سماع


خربطی ناگاه از خرخانه‌ای
سر برون آورد چون طعانه‌ای

کاین سخن پست است، یعنی مثنوی
 قصهٔ پیغمبر است و پیروی

نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو کمند

    دوستی دیروز می‌گفت فلانی گفته «این رقص سماع و مولانا و اینها چه کاریه دیگه؟ هر کسی بچرخه و سرش را تکان بده، معلومه که حالش دگرگون میشه!»


   حرفش درست است. اما - بدون اینکه بنده بخواهم از تایید یا رد رقص سماع بگویم - او نمی‌داند که آن رقص، برای بعد از، و در تبع حالت وجد درونی بوده است. نه اینکه سماع می‌کردند تا حالشان دگرگون شود! 

رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت برکنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست «خود» دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند

مطربانشان از درون دف می‌زنند
بحرها در شورشان کف می‌زنند



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر