گل‌گشت


   فردا(پنجشنبه) از صبح تا عصر، درکه.
   دوستانی که آمدنی هستند، هماهنگ کنند. فقط بوسیلهٔ ایمیل لطفاً.


دانشنجو

- با سلام دانشجوی دکتری فلسفه هستم می خواستم در گروه شما عضو شوم متشکر

- دکترای فلسفه داشتن یک disadvantage است برای عرفان

- هنوز ندارم! فعلا دانشجو هستم . دانشجویی شرط عرفان است

- دانشنجویی شرط عرفان است

آزادی


   دوستی در نظری به مینیمال «زن»  نوشته است: «تکلیف ما زنها چیه که از بچگی به خاطر این نحوه ی تفکر جامعه در موضع دفاعی قرار گرفته ایم و دایما در حال احراز هویت مستقل برای خود هستیم. چگونه می توان زن بود, در موقعیت تدافعی و همینطور تهاجمی برای کسب هویت بود و در عین حال لم های خودشناسی شما را به کار بست و از هویت ذهنی و فکری رها شد؟»

   نوشتهٔ ایشان مرا یاد روزی انداخت که با دوستی(خانم) در پارکی در حال قدم زدن و صحبت بودیم. همینطور که قدم می‌زدیم و حرف می‌زدیم، وقتی به دو راهی‌هایی در پارک می‌رسیدیم، بنده می‌گفتم «از این طرف برویم» و تعیین مسیر می‌کردم و همینطور به صحبت ادامه می‌دادیم. چند باری بهمین صورت مسیر را بنده تعیین می‌کردم، تا اینکه دوست بنده بحرف آمد و اعتراض‌کنان گفت: «چرا تو همیشه مسیر را تعیین کنی؟ ایندفعه من میگم که از آنطرف بریم.»

   بله، واقعاً همینطور است که دوستمان گفته‌اند، خانمهای این جامعهٔ بخصوص بسیاری از عملکردها و تصمیمات‌شان در حقیقت واکنش است، عکس‌العمل است، نوعی لجبازی، دهن‌کجی و از سر موضع دفاعی و یا تهاجمی بمنظور احراز اینکه «بابا، من هم هستم! چرا شماها ما رو آدم حساب نمی‌کنید؟!» است. و حق دارند البته.

   و باز، حق دارند که مانند این دوست، تعارضی در اجرای محتوای خودشناسی با وضعیتی که برای خانمها بوجود آمده، ببینند.

   اما حقیقت اینست که علی رغم این بظاهر تعارض، در حقیقت رها شدن از شر فکر و «خود» تعارضی با نابسامانی بیرونی و اجتماعی ندارد. ممکن است برای منِ نوعی از لحاظ بیرونی و زندگی اجتماعی محدودیت‌های فراوانی وجود داشته باشد(که دارد، متاسفانه)، ولی رها بودن از «خود» می‌تواند در موازات اسارت و محدودیت بیرونی وجود داشته باشد.

   خانمهای زیادی هستند که عنوان می‌کنند ما از طرف پدر و خانواده بسیار در محدودیت هستیم و آزادی ما سلب می‌شود. خب، بله. این واقعیت است و تلخ. اما رهایی درونی وابسته و منوط و مسبوق به رهایی بیرونی نیست. هیچکس و هیچکس نمی‌تواند مانع رهایی درونی انسان شود. هیچکس آزادی درونی را نمی‌تواند از انسان سلب کند. حتی اگر انسان را فیزیکاً به زندان بیاندازند.

چشم


ﺁﻣﺪﻧﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ
ﻗﻴﺎمتی ﺳﺖ

ﭼﻪ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﻗﻴﺎﻣﺘﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ

ﺗﺎ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ
ﺩﺳﺖ ﻫﺎی ﺗﻮ
ﺍﺑﺪﻳﺖ
ﻧﮕﺎهت

زن

در ایران اصلا زن انسان دست دوم محسوب می‌شه. طفیلیِ مرده کلا. فقط با مرد معنی پیدا میکنه.
اون حرف قدیمی که "زن از دنده مرد آفریده شده" دقیقا نشون دهنده نحوه تفکر و دیدگاه جامعه ایران به زنه.

ابزار

الحذر از ازدواج یا رابطه ای که حکم راه خلاص از وضعیتی بیرونی(زندگی و گرفتاریهای مادی) یا از وضعیتی درونی(خلاص از دوست نداشته شدن و ریجکت شدگی) داشته باشد.

در اینصورت، رابطه و ازدواج یک ابزار است.

جویبار

فردا(پنجشنبه) صبح درکه ایم.

پیچش

من ِ انسان ِ هویت ِ فکری اگر در جمعی یا کتابی یا سخنی ذره ای بو ببرم که برای ضربه خوردن به شخصیتم دچار خطر می شوم، به هر بهانه و حیله و ترفندی شده، می پیچونم.

کرباس

همانقدر که در یک سرزمین تبلیغ "مذهب" می‌شود، در سرزمینی دیگر(اعنی امریکا) تبلیغ ملیت می‌شود.

و این هر دو یک کارکرد را دارند.

باغ

یکی از دوستان(که دف می زند) مهمانی داشت که همراه با دوست هندی خود به منزل وی آمده بود. این دوست بنده برای دادن آشنایی و باز کردن سر صحبت با این دوست هندی از او پرسید که آیا کریشنامورتی را می‌شناسد یا نه.

آقای هندی کمی مکث کرد و گفت: ایشان(یعنی کریشنامورتی) دف می زند؟(!)

حالا این کسانیکه زنگ میزنند و ازشان چند تا سوال خودشناسی می پرسیم برای شرکت در گروه خودشناسی، بعضی هاشان انقدر از قضیه پرتند که دقیقاً مثل اینست که بپرسند: "کریشنامورتی دف میزنه؟"

از یکی از این دوستان پرسیدم که جنس هستی و هویتی که ما برای خود قائلیم چیست، و ایشان جواب داد: "دنیا"!

عزیز من، بیخود نه ایمیل بزن و نه تماس بگیر. هم وقت خودت را تلف میکنی و هم وقت ما را میگیری.

دنیا


نفس خود را کش جهانی زنده کن!

نامه


   شخصی(و دیگران) نامه‌ای نوشته و گفته بعنوان جنس زن طوری تربیت شده که پذیرفته است و نیز نمی‌تواند به کسی که واقعاً دوستش دارد، ابراز علاقه کند. و دائماً با خودش کلنجار می‌رود که مبادا احساسات و تمایلاتش را بروز دهد. در حالیکه واقعاً می‌خواهد بروز دهد، ولی نوع تربیت و شرایطی که در آن بزرگ شده، یک عامل کنترل‌کننده درون او گذاشته است. و خلاصه اینکه می‌ترسد یا نمی‌تواند تمایل و علاقه‌اش را آزادانه و بدون فکر، نشان دهد.

   اما جواب: همین که شما به این وضعیت درونت آگاه هستی و می‌شناسی‌اش و می‌دانی چرا اینطور داری با خودت کلنجار می‌روی جلوی خودت را می‌گیری، باعث می‌شود از این ترمز درونی که شما را دودل و نگران از بروز علاقه‌ات نسبت به آن فرد نگه می‌دارد، آزاد شوی. حداقل درونی. از نظر بیرونی هم نگران قضاوت او یا هر کس دیگر مثل دوست و آشنا نباش. مگر قرار است چند بار زندگی کنی؟!


---
+ دوستانی که در اصفهان هستند، امروز(پنجشنبه) و فردا یک کنسرتی در اصفهان هست. هر کس دوست دارد بیاید، تماس بگیرد. 

سمفونی بزرگ عاشورا
۲۷ و ۲۸ آذر
ساعت ۱۸
اصفهان، بلوار دانشگاه، مجموعه فرهنگی ارتش، سالن کوثر
رایگان. و تا سه همراه هم می‌توانید بیاورید. همراه‌ها هم رایگان.
(اصفهانی از خدا چی میخواد بیشتر از این؟!)

واقعیت من

بهترین زمان شناختن واقعیت درونمان زمانی است که در شرایط بحرانی قرار می گیریم.

طلاق

عمدهٔ جدایی‌ها بواسطهٔ ناهمسنخی معنوی دو فرد بوجود می‌آید. ناهمسنخی درونشان.

طلا


من شــنيدم ز پير دانشــمنـد
تو هم از من بياد دار اين پند

آنچه بر نفس خويش نپسندی
نيز بر نفس ديگری مپســـند

هندوانه


   به عده‌ای از دوستان که برای عضویت در گروه خودشناسی همراه پذیرفته نشده‌اند، وعده داده شده بود که گروهی عمومی نیز تشکیل خواهیم داد. خدمت این دوستان عرض می‌شود، بنده بدلایل مشخصی از تشکیل گروه عمومی منصرف شده‌ام.

   دلیل اول: دوستان که پذیرفته نشده‌اند نباید احساس کنند که چیزی را دارند از دست می‌دهند و یا محروم شده‌اند. پذیرفته نشدن‌شان به نفع خودشان است. چنانکه قبلاً هم عرض شده، در این گروه کسانی هستند که از قبل زمینه‌ای از مطالب خودشناسی دارند. یعنی  تعدادی از جلسات شرح مثنوی را گوش داده‌اند(حداقل ۵۰ جلسه)، تعدادی از کتابهای مصفا را خوانده‌اند، و نیز از کتابهای آن عاموی هندی هم چند تایی را خوانده‌اند و خلاصه در باغ خودشناسی هستند. حال اگر این زمینه را کسی نداشته باشد و در گروه بیاید، هم خودش گیج می‌شود و سوالاتی برایش پیش می‌آید که برای اکثر اعضاء حل شده و پیش‌پا افتاده است. و هم وقت ما را با سوالهایش می‌گیرد.

اما دلیل دوم اینکه اگر گروه عمومی بخواهیم تشکیل دهیم و قرار باشد کیفیت داشته باشد، رسیدگی نیاز دارد. و بنده وقت نمی‌کنم با یک دست بیش از این هندوانه بردارم. بنابراین بهتر است بجای توسعه و تعدد گروه‌ها، به عمق و غنای همین گروه بپردازیم. تا دلتان بخواهد گروه‌های بی‌کیفیت زیاد است.

بنابراین، دوستانی که مایلند در این گروه عضو شوند و فعالیت داشته باشند، راه اصولی‌اش این است که طبق آنچه در مینیمال «سیر تأملاتی» آمده، اقدام کنند و خود را برسانند. خوشبختانه عده‌ای در حال همین کار هستند.

 

گروه خودشناسی چرا؟


   قبلاً در یک مینیمالی از لزوم خودشناسی گفته شده بود، نیز در گروه خودشناسی واتس‌اپ که با دوستان هستیم، دربارهٔ آن صحبت شده بود. حالا سئوال اینه که چرا گروه و جمع با موضوعیت خودشناسی می‌تونه مفید باشه.

   خیلی روشنه! ما انسانها، و در حقیقت ما ذهن‌ها، بسیار موجودات تاثیرپذیری هستیم. وقتی همنشین و همصحبت هر کس و هر جمعی قرار بگیریم، ملاکهای آن افراد یا مباحث روی زندگی‌مان بسیار بسیار تاثیرگذار هستند.

   من اگر دائماً توسط ارزشهای رایج در یک جمع بخصوص ذهنم بمباران شود، مسلماً تحت تاثیر آنها، غم و غصه‌هایم و دغدغه‌هایم هم همان دغدغه‌های آن ملاکها و ارزشها خواهد بود. این موضوعی بی‌نهایت ساده و روشن است.

   خُب، حالا اگر جمعی بتوانم پیدا کنم که ملاکهای آنها و سخنانشان هر چه غنی‌تر و سالم‌تر باشد، و سعی کنند از اوج بزندگی نگاه کنند و ملاکهای زندگی‌شان ملاکهای پست و پیش‌پاافتادهٔ جامعه و اکثر جمع‌ها نباشد، چه خوب و مفید است که در این جمع قرار بگیرم. بقول مولانا «به گلبن وصل» کنم خودم را.

   در جمعی که یکدیگر را سوای ارزشهای رایج و تعارفات دست و پا گیر جامعه ببینند و اگر عیبی در هم می‌بینند، صمیمانه، مشفقانه و در عین حال رک و صریح بهم بگویند. از حرف زائد و یاوه بپرهیزند و در کار خودشناسی‌شان جدیت، همت و پشتکار داشته باشند.

---
فردا(پنجشنبه) صبح درکه هر کس می‌آید، خبر دهد. تا ظهر و احتمالاً عصر آنجاییم.


باد

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی

درک

اگر من صرفاً بطور مقطعی و موقتی سخنان و دیدگاه تو را مورد تایید قرار دهم،
اگر من صرفاً تا وقتی بدانم تو با من هستی و خواهی بود، دیدگاه و علایق تو را محترم و مفید بشمارم،
اگر من وقتی تو از من جدا می‌شوی دیگر هیچ فایده‌ای در سخنان تو نبینم،
واقعاً شایسته است چه بمن بگویی؟!

دورهمی اصفهان

امروز(پنجشنبه) عصر ساعت دو، تخت پولاد اصفهان، و ساعت شش عصر محله خانه اصفهانِ اصفهان دور همیم.

هر کی آمدنی هست، خبر بده. ایمیلی یا با واتس اپی چیزی.

بازیگر

یکی از زیباترین و غنی ترین کارها نشستن پای صحبت افراد مسن است، و شنیدن از دیدگاهشان، دیدگاه کنونی‌شان، درباره زندگی.

داشتم گفتگویی را که فردی با ناصر ملک مطیعی هشتاد ساله کرده، می‌دیدم. روی یوتیوب هست.

می‌دانی؟ افراد سالخورده بعلت اینکه بروشنی می‌بینند که تقریباً به آخر خط رسیده‌اند و کم کم باید پیاده شوند، زرق و برق زندگی و حقه‌ها و کلک هایش از چشمشان افتاده. حنای دنیا دیگر برایشان رنگی ندارد.

همچنین، چون دیگر آرزویی ندارند، در بند نمایش و قمپز در کردن موقع صحبت نیستند. بهمین خاطر خیلی برایشان راحت است که ساده و صمیمی حرف دلشان و دیدگاهشان را بیان کنند. و براحتی و خیلی رُک به پوچ بودن شغلی که در تمام طول عمر مشغولش بوده‌اند، اعتراف کنند.

وفا

اگر دوست تو مسیر زندگی‌اش(بلحاظ معنوی و فرهنگی) از مسیری که تو می‌روی جدا شده و فازش تغییر کرده است، لزومی ندارد به هر قیمت که شده با او بمانی.

به حقیقت(ذاتت) وفادار باش، نه به افراد.

بباز!

از باختن نترسیم.
بلکه اصلاً با دل شیر به سویش برویم.

می‌نماید آتش و جمله خوشی‌ست

قطع رابطه


ما به محض تماس و ارتباط با هر چیزی، لحظات کوتاهی با واقعیت آن چیز (یا کس) هستیم و بلافاصله ارتباطمان با آن قطع می‌شود و با تعبیر و برچسبی که بر آن نهاده‌ایم خودمان را مشغول می‌کنیم.

آیا این جریان را در درونمان می‌بینیم؟


طلب و بده

اگر همسرت، همدمت را واقعاً دوست داری، طلب داشتن شخصیت از او نکن. هر نوع شخصیتی: موقر، شوخ، باشخصیت، بذله گو، امروزی، سنتی، دانشمند و فاضل، سنگین و باوقار، صمیمی و خودمانی، دست و دل باز، اقتصادی و آینده نگر، و هر نوع شخصیت دیگری را از او متوقع نباش.

و نمی‌توانی! نمی‌توانی طلبکار شخصیت از او نباشی!

تا زمانیکه من از خودم طلب شخصیت دارم، طلب اینگونه و آنگونه بودن دارم، طلب شدن دارم، محال است از همدمم هم طلب شخصیت نکنم. بطور ناخودآگاه این کار را می‌کنم.

پس، اگر واقعاً همدمت را دوست داری، از خودت طلب شخصیت، طلب اینطور و آنطور بودن، طلب هستی، نکن! خودت را بدهکار به خودت و دیگران نبین.

دو جدایی

خلوت یعنی جدا شدن از دیگران.
عزلت، جدا شدن از خود.

پتانسیل

فریب نخوردن کار مشکلی است. زیرا میل و استعداد فریب خوردن در خود من موجود است.

وقتی با یک تأیید و مورد توجه واقع شدن دلم می‌رود،  وقتی با شنیدن یا مشاهدهٔ رفتاری حاوی مفهوم "دوستت دارم" دلم غنج می‌زند، وقتی از کودکی بمن آموخته‌اند و شرطی ام کرده‌اند به اینکه "تو باید دوست داشتنی باشی"، وقتی اصلاً باطناً ملتمس توجه، نگاه و لایک هستم، روشن است که بصورت بالقوه مستعد فریب خوردنم.

باد

ما همه شیران، ولی شیر عَلَم!
حمله‌مان از باد باشد دم بدم

عَلَم: پرچم، بیرق
شیر عَلَم: نقش شیر روی پرچم، که با باد و حرکت پرچم، آن هم حرکت و جنبش پیدا می‌کند.

اوجب واجبات

بگمانم اگر در زمان ما پیامبری ظهور می‌کرد، ورزش را از اوجب واجبات برمی‌شمرد.

و خلوت را.

شکار


آیا می‌توانی درست همان لحظه‌ای که ذهن از یکی از رفتارهایت تعبیری می‌کند، دقیقاً آن لحظهٔ تعبیر کردنش را متوجه شوی و شکار کنی؟

یعنی بطور واضح ببینی که ذهن، همین الآن فلان رفتارت را به داشتن فلان صفت تعبیر کرد.

سیر تأملاتی


   بعضی می پرسند که "ما تازه وارد به دنیای خودشناسی و عرفان شده‌ایم. اگر بخواهیم از صفر شروع کنیم چه مسیری را پیشنهاد می‌دهی؟"

عرض می‌شود که این مسیر را:

۱. جلسات آنلاین شرح مثنوی را تا جلسهٔ ۲۵ بدقت گوش دهید.

۲. از جلسهٔ ۲۵ به بعد، همراه با ادامه دادن به جلسات مثنوی، کتابهای محمدجعفر مصفا را به ترتیبی که در بخش تألیفات سایت ایشان آمده، بخوانید.

۳. بعد از اتمام کتابهای مصفا، و همینطور که با جلسات شرح مثنوی پیش می‌روید، این ترجمه‌های جیدو کریشنامورتی را به این ترتیب اولویت بخوانید: "حضور در هستی"، "نگاه در سکوت"، "شرح زندگی"، "شادمانی خلاق"، "عشق و تنهایی" (همه بترجمهٔ مصفا).

و جلسات مثنوی را تا پایان ادامه دهید.
 
--
بروزرسانی: (25 مارس 2017)

راه بهتر و بمراتب موثرتر شرکت در جلسات آنلاین خودشناسی است. در این دوره‌ها تمام موارد فوق، به علاوهٔ تمرینات عملی کار می‌شود.



فضا

آیا ما همانطور که به اشیاء نگاه و توجه می‌کنیم، به فضای خالی بین آنها هم توجه داریم؟

بین اشیاء، فضایی خالی وجود دارد که در آن، هیچ شیء دیگری نیست. مثلاً بین میز و صندلی فضایی ست که چیز دیگری نیست در آن فضا.

یا مثال دیگر، فاصلهٔ خالی میان مکان ها. مثلاً بین پل و رودخانه فاصله‌ای خالی هست.

حالا: آیا تابحال به فضای خالی بین دو فکر دقت کرده ایم؟

بین یک فکر و فکر بعدی فضایی بدون فکر هست که همان سکوت ذهنی ست.

رصدشان کنیم.

تمرین عدم تعبیر

می‌دانیم که ذهن عادت به تعبیر کرده است. حالا اگر ما بتوانیم این عادت را ترک کنیم، ذهن از زنجیر "من" آزاد می‌شود.

خُب، برای ترک عادت باید از روش "خلاف آمد" استفاده کنیم. یعنی حالا که عادت ما تعبیر کردن است، از خلاف آن یعنی "واقعیات را دیدن" استفاده کنیم. دیدن، توجه کردن و اهمیت دادن به صرفِ واقعیتهای فیزیکی مثل شکل، اندازه، رنگ، بو، مزه. (بدون صفات و ارزشگذاری و خوب و بد کردن)

پس، به عنوان تمرین خیلی خوب است یک دفترچه برداریم و به پارک یا کوه و طبیعتی برویم و هر چه و هر کس را می‌بینیم، فقط و فقط صرف واقعیت آنچه می‌بینیم و می‌شنویم و حس می‌کنیم را بنویسیم. (یا بوسیله گوشی مبایل در فایلی صوتی بگوییم. هر چند نوشتن بهتر است.)

این تمرین بسیار مفید است. از آن غافل نشویم.

مشتریان پفک

و جالب اینکه این سیستم ها و مکاتب و افراد، هر قدر پفشان بیشتر باشد، مشتری های بیشتری هم دارند.

پفک

به نسبتی که یک فرد یا یک سیستم و مکتب حرف حساب و غنای سخنش کمتر باشد، دنگ و فنگ و آرایش و بزکش بیشتر است.

من هر چه حرفم بی‌محتوی تر و بی‌مایه تر باشد، برای پوشاندن این بی‌مایه گی از جملات پیچیده، کلمات و اصطلاحات قلمبه سلمبه و ترجیحاً خارجی استفاده بیشتری می‌کنم.

بیرون

یکی از تصمیم های مفید در زندگی اینست که انسان گاه بگاه جمعی را که مدت زیادی در آن بوده ترک کند و تغییر دهد و با جمع و افراد جدیدی آشنا شود و ارتباط نو برقرار کند.

این کار اگر همراه با شیفت درونی خود فرد صورت پذیرد، بهترتر هم هست.

ذره بین ریل تایم

مطالب خودشناسی ذره بینی است که روی فعالیت آنلاین ذهن می اندازیم.

روی فعالیت فی الحال، فعالیت همین الآنی ذهن.

Real-time magnifier

شبکه اجتماعی

مادامیکه من گرفتار نمایشم، ابزارهایی که بوسيله آنها کار جلوه گری ام را انجام می‌دهم برایم حکم سم دارند.

اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق

 

زاویه دید

گفته ایم این را که محور اصلی تمام رفتار، گفتار، رابطه و کلاً زندگی انسان اسیر هستی خیالی(یعنی "من") اینست که به همه و خودش حالی کند که "من اینم". (و این جریان در راستای تثبیت تصوری هستی ست.)

تا اینجا روشن است؟ خُب، حالا: "عجب انسانیه!"، "چه شخصیتی داره!"، "چه آدم باهوشیه!"، "چه آدم زرنگیه!"، و...  هم در حقیقت شکلهای دیگر "من اینم" هستند. ببین چطور:

هستی پنداری یا همان "خود"(که چیزی جز مُشتی فکر نیست)، در خیالات و فانتزی هایش گاهی زاویه دوربین را تغییر می‌دهد و از دید دیگران به خودش نگاه می کند تا(بمنظور تثبیت هست بودن) تحسین و تحیر دیگران را(خیالاً) دریافت کند.

مثلاً من دائماً خیال می کنم در جمعی، روی سن نمایش، در جلسه ای، در کنسرتی هنگام نواختن سازی، در حال سخنرانی ئی، در جمع دوست و آشنایانی و...  خلاصه در چنین فضاهایی قرار دارم و در حال اظهار هنر یا فضل در کردن هستم و دیگران دارند مرا تماشا می‌کنند و تأیید و تحسینم می کنند و به زبان بی زبانی (یا بازبانی) می‌گویند: "آفرین!"، "بارک الله!"، "عجب آدمیه!"، "چه شخصیتی داره!" و از این دست کامنتهای تحسین و تایید و تثبیت کننده ی هستی.

این خیالات در حقیقت شکل دیگر همان "من اینم" هستند، فقط زاویه دوربین تغییر داده شده.

حاجت

هنگام نماز تقاضای حاجت کردن مثل این است که هنگام قدم زدن در باغی سبز و پر از گل و بوی خوش عطر گلها و شکوفه‌ها، بی‌توجه به این همه زیبایی و شکوه، دنبال سکه‌هایی روی زمین باشم!

هشدار درباره بکارگیری لم ها

انجام تمرینها و لمهایی که گفته می‌شود، بدون آگاهی از چگونگی تشکیل(پنداری) هستی، چیزی جز هپروتی شدن در پی ندارد.

از چگونگی تشکیل و نیز ساختار هستی یا همان "خود"، در جلسات شرح مثنوی به تفصیل و تدقیق صحبت شده است.

مکرراً و مؤکداً توصیه می‌شود قبل از خواندن مطالب سایت و مجملیات و پیش از شنیدن پادکست ها، جلسات مذکور بدقت و با حوصله گوش داده شوند.

وصل

اصولاً خود کیفیت شنیداری و دریافت، عین وصل و تحقق مراقبه است!

خبر

با سلام به خوانندگان بخش مینیمال ها.

سرویس اشتراک ایمیلی دریافت مینیمال ها راه اندازی شد.

در ستون سمت راست همین صفحه می توانید در قسمت مربوطه مشترک شوید و بمحض انتشار هر مینیمال، آن را در صندوق ایمیل شخصی خود دریافت کنید.

لطفاً توجه کنید که حتماً آدرس ایمیلتان را باید بطور کاملاً دقیق در جعبه مربوطه بنویسید. و بعد از آن، از طرف گوگل لینک تایید برایتان ایمیل می‌شود. لینک تایید در آن ایمیل است. باید آن را کلیک کنید تا اشتراکتان ثبت شود.

با سپاس،

مدیر موقت سایت
Masnawi@gmail.com

محیط


قعر چَه بگزید هر کاو عاقل است
زانکه در خلوت صفاهای دل است

ظلمت چَه به که ظلمتهای خلق
سر نبرد آنکس که گیرد پای خلق

دروغگو

وقتی منِ انسان تمام تلاشم در جهت واقعی نشان دادن "هستی"یی است که نیست، که دروغ، خیالی و توهم است، خودبخود فوق العاده زرنگ، زیرک، ناقلا و فریبکار بار می آیم!

سرزنش

می خواهیم در یک نگاه ساده و مینیمالیستیک ببینیم ملامت حاصل چه جریانی ست.

ذهن از خودش طلب هایی دارد، که "باید اینگونه و آنگونه باشی". مثلاً باید هم متواضع و آدم اخلاقی باشی و هم زرنگ باشی. این صفات را ذهن از خودش می طلبد بخاطر آنکه محیط اطراف به او از کودکی اینطور القاء کرده اند.

حالا ملامت چیزی نیست جز حاصل تضاد همین طلب هایی که ذهن از خودش دارد.

و آنجا که تضاد هست، ترس، اضطراب، غم، انقباض، سرگردانی و بلاتکلیفی قطعاً در تبع می آیند.

کیفیت گفتار، کیفیت شنیدار

چند تمرین:

۱. وقتی در حال مسواک زدن هستی، مسواک زننده را تماشا کن.

۲. وقتی در حال ظرف شستن هستی، فرد ظرف شوینده را تماشا کن.

۳. وقتی در حال قدم زدن هستی، فرد قدم زننده را تماشا کن.

۴.  هنگام تماشای طبیعت، تماشاکننده را تماشا کن.

۵. هنگام حرف زدن، همزمان فرد حرف زننده را تماشا کن.

۶. وقتی در حال مراقبه یا نماز خواندن هستی، مراقبه کننده و نماز خواننده را تماشا کن.

۷. وقتی در حال فکر کردن هستی، فکر کننده را تماشا کن.


محور

تمام زندگی و ریز به ریز حرکات انسان اسیر هستی در راستای گفتن و بروز پنهانی این جمله است که: "من اینم".
 

خودشناسی علیه خودشناسی

آیا دقت کرده‌ای هنگام تماشای طبیعت و مراقبه، همین حرفهای مربوط به خودشناسی، جملات مثلا کریشنامورتی و دیگران دائماً به ذهن هجوم می آورند و مانع و مخل سکوتند؟ بخصوص برای منی که شب و روز در حال مطالعه یا گوش دادن یا سرو کار داشتن با چنین محتواهایی هستم.

تلاش و تقلا برای بزور متحقق کردن سکوت و مراقبه خودش مانع و سد است.

ما فکر می‌کنیم مطالعه و بحث و حرف بسیار درباره مطالب خودشناسی خودش تلاشی ست برای تحقق سکوت. در حالیکه شرطی کردن ذهن به حتی این مطالب نیز ایجاد مانع است. ذهنی که یکریز در حال حرف زدن است، چه حرف از پز، مقایسه ، ملامت و اینجور چیزها بزند و چه حرف از مطالب خودشناسی،  بهرحال سکون و قرار ندارد و در تقلا و تلاش است.

عین رفع سد او گشته سدش!

آنجا

برای انسان اسیر "خود"، تصورات و آرزوهای ایده آلی بسیار جذابتر از واقعیتند.

پرهیز عامدانه

ما از فکر کردن لذت می‌بریم. و دائماً دنبال موضوعیم برای اندیشیدن به آن و لذت بردن. سکوت برایمان تلخ است.

حالا، برای اینکه بتوانیم برای گذشتن از لذت فکر کردن آماده شویم، بعنوان تمرین، خوب و مفید است که از لذتهای کوچک کوچک هم بگذریم.

نگو این را قبلاً گفته ای. یادآوری مفید است.

از هر چه می‌بینیم که در آن حظی و لذتی هست، گاه و بیگاه (و نه همیشه) بگذریم. و برای این کار باید به درون ذهن توجه داشته باشیم. ببینیم از چه لذت می‌برد و به آن ذوق دارد. و سر فرصت مناسب محرومش کنیم. این یک تمرین بسیار خوب است. و نوع اعلایش اینست که فرد دیگری(بیرونی)  این محرومیت را برای ما اعمال کند. یعنی در فرصت مناسب که من می‌خواهم از چیزی لذت ببرم، آن را از من بگیرد.

این تمرین در مورد خیلی چیزها می‌تواند باشد: خوراکی ها، وسایل، لباس، حرف زدن، و خیلی امور دیگر.

و بهترین نوع این تمرین آنست که پنهان باشد و هیچکس مطلع نشود.

قضاوت و ارزشگذاری

نوشته است: "چرا من دائماً دیگران را قضاوت میکنم؟ آنها را ارزش گذاری میکنم؟"

ج: موضوع خیلی ساده است، ریشه اش از دیدی که خودم به خودم دارم شروع می‌شود. ببین، تو از خودت همین الآن (و هر لحظه) یک تصویر بخصوص داری. این تصویر (یعنی "خود") را هر لحظه مورد ارزشگذاری قرار می دهی، آنهم به وسیله معیارهایی که محیط اطراف به تو داده.

خُب، وقتی خودت را دائماً داری قضاوت و ارزش سنجی میکنی،ذهنت قطعاً به این روشِ ارتباط برقرار کردن عادت می‌کند و شرطی می‌شود. و لاجرم در ارتباط با دیگران نیز همین اسلوب ارزشگذاری را بکار می گیرد. ابتدا از دیگران یک تصویر ذهنی بر می دارد و سریعاً آن تصویر را مورد ارزش گذاری و قضاوت (با معیارهای مأخوذ از جامعه) قرار می دهد.

و فکرش را بکن! آیا اینچنین ارتباطی اصلاً ارتباطی سالم است؟! دو تصویر با هم روبرو می شوند! و بر اساس تصاویری دیگر که دیگران به آنها داده اند، همدیگر را می سنجند!!

تو جهانی بر خیالی بین روان!

ما در دنیای تصاویر غوطه وریم، نه دنیای ساده واقعیت.

شباهت

مدتی است شباهات جالبی بین دنیای مادی و معنی مشاهده می شود، بین رابطه ی جسم با دنیای بیرون و رابطه ی روان با معنی.

یکی را می گویم شما خودت مواردی دیگر را می توانید پیدا کنید:

به یکی از غارهایی که در اعماق زمین هستند و بلورهای سنگی استالاگمیت و استالاگتیت دارند رفته بودم. آنجا سکوت و تاریکی مطلق برقرار بود. راهنما می گفت تاریکی اینجا به حدی است که اگر انسان چند ساعت اینجا باشد و هیچ نوری نبیند، چشمهایش دیگر توانایی دیدن نخواهند داشت...

در دنیای معنی نیز چنین وضعیتی برقرار است. اگر انسان سالهای سال در جهل و ظلمت درونی باشد، برگشتنش به بینائی درونی در حد غیر ممکن می‌شود.

عمر من شد فدیه فردای من
وای از این فردای ناپیدای من

هین مگو فردا، که فرداها گذشت
تا به کلی نگذرد ایام کشت

قربان

"الله اکبر" یعنی اولویت زندگی ام بطور تمام و کمال، حق است.

یعنی دروناً در ذاتم بودن، اولین و آخرین، و مهمترین انتخابم در زندگیست.

اگر تمام وجوه زندگی ام، نیتم، اعمال و رفتارم، بر غیر چنین مداری می گردد، باید حتماً حتماً به فکر چاره و تغییر بنیانی سبک زندگی ام باشم.

معنی تکبیر اینست ای امیم
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم

اپلیکیشن‌ها

ادامه مطلب پیش:

خُب، پس مشخصاً الآن برایم روشن است که آن چند فکرِ بخصوص که دائماً صحنه ذهن را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهند کدامها هستند.

حالا: اگر از این گوشی های جدید موبایل داشته باشید، یک دکمه ای دارد که به وسیله آن می توانید لیست برنامه هائی که اخیراً اجرا کرده اید و با آنها کار کرده اید را ببینید. و نیز می‌توانید با کشیدن هر کدام از این برنامه ها به راست یا چپ، آن را از لیست حذف کنید. در حقیقت از حافظه اجرائی حذف می‌شوند، مگر اینکه خودتان دوباره آن را اجرا کنید.

خوب بگمانم متوجه شدی حالا باید در ذهن چه رویکردی نسبت به آن چند فکر بخصوص داشته باشی!

اهالی پاتوق

اگر کمی دقت کنیم به افکاری که در طول روز به ذهنمان می آیند و می روند، می بینیم یک تعداد مشخصی (مثلاً چهار پنج تا) فکر هستند که دائماً در ذهنمان تکرار می‌شوند و الباقیِ فکرها رهگذرند و موقتی. این چهار پنج فکرِ بخصوص، انگار ذهن ما شده پاتوقشان.

حالا کار مفید اینست که قلم کاغذ بردارم و این چند تا فکرِ اهل پاتوق را مشخصاً بنویسم. بعد، جلوی هر کدام یک توضیح مختصر اضافه کنم که ریشه هر کدام از کجا آب می‌خورد. خیلی کوتاه و موجز.

این کار را همین الآن انجام بده تا یک لم دیگرِ مرتبط بهت بگویم.

ابزارساز

پیرو مطلب قبلی (با عنوان "نمود"):

بسکه تمام وجوه زندگی من در نمایش و جلوه گری و نمود فرو رفته، حتی اگر سراغ محتواهایی که به درون می پردازند و نمود بیرونی ندارند بروم، باز طوری قضیه را بچشم تو و دیگران جلوه می دهم که از آن یک "من چنین آدمی هستم" درآید. یعنی از آنها هم وسیله ی نمایش می سازم!

مثلاً اگر بفرض کلاس "چگونه درست گوش کنیم"ی باشد، من به این کلاس می‌روم اما بطور ضمنی به تو می فهمانم که به چنین کلاسی می‌روم.

یا می‌روم تنهایی به طبیعت و قدم می‌زنم، اما به وسیله ای (که این روزها هم بلطف تکنولوژی خیلی دم دست است) به تو می‌فهمانم که "من رفته ام طبیعت تنها".

یا می‌روم مراقبه می‌کنم اما بهر وسیله شده به دیگران نشان می‌دهم، که بفهمند اهل مراقبه کردنم. یا می‌روم به چله نشینی و بطور غیر مستقیم یا حتی مستقیم به دیگران حالی می‌کنم که "من اینکاره ام".

ذهن اسیر نمایش و نمود، از هر چیزی ابزار جلوه گری می سازد.

نمود

به علت اینکه تمام هستی و بود و نبود "من" در گرو بروز دادن و نشان دادن است، هیچوقت تمایلی به کاری که نوعی تظاهر و نمود بیرونی در آن نباشد، نداریم.

مثلاً دقت کنیم چقدر محصولات باصطلاح فرهنگی با عناوینی مانند "موفقیت"، "هفت عادت مردان موفق" (موفقیت نمود بیرونی دارد)، "چگونگی تقویت اراده"، آموزش سخنوری و کلاسهای فن بیان و از این دست آموزشها که نتیجه شان همه در راستای نشان دادن به دیگران است، داریم. و چقدر هم خریدار و طرفدار دارند.

د ر عوض چقدر کم و حتی در حد صفر است محصولات فرهنگی یی که در آنها محتوایی باشد که نمود و جلوه کردن نتیجه آموزشش نباشد. مثلاً "چگونه درست گوش کنیم"، "چگونه درست بفهمیم"، "چگونه سلامت درونی داشته باشیم". اینها نمود بیرونی ندارند. درونی اند. به استعدادها و کیفیت های درونی می پردازند. لذا مشتری هم ندارند.

آنچه به کار "من" می آید، درونیات نیست. نمود و جلوه های بیرونی است.

طاقچه

آیا می توانی یک ماشین(یا هر چیز) گران قیمت بخری و از آن طوری استفاده کنی که هیچکس نداند تو آن ماشین را داری؟

قدر

شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم

من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آب خورد کند این طبع خوگرم؟

گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم؟

نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم

دوستی!؟

ما حتی صمیمیت‌مان وانمودی است.

محور تبلیغ


اگر بدقت به موضوعاتی که در انواع برنامه‌های تلوزیونی، ماهواره، اینترنت و روابط اجتماعی مطرح می‌شود نگاهی بیاندازیم، می‌بینیم همه در جهت گسترش و تبلیغ یک شخصیت مجلل داشتن دارند فعالیت می‌کنند.

به اصالت انسانی و به فردیت افراد بی‌توجه اند.

تعیین تکلیف

تا آنجا که می توانی ذهن را سبک و کم بار نگه دار.

بمحض ایجاد سوال یا مسئله ای در ذهنت، تکلیفت را با آن روشن کن. نگذار ذهنت آرشیو انواع مسائل و تصمیمات و فکرهای معوق و معلق باشد.

شاه کلید


برای فعالسازی و احیاء زندگی تان از کد زیر استفاده نمایید:

#آگاهی*خودشناسی*



لم عدم دفاع

در رفتار خودمان اگر دقت کنیم، بسیار می بینیم که به شکل های متنوع، از رفتار و حرفهایمان دفاع می کنیم. من وقتی به طور غیر مستقیم به تو حالی می کنم دیروز با فلان نویسنده همنشین بوده‌ام، دارم از بزرگی خودم دفاع می‌کنم. چون از قبل می دانم تو برای آن نویسنده ارزش قائلی. لذا با چسباندن یا هم هویت کردن خودم با آن نویسنده، پیش تو دارم از بزرگی خودم دفاع می‌کنم.

اما چرا من لازم می‌دانم دائماً به شکلهای مختلف از بزرگی خودم دفاع کنم؟ زیرا از خودم تصویر کوچک بودن دارم. دفاع از خودم در حقیقت پوششی است که بر احساس و تصور کوچک بودن خودم دارم می‌کشم.

ما به شکلهای مختلف این احساس کوچکی را پوشش می دهیم. تعریف کردنم برای تو درباره مصاحبتم با فلان فرد مشهور و محبوب تنها یکی از شکل های پوشاندن حس کوچکی است. اینکه پُز ثروت یا دانشم را می دهم، پز اینکه فلان کس، فلان نوازنده، فلان خواننده، فلان کارخانه دار، فلان فرد مشهور و محبوب از آشنایان من است در حقیقت همه لفافه ای هستند که دارم روی احساس کوچکی یی که درونم دارم می پوشانم.

من چون باطناً و عمیقاً در درونم به هستی روانی ام آگاهم، که پوچ است که متزلزل است و به موجودیتش شک دارم، احساس می‌کنم برای اینکه به آن وجود خیالی یک هستی واقعی بدهم، باید دایماً یک حرفی بزنم، یک کاری بکنم!

دفاع نکردن، بی عملی، بی واکنشی و بی حرفی برایمان غیرقابل تحمل است.

تمام توجیه ها و دفاع هایی که ما از اعمال و رفتار و گفتارمان می کنیم، در راستای تداوم شخصیت خیالی یی است که برای خود متصوریم.

حالا یک تمرین خوب اینست که هر کجا دیدی داری از فلان رفتار و حرفت دفاع می‌کنی، سریعاً دست از دفاع و توجیه بکشی. سکوت کنی و فشار ذهن که می گوید " یالله از خودت دفاع کن" را تماشا کنی.

چه لزومی دارد از پدیده ای وهمی و نیز بیگانه دفاع کنیم!؟

لیبل


وقتی من بخودم می گویم من چنینم یا چنان هستم، دارم روی وجود روانی ام برچسب می زنم. بر اساس عمل یا رفتار یا هر کاری که کرده ام، تعبیر و برچسبی به خودم نسبت می دهم که من اینم یا آنم. مثلا من آدم خوبی ام یا آدم بدی ام.


در حالیکه روان انسان یک وجود لحظه به لحظه نو شونده است، من بوسیله برچسب زدن، یک تصویر را تثبیت می کنم.

آیا این جریان را در درونت می بینی؟ متوجه هستی قضیه چیست؟ خیلی ساده: روان و حالات فطری منِ انسان یک حالت مستمر و نوشونده و سیلانی دارد. نمی توان با نسبت دادن اینکه من چنین یا چنان هستم بخودم، آن را در ذهن تثبیت کنم. حقیقت من نمی تواند یک تصویر ذهنی باشد که دارم بخودم می چسبانم.

حالات فطری و ذاتی هر لحظه در حال تازه شدنند. آیا این نو شدن را همین الآن درونت می بینی؟ حسش می کنی؟


كل شيء هالك الا وجهه

صمیمیت و راستی، با "خود" قابل جمع نیست. زیرا "خود" یک دروغ است. دروغ کجا، صمیمی بودن کجا!

"خود" دروغ است زیرا پنداری است، واقعی نیست. این تصوری که من الان از خودم دارم(یعنی "خود") فقط یک تصور است، یک فکر است، نه واقعیت. چرا که لحظه‌یی دیگر نیست! لحظه‌یی دیگر تصور دیگری از خودم دارم.

چیزی که می اندیشم هستم، یعنی "خود"، فناپذیر است. یک اندیشه و فکر است. فکر هم یک لحظه هست و لحظه ی دیگر نیست. لحظه ی دیگر یک فکر دیگر می آید.

پس فکر و اندیشه پذیرای فنا است و آنچه در اندیشه و فکر نمی آید حقیقت ذات انسانی است.

جان کلام اینکه: من که تصوری از خودم دارم و خودم را چیزی، کسی می دانم، این چیز یا تصویر ذهنی فقط یک اندیشه است. حقیقت انسانی نیست.

هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
 

دو سراب


هنگام انتخاب همدم و همسر، گرفتار سراب می‌شویم. آن فرد را آنطور که هست نمی بینیم.

این ندیدن منبعث از دو حالت ممکن است باشد:

۱. یا آن فرد آنطور که هست خودش را نشان نمی دهد. یعنی نمایش و فیلم بازی می کند و بر اساس واقعیت درونش رفتار نمی کند. لذا من گول این سراب بیرونی را می خورم. تا اینکه وارد رابطه می شوم و وقتی از نزدیک با هم هستیم متوجه می شوم او شخصیتی نمایشی داشته. (مثل خودم!)

حال، کلی وقت، عمر، عاطفه و احساس و انرژی هزینه کرده ایم و باید با سختی بالاخره از هم جدا شویم. یا اینکه بسوزیم و بسازیم و بهر حال رابطه ای ناخوشایند را ادامه دهیم.

۲. حالت دوم که علت دیدن سراب، یعنی ندیدن واقعیت آن فرد است، اینست که خود من چشم سراب بین دارم!

سوای اینکه آن فرد بیرونی شخصیتی نمایشی دارد یا ندارد(که دارد)، خود من هم ساختار عقلی و روانی ام طوری است که باعث می‌شود دوست داشته باشم آن فرد را آنطور ببینم که خودم دلم می خواهد آنطور باشد!

حواسمان را جمع کنیم گرفتار هیچکدام از این دو سراب بیرونی و درونی نشویم. بسیار بسیار شایعند و هیچکس استثناء نیست. اگرچه همه خود را بری می دانیم!

گنگ


آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌یی
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌یی

هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهند
پرده بردار ای که خلقی در گمان افکنده‌یی

هیچ نقاشت نمی‌بیند که نقشی بر کند
و آنکه دید از حیرتش کلک از بنان افکنده‌یی

این دریغم می‌کشد کافکنده‌یی اوصاف خویش
در زبان عام، و خاصان را زبان افکنده‌یی

صمیمیت

می دانیم که تمام زندگی ما شده نمایش، و نمایش یعنی عدم صمیمیت. راه درمان نمایش، صمیمیت است.

پس بعنوان یک لم، باید در ارتباط با چیز یا کسی قرار بدهیم خودمان را که در آن ارتباط، نمایش تعطیل باشد.

خب، نمایش کجا جایگاه دارد؟ در ارتباط با رقبا، یعنی انسانها. نمایش بازی کردن من برای توست که می فهمی ارزش و اعتبار یعنی چی. آن کوه و درخت و پرنده و حیوان که نمی فهمد مدرک و ثروت و شخصیت یعنی چه! لذا طلبکار شخصیت و هویت از من نیست. و تبعاً صمیمیت در ارتباط من با آن وجود دارد.

ایجاد رابطه با طبیعت، یعنی با کوه و درخت و حیوانات باعث می‌شود  رفته رفته حس بدهکاری شخصیت شل شود، نمایش برچیده شود و خود بخود صمیمیت در من احیاء شود.

چرا به صبح، به آفتاب، به کوه و درخت، به آن گربه و پرنده سلام نکنم؟ چرا به آنها ارادت نداشته باشم؟ چرا با آنها حرف نزنم؟

تئاتر

به تمام ابعاد زندگی ات از بُعد دروغ، تعارفی و نمایشی بودن آنها توجه کن.

تمرین خلاف عادت

یکی از خصوصیات ذهن آلوده شده به توهم ما این است که به جای سیر در دنیای واقعیت ها، در اوهام و تصاویر سیر می کند.

حالا باید، به عنوان تمرین، عکس این خصوصیت را به آن بدهیم. یعنی آن را در واقعیات به فعالیت واداریم.

توجه دقیق و موشکافانه به یک چیز فیزیکی (واقعی) مانند درخت و حیوان یک تمرین مفید است در این رابطه. تمام جزئیات آن درخت را به مدت ۵ یا ۱۰ دقیقه بررسی کنیم. طوری که هیچ چیز تا کوچکترین جزئیات آن را از قلم توجه و مشاهده نیاندازیم.

همچنین کارهای واقعی مانند ظرف شستن و آشپزی (مرد و زن ندارد)، همراه با حضور و توجه کامل به غذائی که می پزیم، بسیار مفید است.

حل مسئله ریاضی و هندسی نیز بسیار مفید است. ذهن را بجای مبهم اندیشی به واقعیت و دقیق اندیشی وا می دارد. حالا نیاز نیست مسائل سنگین و پیچیده ریاضی را حل کنیم، چند تا مسئله ساده و روان را. حتی می توانیم از دوستی که ریاضی می خواند بخواهیم مسائل هندسی و ریاضی را به ما آموزش دهد.

نیاز

تفکر به اینکه "می خواهم نفس را از بین ببرم" یا "می خواهم نفس(من) را بشناسم" اشتباهی اساسی است. شناخت یک شبح، یک خیال، معنی ندارد. شناخت یک چیز واقعی معنی دارد.

وقتی ذهن، خودش یک خیال(یعنی "من") را خلق می‌کند (خلق خیالی)، قطعاً نیازی پشت این خلق کردن وجود دارد. پس کار صحیح و بنیانی اینست که ببینیم چه نیاز یا نیازهایی برای ذهن مطرح است که دائماً در حال خلق "من" است.

روی تو و روی من

بسیار جالب است این قضیه که هر کس پیش پانویس می آید برای مشاوره برای انتخاب همسر، با اصرار می خواهد بداند همسر یا پارتنر خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشد! تقریباً ندیده ام کسی را که بیاید بپرسد "آیا بنظر تو، من شایستگی وارد شدن در یک رابطه و زندگی مشترک را دارم؟".

جالبتر اینکه طرف مقابل آن فرد هم می خواهد بداند آیا فرد مقابلش شایستگی و سلامت ارتباط را دارد یا نه!

اگر ده تا می خواهم طرف مقابلم را بشناسم، صد تا باید اول خودم را بشناسم و سلامت و شایستگی خودم را بررسی کنم.

هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش؟

غافل‌اند این خلق از خود ای پدر
لاجرم جویند عیب همدگر

من نبینم روی خود را ای شمن
من ببینم روی تو، تو روی من!

وابستگی

وابستگی عاطفی محصول نیاز است. نیاز می‌تواند واقعی باشد یا هویتی(پنداری) باشد.

نیاز واقعی یعنی فرد نیاز دارد از نظر مادی و رفاهی یا بیرون آمدن از شرایطی خاص در زندگی کنونی‌اش، کمک شود. در این حالت من چون به تو چنین نیاز دارم تا تأمینم کنی یا از وضعیتی نجاتم دهی، بخودم می‌باورانم که دوستت دارم و عاشقت شده ام.

گاهی از نظر مادی و رفاهی نیاز وجود ندارد (یا آنچنان مطرح نیست) ولی از نظر شخصیتی و روانی من احساس می‌کنم به تو نیاز دارم، که دوستم داشته باشی و بلحاظ عاطفی حمایتم کنی. (که می‌دانیم هیچکس بلحاظ روانی و معنوی نمی‌تواند کسی را حمایت حقیقی کند. حمایت روانی حقیقی فقط از جانب وصل به عدم یا سکوت یعنی حق امکان دارد.)

خُب، من بلحاظ عاطفی نیاز دارم به کسی که دوستم داشته باشد(اظهار دوست داشتن کند)، لذا بطور اتوماتیک فکر می‌کنم عاشق او شده‌ام. در حالیکه این عاشقی و وابستگی عاطفی چیزی جز وسیله‌ای برای رفع ظاهری و موقت احساس نیازم نیست! (در این رابطه یادداشت "سودا" را در سایت نیز می‌توانی بخوانی.)

وابستگی عاطفی و روحی به کسی، معلول فرار از بودن با واقعیت روانی خودم("آنچه هست") است. در رویا و فانتزی غرق شدن و از آن فرد، ایده آل ساختن و رویاپردازی کردن با خیال او، برای نماندن با درون خودم است. علت درد و رنج شدید ناشی از جدایی‌هایی که در پایان روابطی که رنگ عشق و عاشقی دارند بوجود می‌آید، چیزی نیست جز روبرو شدن با خودم! این واقعیت که با جدا شدن از او(از معشوق) من باید از تمام آن خیالها و فانتزی‌ها و فرارهایی که از خودم می‌کردم جدا شوم و با واقعیت درون خودم در تنهایی روبرو شوم.

من چون نمی‌خواهم با واقعیت درون خودم یعنی "آنچه هست" روبرو شوم، آویزان رویاپردازی با دیگری می‌شوم و در درونم وابستگی ایجاد می‌کنم.

وابسته شدن نقش تخدیر نیز دارد. همچنین چون وابستگی عاطفی(عاشقی) همراه با لذت و سنسیشن است، چسبیدن ذهن به آن و اصرار بر تداومش، درخواست تداوم لذت نیز هست.

یک رابطه ی سالم رابطه ‌ای نیست که دو فرد (یا یکی از آن دو) گدای محبت و عاطفه و عشق و معنویت باشد. رابطه وقتی دارای سلامت است که دو فرد بطور مستقل از سلامت روان و استغناء و استقلال روحی، روانی و درونی و فردیت برخوردار باشند. هیچکدام بلحاظ روانی آویزان و وابسته به دیگری (و به هیچ چیز) نباشند. در این حالت، این دو فرد تشبیهاً مثل دو چشمه نور مستقل می‌تابند.

ستم

کسی که به خودش ظلم می کند قطعاً به دیگران و اطرافیانش هم ظلم می کند. بطور حتی ناخواسته.

پاچه خواری؟!

اگر من (نوعی) حرف کسی را بخاطر محتوای خوب و مفیدی که داشته تصدیق و تایید می کنم، و سپس دیگری یا دیگران بمن می گویند: "تو داری آن فرد را اتوریته می کنی" یا "تو داری پاچه خواری او را می کنی"، و سپس من ناراحت می شوم، این ناراحتی برای چیست؟!

برای اینست که اولاً قضاوت دیگران برایم هنوز اهمیت دارد و از چشمم نیافتاده است. اگر من واقعاً فقط آن حرف را بخاطر محتوایش تایید و تصدیق کرده ام(و نه بخاطر اعتبار گوینده اش)، چه دلیلی دارد به حرف دیگران اهمیت دهم که راجع به این تصدیق و تاییدی که من می کنم چه فکر می کنند؟! چرا از اینکه مرا "پاچه خوار" بخوانند ناراحت و دلخور می شوم؟!

دوماً، ما چون تصاویری از ناتوان و ناقابل بودن خودمان داریم(و این هدیه ی شوم هویت خیالی ست!)، لذا این تصاویر ما را وامانده کرده. طوریکه بخودمان نمی بینیم که واقعاً یک رفتارمان از روی اصالت باشد. همیشه بخودمان و نیت رفتارمان مشکوکیم! زیرا سالهاست همه ی رفتارمان غیر اصیل و نمایشی بوده. بهمین خاطر، یعنی بخاطر عدم اطمینانمان از نیت رفتارمان(در این مثال، تصدیق حرف کسی)، قضاوت دیگران و آنچه دیگران بما نسبت می دهند را اهمیت می دهیم.

انفس


   پانویس تا حدود یک ماه و نیم در سفر خواهد بود. امور مربوط به سایتها را به دوستی سپرده است که با این ایمیل قابل دسترسی و تماس است: Masnawi@Gmail.com

   در این مدت یادداشتهایی نیز بر روی سایت منتشر خواهد شد. در صورت نیاز به تماس ضروری، دوستان می‌توانند با همان ایمیل مذکور تماس بگیرند.



ملاک

   یک ملاک بسیار عالی برای شناخت رفتار مرد نسبت به همسر آینده اش، نحوه ی رفتار مرد با مادر خودش است.

   و نیز اینکه مرد در حضور مادرش، نسبت بخودش چگونه رفتاری دارد.

آینه

  تصور کن دختری داری و خیلی زیاد هم دوستش داری.

   آیا راضی هستی فردی که از نظر خلق و خو(اعتماد و صداقت) دقیقا کپی خودت باشد با دخترت ازدواج کند!؟

طرحی نو


   عرض می‌شود خدمت دوستان عزیز که این گروه خودشناسی و صحبتها و پیگیری‌ها و تمرینهایش و طرح و برنامه‌هایش بدجور مشغولمان کرده و فرصت کمتری برای رسیدگی به سایت دست می‌دهد. اما انشالله بزودی دست بقلم خواهم شد. این را خدمت دوستانی که پیام می‌دهند عرض می‌کنم.

   بی‌مناسبت هم نیست که گفته شود و لذا می‌گویم که خوشبختانه علی رغم رشد سریع‌السیر  و روزانهٔ تعداد پیامها در گروه خودشناسی، چه صوتی و چه متنی، از روند متفاوت، و هر چند مختصر، روش این گروه احساس رضایت دارم و شکر خدا من حیث المجموع دوستان خوب پرانرژی کار می‌کنند.



پرسه


بسوی اراک!
از اصف

آینهٔ رابطه


   یکی از بهترین وضعیتهای شناخت خودمان(اعنی خودشناسی)، شناخت در رابطه است. رابطه با دیگری و دیگران. رابطه آینه ای برای شناخت خودم.

   به واقعیتها، به فکتهای روانی خودم وقتی با دیگران یا یک فرد در رابطه میشم، دقت کنم. بدون اینکه در پی اصلاح اخلاقی خودم باشم، فقط مشاهده کنم که واقعیت رفتارهایم با دیگران یا دیگری چطور است.

   نفس همین مشاهده، مشاهده ی واقعیت رفتاری ام، یعنی شناخت خودم. خودشناسی.

   در حالیکه ما بجای اینگونه روشی برای شناخت، دائماً در پی اصلاح، ملامت و مقایسه اخلاقی خودمان هستیم. این کار نه تنها شناخت نیست، بلکه خود را در ابهام، گیج و گولی، و پیچیدگی فرو بردن است.



دو لپی


    دانستن بعضی چیزها برای انسان مسئولیت می‌آورد. طوریکه اگر آن مسئولیت را اجرا نکند، زندگی او مختل می‌شود.

   تو به همانچه آموخته‌ای و می‌دانی عمل کن، زندگی چیزهای جدید را بموقعش به تو یاد خواهد داد.

   هل زدن برای دانستن عاقلانه نیست، فرزندم! چه اصراری داری؟! 


دلخوشی


ای صاحب حسن در وفا کوش
کاین حسن وفا نکرد با کس

   آنچنان که پز دادن و حتی دلخوش بودن به مال و ثروت پوچ و باطل است، دلخوش و دلبسته بودن به زیبایی جسمی‌مان و چهره و صدا و بطور کلی بدن‌مان نیز باطل است و احمقانه.

بهمین سادگی!


سرقت کاسه


   متاسفانه شخصی اکانت Paypal مربوط به سایت پانویس و رادیوها و جلسات خودشناسی، و چندرغازی که در آن بوده، را دزدیده است و بنده دیگر به آن دسترسی ندارم. این اکانت بنوعی کاسهٔ گدایی ما بود که این هم از دستمان رفت!

   این موضوع را به اطلاع آن دسته از دوستانی می‌رسانم که هر از گاهی چیزی در کاسهٔ ما می‌ریختند. حواسشان باشد که از این به بعد از طریق Paypal اقدام نکنند. تا ببینیم می‌شود ظرف جدیدی پیدا کنیم یا نه. خدا روزی‌رسان است.



مضمون


در صدایت مستی بی‌حد و ممتد ریخته
در نگاهت الکل هشتاد درصد ریخته

شاعران از موی صاف و لَخت کمتر گفته‌اند
بسکه مضمون در دل موی مجعد ریخته

بقول یکی: 
در هر شکن زلف گره‌گیر تو دامی‌ست
این سلسله یک حلقهٔ بیکار ندارد!



شارلاتانیسم و فندک!


   یکی نیست بگه: پانویس، سیگارتو بکش!



شارلاتانیسم


   بطور عجیبی شاهد گسترش و انتشار فساد در اکثر روانشناسان و مشاوران خانواده و «عارفان» و شارحان مولوی و حافظ و افرادی از این دست در جامعه هستم. قربانی اصلی این خوکها، خانمها هستند.

   کاش فرصتش را داشتم تا دست این افراد را رو کنم.

   ببین یکی از این خیل عظیم در حال گسترش چه نوشته:

مردشناسی

یک دختر و یک زن باید بداند که کجا سفت باشد و کجا وا بدهد
باید بداند که در ارتباط با یک مرد چگونه رفتار کند
باید چنته اش پر باشد از مردشناسی و شناخت جنسی متفاوت از خویش
باید وقتی مردی را می بیند ، تا حدود زیادی پی ببرد که این مرد چه شخصیتی دارد و در چه دسته ای از مردان قرار می گیرد
باید بلد باشد که چگونه جلسه ی اول قرار را منجر به جلسات بعدی کند
و در یک کلام، مهارت دل بردن از یک مرد را درونی کرده باشد
همه ی اینها آموختنی است

پشت این جملات یک شیطان، یک شیاد، یک شارلاتان، یک فاسق نشسته است.