روش


   «سپاسگزارى مؤمن در كردارش آشكار مى‌شود، [امّا] سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى‌رود.»  امام علی (که سلام حق بر او باد) 

   مدتها بود فکر می‌کردم با اینگونه سخنان چطور می‌شود بطور مفید رابطه داشت. یعنی چه استفاده‌ای می‌توان از این سخن کرد.

   من متوجه شده‌ام سپاسگذاری‌ام از زندگی و موهبت‌هایش فقط لفظی‌ست، عملاً به همان زندگی همیشگی‌ام مشغولم، یعنی ضایع کردن نعمتها. خب، حالا با استفاده از این سخن امام علی متوجه می‌شوم که یک منافقم. یعنی فقط زبانی شکر می‌کنم.

   حالا چطور می‌توانم از این سخن بهره ببرم تا شکرگذاری‌ام از زندگی بصورت کردار و عمل درآید؟

   پاسخ در کلمهٔ «منافق» است! متوجه شوم که گرفتار نفاقم. یعنی من از درون با حقیقت وجودی‌ام «نفاق» یا همان «جدایی» دارم. حال اگر راهی پیدا کنم برای «وصل» به حقیقت درونم، از این نفاق رهایی پیدا می‌کنم. و در پی آن، بطور خودبخودی در کیفیت ایمان، و در پی آن در کیفیت سپاسگذاری کرداری خواهم بود.

   در مورد چگونگی وصل هم که خیلی گفته‌ایم.




شادمانه


   می را
   چه اثر
   به پیش چشمت؟


حیلت بپا کن عاشقا


   طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد
   در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد 



بشنو آمینی بگو


   ﺳﺮ ﻣﺎ 
             و 
                  ﻗﺪﻣش
  ﻳﺎ 

   ﻟﺐ ﻣﺎ
             و
                  ﺩﻫﻨش



دندان و جگر


   کافی است سه چهار سال اول ازدواج را تحمل کنیم.

   اگر بتوانیم، بقیه‌اش را هم می‌توانیم!



هشدار!


   حالا که در فضای بهشت زهرا و اموات هستیم، این را عرض کنم که سنگ قبر پدر خدابیامرز یک بنده خدایی را دو سه سال پیش عوض کرده‌اند و روی آن نوشته‌اند: «پدری مهربان و دلسوز». در حالیکه این بنده خدا بعنوان تنها فرزند ایشان، این پدر گرامی را در شش ماهگی از دست داده‌ است!

    معلوم نیست کی فرصت پدری کردن بوده که «مهربان و دلسوز»ی خدابیامرز فرصت تجلی بیابد! 

   کلاً جامعه همه چیز را همینطور الکی، تعارفی، یلخی و بی‌معنی برگزار می‌کند. از جمله کل زندگی افرادش را!

   چه خسران بزرگی می‌کنیم اگر ذره‌ای به معیارها و قواعدش دل بدهیم و با آنها زندگی کنیم.



خلد آشیان


   کل عمرمون دپرس هستیم ولی تو اعلامیه‌مون میزنند «شادروان» !



خمر کهن


   دوستانی که دربارهٔ جلسات مثنوی‌خوانی در تهران سوال کرده بودند - و بنده ایمیل تماسشان را بخاطر ندارم - ایمیل بدهند.



میعان


هر چند که اندام تو برف سبلان است
از گرمی اهوازِ لبت بوسه‌پزان است

بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت،
با هر وزش باد چرا در نوسان است؟!

تا برهٔ چشمان تو را گرگ ندزدد
در مرتع گیسوت، دلم چشم‌چران است

هر بار که تبخیـر شد از ذهن خیالت
آن سوی دگر خاطره‌ات در میعان است

باران تنت کاش بر این خانه ببارد
هر چند که، بخت بد من، قطره‌چکان است



اضداد؟!


   آیا کسی هست که بتواند این صحبت دربارهٔ «ایمان» را با توصیه به ایمان و یقین در قرآن جمع کند؟!

   یا با این سخن حضرت علی که می‌فرماید: «خوابیدن همراه با یقین، برتر از نماز با شک و تردید است.»



آجیل مشکل‌گشا


   گه دهان یار می‌بوسم به مستی، گاه چشم
   پیش مستان هیچ فرق پسته و بادام نیست




رفع ابهام


یکی گفت: مینیمال «زهی!» مبهم است.

منظور همان ظاهرش است. تأویلی در کار نبود.

 
«وطن»: همین وطن ظاهری. شاهد، ایران.
«غربت»: دور بودن از همین وطن ظاهری.

علت گیومه‌ها، تعریف این دو واژه است از دید اکثر ما. «از هزاران تن یکی» هست که «وطن» را وطن معنوی بداند.

مثالی مشخص: من از تعلقات ذهنی‌ام که در ایران داشته‌ام، یعنی دوست و خانواده و فامیل و همهٔ سرگرمی‌ها و مشغولیاتم دور شده‌ام و در سرزمینی آمده‌ام که هیچکدام از اینها دور و برم نیست تا خودم را به آنها مشغول کنم. لذا با خودم روبرو هستم. و این روبرو بودن و تنهایی آسان نیست(متاسفانه). در عین حال، بخوبی می‌دانم زندگی در «خارج» برای آنها که در «وطن» هستند، دارای چه ارزش و اعتباری‌ست. پس می‌آیم آن احساس حرمان و تنهایی‌ام را با پز دادن به تو که در ایران هستی، بوسیلهٔ اینکه «من استرالیا زندگی می‌کنم»، و با تنوع در شکل‌های پز، تسکین می‌دهم.

و چه خیال باطلی!

از برای آنکه گویندت «زهی!»
بسته‌ای بر گردن جانت زهی!



کپی‌رایت


   از روی لب توست که در حاشیهٔ قم
   هی شعبه زده حاج حسین و پسرانش 



زهی!


   دلخوشی خیل عظیمی از ما انسانها که سختی ماندن در «غربت» را به رفتن به «وطن» ترجیح می‌دهیم، پز دادن به آنها که در «وطن» هستند است.

   من که اینطورم. ایشالله که شما نباشی.



مذهب ما


   بی روی تو

    ای سرو گل‌اندام

    حرام است



عبرت!


   دانهٔ تسبیح، ما را حالتی دیگر نداد
   بعد از این در پای خُم، انگور باید دانه کرد!



دریچه


   نه مهر فسون،

    نه ماه جادو کرد



هله!


   همانطور که طبیعت مرد به اندام زن حساس است و براحتی اسیر او می‌شود، زن نیز به احساس حمایت شدن حساس است. و این دو هر کدام، از این دو راه برای بدست آوردن و بهره بردن از دیگری استفاده می‌کنند.

   مرد بازیچهٔ تحریک جسمی قرار می‌گیرد، و زن بازیچهٔ شنیدن «دوستت دارم»، چرا که به او حس حمایت شدن می‌دهد. حمایت شدنی که در طول قرن‌ها ذهن زن به نیازمندی به آن خو کرده و گویی به خورد ذهنش رفته است.

   برای مردها: حالا که خداوند چنین امکانی را بشما داده، دور از انصاف است که با حقه، حیله و گفتن «دوستت دارم» احساسات کسی را تحریک کرده و مورد بازیچه قرار دهیم.

   برای خانم‌ها: آگاه باشید که طبیعت‌تان بسیار به این موضوع حساس است. به دریافت «دوستت دارم» بهر شکل و تنوع. و براحتی از این نظر تحت تأثیر قرار می‌گیرید. بازی نخورید.
  


رابطه


   قفس چرا؟!

    اگر پرنده دوستت داشته باشد، خودش می‌آید روی شانه‌ات می‌نشیند.



سلامت


   «بهترين مردم كسى است كه اگر او را به خشم آورند، بردبارى نمايد و چنانچه به او ظلم شود، ببخشايد و چون به او بدى شود، خوبى كند.»

   جملهٔ  فوق یکی از جملات حضرت علی‌ست. در دنیای واقعی روابط ما انسانها اگر کسی طبق سخن بالا زندگی کند، چه به او لقب می‌دهند؟!



ای گل!


با رنگ و بویت ای گل، گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

2013-10-10



دایورت


ای دل، جهان به کام تو شد شد، نشد که نشد
دولت اگر غلام تو شد شد، نشد که نشد

این دختر زمانه که هر دم به دامنی است
یک دم اگر به کام تو شد شد، نشد که نشد

چون کار روزگار به تقدیر یا قضا است
تقدیر بر مرام تو شد شد، نشد که نشد

روز ازل چو قسمت هر چیز کرده‌اند
عیشی اگر سهام تو شد شد، نشد که نشد

چون باید عاقبت بنهی خانه را به غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد، نشد که نشد

زان می که تر کنند دماغی به روز غم
یک قطره گر به جام تو شد شد، نشد که نشد

دامی به شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر به دام تو شد شد، نشد که نشد

یک دم غنیمت است بنوشان و می بنوش
صبح امید شام تو شد شد، نشد که نشد

در درگه ملک چو غلامان بزی حکیم
بر حضرتش مقام تو شد شد، نشد که نشد



زندگی مشترک


   زن و شوهر اگر بخواهند رابطهٔ پایدار و مسالمت‌آمیزی داشته باشند، بهتر است در سال حداقل دو بار مدتی از هم فاصله بگیرند و جدا باشند.

   هر بار بمدت شش ماه!



ایاب ذهاب


    كم مباد آمد و رفت از سر كوی تو ولی
   رفتنی هوش من و آمدنی بوی تو باد 



حزم


   کسی که در آستانهٔ قرار گرفتن در زندگی مشترک است و می‌گوید «دربارهٔ آن چیزی نمی‌دانم و لزومی هم ندارد که بدانم»، مانند کسی‌ست که در حالیکه قرار است بزودی پشت ماشین بنشیند، بگوید «من از رانندگی چیزی نمی‌دانم و لزومی ندارد بدانم.»!

   هم زندگی خودش و هم زندگی سرنشینان ماشین را بخطر می‌اندازد.