من و هیچ

هیچکس تابحال در اتاقی خالی نبوده است!

لم تماشای مخالفت

یکی از بهترین تمرینها برای شناخت خودمان، قرار دادن خودمان در جمعی است که مخالف عقیده ما هستند.

آنها حرف برنند و من گوش کنم، بدون هیچ جواب دادنی، بدون هیچ واکنشی. فقط گوش کنم و به فعالیت‌های ذهن توجه کنم. ببینم که چگونه ذهنم دارد واکنش نشان می دهد. بخوبی تماشایش کنم.

--> این یک تمرین است برای شناخت خود. نیایی فردا وا اسلاما راه بیندازی و بگویی فلانی گفت برید حرف مخالفان اسلام رو گوشش بدید و هیچی نگید و فقط ذهنتون رو تماشا کنید!
اگر چنین برداشتی کرده ای، کاملاً در اشتباهی. حرف اصلاً این نیست.

جفت بدحالان و خوش‌حالان

تو باید چنان دنیایت و نگرشت وسیع باشد، چنان دریادل باشی و سینه‌ات گنجایش داشته باشد، که بتوانی دنیا را از دیدگاه آن تندروی مذهبی، از دیدگاه آن بی‌خدای لجوج با دین و معنویت، از دیدگاه آن فیلسوف کاملاً عقل‌گرا، آن افریقایی دارای عقاید بدوی، آن بودایی معتقد به بی‌آزاری، آن ثروتمند تا خرخره پر از تمول و رفاه، آن فقیر محتاج نان شب، آن داعش افراطی، آن امریکایی متکبر و نژادپرست، آن مومن ساده‌دل و پاک، آن آخوند ریاکار، آن نوجوانی که به آهنگهای تند و ریتمیک گوش می‌دهد، و... ببینی و درک‌شان کنی‌. یعنی بتوانی خودت را جای تک تک اینها بگذاری و بدون قضاوت کردنشان، دنیا را از چشم آنها ببینی.

شر مرسان

واللّه انقدر اوضاع روابط خراب است که اگر بگوییم «همینکه همسر و همدمت را اذیت نکنی، کلی خوبی کرده‌ای»، پر بیراه نگفته‌ایم!

بدی نکن بهش، خوبی نمی‌خواد بکنی بالاغیرتاً.

بُود آدمی امیدوار به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!

واللّه

اخبار

دنیایی که از هر گوشه اش بوی خون و شر می آید، تماشا و خواندن هر روز اخبارش رفته رفته انسان را یا نسبت به بدیها بی تفاوت می کند، یا باعث افسردگی و خمودگی روانش می شود.

نور

تصور کنیم که از کودکی در چاه بدنیا آمده ایم.

وقتی رو به بالا می کنیم، چه می بینیم؟ یک نقطه روشن و پرنور که چشم را می آزارد!

در حالیکه اگر آگاه شویم که این روشنی "آزاردهنده" سرار خیر و برکت است و اگر بسویش برویم، تمام زیر و بم زندگی مان کن فیکون می شود، از چاه بیرون می آییم. زندگی یی از نوع دیگر پیدا می کنیم.

آنکه در چَه زاد و در آب سیاه
او چه داند لطف دشت و رنج چاه؟

قرآن و درون

جمله قرآن شرح خبث نفس‌هاست
بنگر اندر مصحف، آن چشمت کجاست؟

ایمان و عمل


موضوع بعد، در ترتب بودن ایمان و عمل صالح هست. اینکه چرا در قرآن بیشتر جاها تا حرف از ایمان میاد، عمل صالح پشت بندش میاد؟

تفسیر سنتی این موضوع اینه که ایمان بدون عمل صالح فایده نداره. باید عمل صالح هم باشه.

که البته تفسیر بدی هم نیست. مفیده.
شبیه همون بحث علم و معرفت، دانش و مهارت.
یعنی ایمان لازمه اما کافی نیست...

اما

شاید بشه نگاه عرفانی یی هم از ترتیب داشتن عمل صالح بعد از ایمان، داشت.

و اون اینکه عمل صالح عملی هست که در اون "خود" نیست. یعنی بدون اشعار. چرا که ایمان، اشعار رو می بره.

پس اگر ایمان باشه، عمل صالح در تبع میاد بصورت اتوماتیک.

هرکه کارد قصد گندم باشدش
کاه خود اندر تبع می آیدش

پس، شاید وقتی میگه ایمان و عمل صالح، مثل اینه که بگیم کسی که "سیر هست و غذایی نمیخواد، چه و چه...".
کسی که سیره معلومه که غذایی نمیخواد، خودبخود. اما جهت روشن شدن قضیه و تاکید بر اینکه کسی که سیره، حتما و مطمئنا غذا هم نمیخواد.

پس کسی که ایمان داره، حتماً و مطمئناً عمل صالح هم انجام میده.

و البته خودجوش و بدون اینکه خودش بدونه.

برگرفته از گروه خودشناسی

تسلط

پیش پای سرکار با دو دوست درباره زورگویان تاریخ صحبت می کردیم. اولی گفت که ای کاش فلان دیکتاتور برود تا مردم روزگارشان خوش شود.

دومی گفت که مگر با رفتن او کار درست می شود؟ یکی دیگر مانند او می آید، کم و زیاد مثل همان.

و ادامه داد: فکر می کنی هیتلر و موسولینی و صدام افراد خاصی بودند؟! نه، اینها تجلی بیرونی درون من و تو هستند. ما انسانهای اسیر پندار شخصیت همه بطور بالقوه یک دیکتاتوریم. حالا برای بعضی مان شرایط و فرصت بیرونی اش مهیا می شود و تبدیل به دیکتاتور می شویم و برای بعضی مان، نه.

تا وقتی در اثر تربیت، بما احساس تمایز، برتری جستن، اول شدن، از همه سر شدن و میل تسلط و چیرگی بر دیگران القاء می شود، هیتلر و صدام و موسولینی فقط ظهوری از درون ما هستند.

تمایز

یکی از ظلم های بزرگ به فرزندمان اینست که او را موجودی خاص، ویژه، عزیزدردانه، مهم، برتر، و متمایز از دیگران بدانیم.

یعنی حتی پیش خودمان.

به اینصورت او را زودرنج، حساس و در طول زندگی اش همراه با رنج فراوان می کنیم.

همهٔ ما معمولی هستیم. همه مثل "دانه های شانه" برابریم.

خاموشان

کسانی هستند که حرفهای با ارزشی دارند اما بقدری آن حرفها از دید خودشان بدیهی است که لزومی به گفتنش نمی بینند!

اما چه بسیار انسانها که آن حرفها را نمی دانند و اگر بدانند، زندگی شان زمین تا آسمان تفاوت می کند.

ماه مبارک

گیرند همه روزه و من گیسویت
جویند همه هلال و من ابرویت

از جملهٔ این دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است، آن هم رویت!

ما الکی‌ناخوشان!

روال و اساس زندگی، الکی‌خوش بودن است. شاد بودن بدون علت.


برداشت

در مینیمال قبل، سخنی از حضرت علی آوردم و در پایان سوالی مطرح کردم که «حقیقت روزه چیست؟».

یک شیر پاک خورده‌ای این نظر را نوشته:

++++++++++ا
اگر از عملی لذت نمی بریم کنارش بگذاریم غیر از این است؟! با پرسش از این و آن به دنبال حقیقت گشتن نشان از نارضایتی است حقیقت روزه چیست؟ حقیقت نماز چیست؟ حقیقت زندگی چیست؟ حقیقت عشق چیست؟ حقیقت.....چیست.؟؟ حداقل تعارف را با خودمان کنار بگذاریم عادت کرده ایم هر زمان از چیزی خسته شدیم به دنبال حقیقت ان بگردیم نه برای حقیقت آن بلکه برای فرار از آن در حالی که نیاز به فرار نیست می شود به کلی کنارش گذاشت و خیال خودمان را راحت کنیم از این پرسش ها. ایا حقیقتش را به ما بگویند مشکل حل می شود؟؟ دیگر از آن لذت میبریم؟؟
++++++++ا

دوست من، آیا بنده مسئول کج‌فهمی شما هستم؟!

وقتی شما آنچه را خودتان دلتان می‌خواهد از حرف من برداشت می‌کنید و می‌بُرید و می‌دوزید، بنده چه تقصیری دارم؟!

ظاهراً اینطور برداشت کرده‌اید که بنده، بقول شما، «ناراضی» هستم و از روزه «خسته» شده‌ام(!) و برای همین آن یادداشت را نوشته‌ام. و اینکه پرسیده‌ام حقیقت روزه چیست، به زعم شما یعنی اینکه من تعارف دارم و رودربایستی می‌کنم و نمی‌توانم مستقیماً بگویم که (نعوذ بالله) روزه گرفتن کار بیهوده‌ای است لذا پرسش مطرح می‌کنم که حقیقت روزه چیست!! درست است؟!

دوست عزیز، آیا من مسئول برداشت غلط شما از حرفم هستم؟! چرا شما بدون آنکه چیزی را بفهمید، حرف می‌زنید؟!

آن حدیث عمیق و هی‌زننده بروشنی افراد سطحی را تلنگر می‌زند که روزه داشتن، به صرف گرسنگی و تشنگی نیست. اگر انسان دارای شناخت و معرفت خودش(که منتهی به معرفت ربش می‌شود) نباشد، اعمالش بدون پشتوانه است. فقط صوری است.

آن سوال که «حقیقت روزه چیست؟» باید من را به فکر فرو ببرد، در خلوت خودم از خودم بپرسم اگر روزه‌داری به گرسنگی و تشنگی‌اش نیست، اگر نماز شب به سختی و بی‌خوابی‌اش نیست، پس به چیست؟ چگونه روزه‌ای و نمازی، و با چه کیفیتی منظور نظر امام علی‌ست؟ و خودم بروم هر طور شده جواب این سوال را پیدا کنم.

با پیدا کردن جواب چنین سوالهایی، در حقیقت، بنیان و پایه‌های ایمان و دین و نگرشم به زندگی قوت می‌گیرد.

آیا این سخن با برداشت شما یکی‌ست، خوش‌انصاف؟!

سوال

چه بسا روزه‌دارى که از روزه‌اش جز گرسنگى و تشنگى بهره‌اى ندارد و چه بسا شب‌زنده‌دارى که از نمازش جز بی‌خوابى و سختى سودى نمى‌برد. (نهج البلاغه)

حقیقت روزه چیست؟

«الهی خوشبخت بشید»!؟

هر فرد قبل از اقدام به زندگی مشترک، باید مهارت برای شادی و آرامش خودش را داشته باشد. مهارتهای خوشبخت نگه داشتن خودش را داشته باشد.

اگر فردی بدون داشتن احساس شادی و آرامش(خوشبختی) وارد رابطه و زندگی مشترک شود، مثل اینست که کسی بدون اینکه دوچرخه‌سواری بلد باشد، کسی را هم ترک خودش سوار کند!

بنابراین، اینکه ما فکر کنیم ازدواج کنیم، بریم در رابطه و زندگی مشترک شروع کنیم، تا خوشبخت «بشیم»، کاملاً از اساس غلط است. غلطی دوبل.

دانش و مهارت

دانش: اطلاعات مربوط به رانندگی، شنا و دوچرخه‌سواری است. ما با داشتن صرف دانش، موفق به رانندگی، شنا و دوچرخه‌سواری نمی‌شویم.

مهارت: اگر دانش به تمرین و عمل دربیاید، می‌شود مهارت.

فرق این دو، یعنی فرق علم و معرفت. در علم فقط دانش و اطلاعات داریم، در معرفت، توانایی داریم.

مثلاً اگر از ما بپرسند «به چه دلیل یک مُرده(جسد) نمی‌تواند آسیبی به انسان بزند؟»، همهٔ ما یک مقالهٔ مفصل با ذکر دلایل روشن و متقن می‌توانیم بنویسیم.

اما اگر از ما بخواهند برویم قبرستان و پیش یک مرده بخوابیم، همه توانایی این کار را نداریم.

پس دانش عقلی، اطلاعات و علم، کافی نیست. معرفت، درک حسی و ملموس، مهارت و توانایی باید وجود داشته باشد.

خوشبختی زندگی ما منوط به معرفت ماست، نه به دانش و اطلاعات ما. دانش و اطلاعات، وسیله است.

پارادوکس

ما در فروتنی مقام اولیم!

جمعی از آبادانی‌های حامی «جناب خان»

اهل باطن!

شیخی از مشایخ «صوفیه» بنده و تعدادی از دوستان را دعوت کرد برای مراسم سالانه‌شان. روزهای قبل از روز مراسم، ایشان بارها زنگ می زدند و اصرار و تاکید بر آمدن و شرکت در مراسم بزرگداشت شیخ فلان.

روز مراسم رفتیم. شیخ را دیدم و سلام علیکی رد و بدل شد. شیخ عزیز، که بیشتر شاب بودند تا شیخ، آن روز مهمانانش را اصلاً تحویل نگرفت و گرسنه و تشنه بحال خود رها کرد. هیچ سراغی هم نمی‌گرفت که کجایید و در چه حالید.

فهمیدیم مهمانانش ابزاری بودند جهت سیاهی لشگر «عاشقان طریقت»!

بعداً هم در کردنیوز زدند که جمعیت عاشقان طریقت از فلانجاها آمدند برای بزرگداشت فلان شیخ.

هر قدر شما شیخ و اهل باطن و صداقت و راستی هستید، ما هم از عشاق طریقت! الحق که خدا تیر و تخته را خوب جور می‌کند!

بیچاره مردم

عراق با آن دیکتاتور و ماشین جنگی قوی و ارتش منسجم را در طی چند روز امریکا به زانو در آورد. حالا چطور حرف امریکا را باور کنم که داعش ناتوان را چندین سال وقت می‌برد تا نابود کنند؟!

البته امریکا حق دارد! وقتی نفت چند ده دلاری را به قیمت ناچیز از داعش می گیرد، وقتی بوسیلهٔ داعش ایجاد هول هراس در دل عربهای منطقه می کند و سلاح‌هایش را خوب می فروشد، خیلی منطقی‌ست که سرنگونی داعش بهتر است چند سال طول بکشد!

بعد از داعش هم حیله و شامورتی‌بازی دیگری علم می شود.

این وسط خون و جان و زندگی انسانها فدای جیبهای ثروتمندان مالک شرکتهای امریکایی.

اول قدم

پرسیده شده: چگونه فرد مناسب برای زندگی را پیدا کنیم؟

اصلی‌ترین کاری که باید بکنیم اینست: خودمان مناسب باشیم. به صفای باطن‌مان برسیم، قلب یا همان روان سالم تهیه کنیم.

این قدم اول و مهمترین قدم است.

ذره ذره کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست

خوب خوبی را کند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وی بخوان

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد

قسم باطل باطلان را می‌کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند

ناریان مر ناریان را جاذب‌اند
نوریان مر نوریان را طالب‌اند

اگر تو سلامت روان داشته باشی، ناسالم‌ را خودبخود رد و دک می‌کنی.

البته این به این معنی نیست که از ملاکهای عقلی برای انتخاب می‌توان غفلت ورزید! آنها قدمهای بعدی‌اند و جای خود را دارند.

ما از قدم اصلی(صفای درون) معمولاً غافلیم و اصل را بر قدم‌های بعدی مانند ملاکهای انتخاب نهاده‌ایم. (خیلی‌ها که حتی ملاکهای عقلی انتخابشان هم ناصحیح است.)

صیادی باطل

چطور ممکن است دنبال چیزی بگردیم که نمی‌دانیم چیست؟!

آیا ما می‌توانیم بگردیم و چیزی را جستجو کنیم که نمی‌دانیم چیست؟! چیزی که هر لحظه چیز دیگریست را چطور می‌شود دید و گفت «این همان چیزی‌ست که دنبالش بودم»؟!

خوب متوجه سوال هستی؟

عشق در حیطهٔ حافظه و دانستگی نیست. همیشه نو و جدید و بدیع است. نمی‌دانیم چیست.

خیلی‌ها می‌پرسند که «از کجا بدانم در کیفیت عشق هستم یا نه؟». جواب اینست که هیچوقت نمی‌توانی بدانی. تا مرکز ثبت‌کننده حضور دارد، آن نیست. نمی‌شود که باشد! چون اگر چیزی که می‌دانی چیست را پیدا کنی، آن چیز دیگر عشق نیست. روشن است؟

چطور ممکن است دنبال چیزی بگردیم که نمی‌دانیم چیست؟!

پس جستجوی کیفیت عشق از بیخ و بن باطل است.

صید بودن خوشتر از صیادی است

خندوانه

«با انرژی مثبت رامبد، ما نداریم احساس کمبود»!

این رو دیگه کجای دلمون بگذاریم؟!

ملامت ممنوع!

سیب زمینی استاد و عارف بزرگی‌ست.
به آن بزرگوار تأسی کنیم.

آن دل

گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست

منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
این نشئه مرا گر نبود، با دگری هست

آن دل که پریشان شود از نالهٔ بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست

حقیقت

اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تمنای تو دارد

رویکرد

وقتی انسان صمیمیت و سادگی‌اش در ارتباط با طبیعت، حیوانات و کودکان را از دست می‌دهد، به عقیده‌پردازی، تفلسف، دگم بودن و تعصب رو می‌کند.

سادگی

مثل ما مثل کسی‌ست که پنج ساعت دربارهٔ فواید سکوت حرف بزنه!

ذهن رو انباشته‌ایم از انواع دانش، شعر و اطلاعات، حتی اطلاعات مربوط به خودشناسی و عرفان، و جدیت برای مراقبه و سکوت نداریم، و در عین حال آی می‌حرفیم و فضل می‌پراکنیم دربارهٔ سکوت که نگو و نپرس.

ذهن ساده، عاری از انواع دانش، اطلاعات، اخبار، شعر و دانستگی‌هاست.

سوال خوب می‌تونه این باشه که «چطور ممکنه که ذهن از همه چیز عریان بشه؟»

شب‌نشینی

من بودم و دوش آن بت بنده‌نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه؟ حدیث ما بود دراز

استاد معنوی


   یکی از پدیده‌هایی که اخیراً ظهور کرده، پدیدهٔ «استاد معنوی» است. افرادی که یک سری جملات خوشگل و مامانی و تعلیمات عرفانی را با اشعار مخلوط کرده‌اند و در حالیکه خودشان در زندگی‌شان بویی از تاثیر این حرفها نمی‌آید، دیگران را به سوی این سخنان فرامی‌خوانند.

   و چه ملچ ملوچی هم می‌کنند بلحاظ معنوی. یعنی «بیا و ببین که من خودم هم چه بهره‌های معنوی‌یی از این سخنان زیبا و نغز گرفته‌ام.»!

   دروغ‌گویان شارلاتان فریب‌کاری که خودشان طعمهٔ اژدهای نفس‌ند و با معرکه و نمایشی که براه انداخته‌اند از فریب دادن دیگران و از اینکه عده‌ای دورشان جمع شده اند لذت می‌برند. این فریب که «من چنینم، من یک شخصیت عارف و استاد معنوی دارم و در چه دنیای باطنی غنی‌یی دارم زندگی می‌کنم».

   علاج و نجاتشان هم فقط و فقط در راستی و صداقت است. اینکه واقعیت خودشان را ببینند. (+)

   برای اینها باید دعا کرد از روی شفقت، نه خشم ورزید.

   پانویس ریاکار هم یکی از همین شومن‌های عرفانی‌ست.



معرفت نفس


   پرفایده‌ترین شناخت، خودشناسی‌ست.



قیامت

مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم

من همینم

راستش را بهش بگو. آخرش اینست که می‌گوید نمی‌خوام. این بهتر است یا اینکه دروغ بهش بگی، یا لااقل راستش را نگی، و رابطه‌ای و زندگی‌ئی سر بگیرد و تو یک عمر با خودت دغدغهٔ راستش را نگفتن داشته باشی؟

اینکه بعداً بفهمد و هزار بدبختی و کوفت و زهر مار راه بیفتد؟

راحت زندگی کن، بدون دغدغه و نگرانی، با خودت اول از همه، و بعد با دیگری و دیگران.

نشدن

تو همینی که هستی، خوبی.

درکه

امروز درکه‌ایم. عصر، غروب و شب. و تا کافه ازغال‌چال بالا می‌رویم. و چند کافه بالاتر.

هر کس میاد، هماهنگ کند.