بزک


هر چه چیزی بی‌محتواتر و بی‌مغزتر باشد، با الفاظ یا پیچیدگی‌ها سعی می‌کنند بزکش کنند

اما

آنکه زلف جعد و رعنا باشدش
چون کلاهش رفت خوشتر آیدش

محتوایی که دارای غنا باشد، بدون بزک و آرایش و یا پیچیدگی و غموض است، مثل آب زلال، «مبین».

لذا اگر دیدیم مطلب یا نظریه‌ای سخت و پیچیده است، زیاد جدی‌اش نگیریم.

علامت

نشان اهل خدا
عاشقی‌ست.

با خود دار

نجات

النجاة في الصدق.
رهایی در راستی‌ست.

صداقت با خود، یعنی دیدن خودمان همانگونه که هستیم. در نهایت سادگی، صداقت و رک بودن.

و این کار ساده‌ای نیست. در حد مرگ سخت است. اما شدنی.

ما از خودمان تصور و تصویری داریم که منطبق بر واقعیت نیست. و فرار می‌کنیم از روبرو شدن با این واقعیت که: آنچه می‌پنداریم هستیم(بلحاظ روانی)، نیستیم.

مرگ(هر دو نوع مرگ، اختیاری و جسمی) ما را با این واقعیت، لاجرم، روبرو می‌کند. لذا از مرگ(هر دو نوعش) گریزانیم.

آنکه می‌ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار

روی زشت توست، نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ

از تو رُسته‌ست ار نکوی‌ست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست

مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست

پیش ترک آیینه را خوش‌رنگی‌ است
پیش زنگی آینه هم زنگی است

راستی پیش آر یا خاموش کن
وانگهان رحمت ببین و نوش کن

ویترین

انشالله که روزی زندگی‌هایمان همانطور عالی، فوق‌العاده، شاد، شیک و فرزانه‌وار و بافرهیختگی شود که در فیسبوک و شبکه‌های مجازی و حتی در ارتباطاتمان وانمود می‌کنیم!

تفاوت

۱. خانمی دیشب در جلسه‌ای از ماجرای سقط جنینی که دخترش اخیراً انجام داده بود، در جمع راحت صحبت می‌کرد.

۲. خانمی از اینکه کسی بفهمد خواهرش در بستر بیماری‌ست، بشدت ناراحت بود.

جدیت

زندگی یاوه نیست.

انعکاس

این جهان کوه است و فعل ما ندا

ساختار ذاتی جهان اینطورست که رفتار انسان بخودش برمی گردد، و اصل رفتار، نیت انسان است.

اما دنیای روابط ناهنجار انسانی که ما بوجودش آورده‌ایم متاسفانه اینطور شده که اگر به کسی یا کسانی نیکی هم بکنیم، نه تنها برگشتن آن را نباید توقع داشته باشیم، بلکه اگر آن فرد بدی در حقمان کرد را باید یک روند عادی و نرمال بدانیم!

بنابراین(متاسفانه) بهتر است این را یک اصل کنیم در زندگی‌مان که: اگر به کسی خوبی می‌کنیم، انتظار بدی دیدن از طرف او داشته باشیم!

هر چند، اگر عشق می‌بود در انسانها، انتظار و توقع بالکل حذف بود.

پرسش


آیا کسی می‌داند فلسفهٔ اینکه در قانون ازدواج ایران حق طلاق بصورت پیش‌فرض در اختیار مرد است، چیست؟

لطفاً به سئوال دقت کنید. و خود سئوال را مشخصاً جواب دهید، نه موضوعات حاشیه‌ای مرتبط با آن را.

جیغ و دست و هورا


یکی گفت: واقعا انسانی که اسیر هویت فکریه خیلی پرته...یه عروس و داماد مثل دسته گل تو خونه هستن و امشب شب اونا بود اما همه فامیل درگیر بازیهای فینال لیگ بودن...همه خونه پر از سرو صدای فوتبال و تحلیل اون...با هر گلی همه سه متر میپریدن هوا...و همه رو ناراحت میکردن

انسان اسیر ارزش‌ها چنان چشمش و تمام حواسش در طول زندگی به ارزش ها و اعتباریاته که واقعیات ساده و زیبای زندگی رو بمعنی واقعی نمی بینه

شاید گاهی متوجه شده باشیم که مدتهاست یک گل رو ندیده‌ایم!

یک مادر بچه به بغل و زیبایی اون صحنه رو ندیده ایم

یک خانواده که دور هم نشسته اند و چای و غذا می خورند

یا یک مرد که در حال قدم زدنه

چیزهای ساده و معمولی زندگی

چشم ما با دادار دودور و هلهله پر شده

از کودکی که انسان رو ارزش‌مدار بار آورده‌اند تا نزدیک رفتنش تمام هوش و حواسش به ارزشهاست

گاو در بغداد آید او دوان
بگذرد از این کران تا آن کران

از همه بو و خوشی‌ها و مزه
او نبیند جز که قشر خربزه

عاشق هر چیز ای یار رشید
جز همان چیزی که می جوید ندید

راستی، سپاهان قهرمان لیگ شد؟!

قربانی ممنوع!

هرگز بخاطر حفظ کردن و یا تداوم یک رابطه نباید اینها را قربانی کرد:

آزادی‌مان
احساس شادمانی درونی‌مان
تفریحات‌مان
علائق‌مان
میل به یادگیری‌مان
رابطه‌ها و دوستی‌هایمان
باورها و اعتقادات و جهان‌بینی‌مان

ابزار

ما انسانهای اسیر نفس، بوسیلهٔ این سه ابزار، میل درونی خشم ورزیدن و آزار همنوعانمان را بصورت موجه ارضاء می‌کنیم:

ارشاد
تربیت کودک
شوخی

شما هم ابزار دیگری را می‌شناسید؟

کتاب

روزهای نمایشگاه کتاب است در تهران و دوستانی متقاضی توصیهٔ کتاب.

عرض می‌شود که توصیهٔ بنده خواندن کتابی‌ست که تنها کتاب حقیقتاً باارزش است. این کتاب را اگر کسی نخواند، هیچ چیز و هیچ کتاب، دانش و علمی برایش مفید نیست.

اگر هزاران کتاب در طول عمرمان بخوانیم، هزارها فیلم و مستند ببینیم، هزارها دوره و کلاس و دانشگاه برویم اما این یک کتاب را نخوانده باشیم، ول‌معطلیم.

«کتابت را بخوان».

حرکت جزئی

حکایت جالبی در مثنوی هست دربارهٔ عدم اشعار، یا همان حیرت. شخصی می‌خواست عروسی کند رفت سلمانی و گفت موهای سفید را از ریشم جدا کن. مرد سلمانی تمام ریش او را تراشید و جلوی او گذاشت و گفت من فرصت این کار را ندارم، خودت جداشون کن. ریش او ببرید و کل پیشش نهاد...

یعنی انسان اهل حقیقت (مرد دین) کیفیت خوب و بد کردن و گزینش ندارد. همان choiceless awareness یا آگاهی بدون گزینش.

اشعار به یک چیز خاص، آگاهی نیست. در اشعار، ذهن جزئی‌نگر است. خوب و بد کردن خاصیت حرکت جزئی‌نگرانهٔ ذهن است. نه کیفیت توحید و یگانگی.

خانه را من روفتم از نیک و بد
خانه‌ام پر گشت از نور احد

خلاف‌آمد عادت

از خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

زندگی

حقیقت در عین توانایی و اقتدار و تسلط، از برگ گل لطیف‌تر است.

منفی

یکی از راههای اریب و غیرمستقیم که در مثنوی به صورتهای استعاری گوناگون عرضه شده است، نوعی گرایش "لا"، "منفی"، "عدم"ی و "نیست بودن" است. این گرایش در جا به جای مثنوی مثل تم اصلی یک آهنگ تکرار می‌شود. به شکل‌های مختلف می‌گوید: مرو، مخواه، مشو، مگو، مدان، مپرس، میندیش، تلاش مکن، ساکت باش، و در یک کلام بر تمام ابعاد و تجلیات هستی خویش بمیر.

"با پیر بلخ" محمدجعفر مصفا

هین!

یک دعای معروفی هست بنام دعای زیارت اهل قبور. توی قبرستانها زیاد می‌بینیم که روی تابلوهایی نوشته‌ند و زده‌ند کنار قطعه‌ها. با این عبارات شروع میشه که: السلام علی اهل لا اله الا الله من اهل لا اله الا الله. یا اهل لا اله الا الله، کیف وجدتم قول لا اله الا الله و الی آخر.

یعنی سلام بر اهل لا اله الا الله. ای اهل لا اله الا الله، این سخن رو چگونه دیدید...
میگن روزی حضرت علی با چند تا از دوستانشون میرند قبرستان.

بعد که میان بیرون، ایشون رو به آبادی می‌کنند و این زیارت اهل قبور رو برای آبادی می‌خونند!
این خیلی معنی داره

اون عبارت و معنیش مهم نیست.
چیزی که در این کار ایشون مهمه اینه که داره دعای مخصوص مردگان رو برای باصطلاح زنده‌ها میخونه.
یعنی ای مثلاً زنده‌ها، شما مرده‌اید! دلتون مرده.

یعنی یک کاری برای خودتون بکنید تا زنده بشید.

هژیر:

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

- حافظ

یک دیدار

دوست عزیز، آقای بنانی، دیشب تماس گرفت و خبر از دیدار اخیرش با محمدجعفر مصفا و بهبود زیاد حال ایشان داد. و آقای گودرزی هم عکسهایی که از این دیدار گرفته بود را برایم فرستاد.

از منصور عزیز خواستم گزارشی از این دیدار بنویسد و لُب گفتگویشان را بقلم بیاورد. او هم لطف کرد و چنین کرد:

http://www.mbanani.com/2015/05/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html

لای جرز

اگر در رابطه‌مان بدنبال امتیاز گرفتن از طرفمان، بدنبال رو کم کردن و بدنبال برنده شدن بر او هستیم، از قبل بازنده‌ایم.

یک رابطهٔ سالم را باخته‌ایم. رابطه‌ای که در آن عشق، مودت و سلامت روان نباشد، رابطه نیست.

برتری‌جویی، رو کم کردن، امتیازگیری و تلاش برای برنده شدن با عشق هیچ نسبتی ندارند.

تردید

اگر مدت زیادی بوسیلهٔ روش و تعلیماتی خاص در حال شناخت خودمان هستیم اما هیچ تغییر بنیادی و اساسی‌یی در حال و احوال و روزگارمان نمی‌بینیم، یعنی کیفیت زندگی‌مان مانند قبل از آشنا شدن با آن روش و تعلیمات است، یا در جدیت و همت‌مان باید شک کنیم، یا در کارآمد بودن آن روش و تعلیمات.

صیقل

در داستان صورتگری رومیان و چینیان می‌گوید کار چینیان نقش کشیدن بر دیوار است، ولی رومیان بر دیوار مقابل آنها فقط صیقل می‌زنند، صیقل زدن یعنی احتما، یعنی کیفیت پرهیز و لائیت.

رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را، جز دفع زنگ

زنگار هستی ما فکر است. اینهمه نقش و صورت و تصویر و زنگار را فکر بر خانهٔ هستی ما کشیده است. و صیقل زدن، یا محو فکر است که این نقش‌های زشت و چرک را از وجود ما پاک می‌کند.

از دو صد رنگی به بی‌رنگی رهی است
رنگ چون ابر است و بی‌رنگی مهی است

هستی تصویری و مجازی، ابر تیره کنندهٔ روح انسان است، و بی‌رنگی حکم نور ماه را دارد. و هنگامی نور ماه خودبخود می‌تابد و خانه را روشن می‌کند که ابر رفته باشد.

رومیان آن صوفیانند ای پسر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر

صوفی واقعی نیاز به کتاب و دانش و هنرهای زیرکانه ندارد. او فقط خانه را صیقل می‌زند.

لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها

آینهٔ وجودت را از لکه‌ها و زنگارهای خشم و نفرت و آزمندی پاک کن، در آن صورت فکر -که ابزار خشم و آزمندی است- خودبخود و بی هیچ تلاش و هیچ کتابی مرده است، و نتیجتاً رازهای بدیع هستی خود را بر آینه ٔصاف و بی‌زنگار هستی تو باز می‌نمایند.

"با پیر بلخ" محمدجعفر مصفا

دفتر اسپید نابنوشته

ذهنی که پر از سواد و دانش و معلومات و اطلاعات گوناگون است، نمی‌تواند متواضع باشد. نمی‌تواند کیفیت شنیدن داشته باشد. نمی‌تواند با همنوعانش و اصلاً با زندگی ارتباط صمیمانه برقرار کند.

قتل

چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
حدیث دوست بگویش که جان برافشاند