كل شيء هالك الا وجهه

صمیمیت و راستی، با "خود" قابل جمع نیست. زیرا "خود" یک دروغ است. دروغ کجا، صمیمی بودن کجا!

"خود" دروغ است زیرا پنداری است، واقعی نیست. این تصوری که من الان از خودم دارم(یعنی "خود") فقط یک تصور است، یک فکر است، نه واقعیت. چرا که لحظه‌یی دیگر نیست! لحظه‌یی دیگر تصور دیگری از خودم دارم.

چیزی که می اندیشم هستم، یعنی "خود"، فناپذیر است. یک اندیشه و فکر است. فکر هم یک لحظه هست و لحظه ی دیگر نیست. لحظه ی دیگر یک فکر دیگر می آید.

پس فکر و اندیشه پذیرای فنا است و آنچه در اندیشه و فکر نمی آید حقیقت ذات انسانی است.

جان کلام اینکه: من که تصوری از خودم دارم و خودم را چیزی، کسی می دانم، این چیز یا تصویر ذهنی فقط یک اندیشه است. حقیقت انسانی نیست.

هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
 

دو سراب


هنگام انتخاب همدم و همسر، گرفتار سراب می‌شویم. آن فرد را آنطور که هست نمی بینیم.

این ندیدن منبعث از دو حالت ممکن است باشد:

۱. یا آن فرد آنطور که هست خودش را نشان نمی دهد. یعنی نمایش و فیلم بازی می کند و بر اساس واقعیت درونش رفتار نمی کند. لذا من گول این سراب بیرونی را می خورم. تا اینکه وارد رابطه می شوم و وقتی از نزدیک با هم هستیم متوجه می شوم او شخصیتی نمایشی داشته. (مثل خودم!)

حال، کلی وقت، عمر، عاطفه و احساس و انرژی هزینه کرده ایم و باید با سختی بالاخره از هم جدا شویم. یا اینکه بسوزیم و بسازیم و بهر حال رابطه ای ناخوشایند را ادامه دهیم.

۲. حالت دوم که علت دیدن سراب، یعنی ندیدن واقعیت آن فرد است، اینست که خود من چشم سراب بین دارم!

سوای اینکه آن فرد بیرونی شخصیتی نمایشی دارد یا ندارد(که دارد)، خود من هم ساختار عقلی و روانی ام طوری است که باعث می‌شود دوست داشته باشم آن فرد را آنطور ببینم که خودم دلم می خواهد آنطور باشد!

حواسمان را جمع کنیم گرفتار هیچکدام از این دو سراب بیرونی و درونی نشویم. بسیار بسیار شایعند و هیچکس استثناء نیست. اگرچه همه خود را بری می دانیم!

گنگ


آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌یی
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌یی

هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهند
پرده بردار ای که خلقی در گمان افکنده‌یی

هیچ نقاشت نمی‌بیند که نقشی بر کند
و آنکه دید از حیرتش کلک از بنان افکنده‌یی

این دریغم می‌کشد کافکنده‌یی اوصاف خویش
در زبان عام، و خاصان را زبان افکنده‌یی

صمیمیت

می دانیم که تمام زندگی ما شده نمایش، و نمایش یعنی عدم صمیمیت. راه درمان نمایش، صمیمیت است.

پس بعنوان یک لم، باید در ارتباط با چیز یا کسی قرار بدهیم خودمان را که در آن ارتباط، نمایش تعطیل باشد.

خب، نمایش کجا جایگاه دارد؟ در ارتباط با رقبا، یعنی انسانها. نمایش بازی کردن من برای توست که می فهمی ارزش و اعتبار یعنی چی. آن کوه و درخت و پرنده و حیوان که نمی فهمد مدرک و ثروت و شخصیت یعنی چه! لذا طلبکار شخصیت و هویت از من نیست. و تبعاً صمیمیت در ارتباط من با آن وجود دارد.

ایجاد رابطه با طبیعت، یعنی با کوه و درخت و حیوانات باعث می‌شود  رفته رفته حس بدهکاری شخصیت شل شود، نمایش برچیده شود و خود بخود صمیمیت در من احیاء شود.

چرا به صبح، به آفتاب، به کوه و درخت، به آن گربه و پرنده سلام نکنم؟ چرا به آنها ارادت نداشته باشم؟ چرا با آنها حرف نزنم؟

تئاتر

به تمام ابعاد زندگی ات از بُعد دروغ، تعارفی و نمایشی بودن آنها توجه کن.

تمرین خلاف عادت

یکی از خصوصیات ذهن آلوده شده به توهم ما این است که به جای سیر در دنیای واقعیت ها، در اوهام و تصاویر سیر می کند.

حالا باید، به عنوان تمرین، عکس این خصوصیت را به آن بدهیم. یعنی آن را در واقعیات به فعالیت واداریم.

توجه دقیق و موشکافانه به یک چیز فیزیکی (واقعی) مانند درخت و حیوان یک تمرین مفید است در این رابطه. تمام جزئیات آن درخت را به مدت ۵ یا ۱۰ دقیقه بررسی کنیم. طوری که هیچ چیز تا کوچکترین جزئیات آن را از قلم توجه و مشاهده نیاندازیم.

همچنین کارهای واقعی مانند ظرف شستن و آشپزی (مرد و زن ندارد)، همراه با حضور و توجه کامل به غذائی که می پزیم، بسیار مفید است.

حل مسئله ریاضی و هندسی نیز بسیار مفید است. ذهن را بجای مبهم اندیشی به واقعیت و دقیق اندیشی وا می دارد. حالا نیاز نیست مسائل سنگین و پیچیده ریاضی را حل کنیم، چند تا مسئله ساده و روان را. حتی می توانیم از دوستی که ریاضی می خواند بخواهیم مسائل هندسی و ریاضی را به ما آموزش دهد.

نیاز

تفکر به اینکه "می خواهم نفس را از بین ببرم" یا "می خواهم نفس(من) را بشناسم" اشتباهی اساسی است. شناخت یک شبح، یک خیال، معنی ندارد. شناخت یک چیز واقعی معنی دارد.

وقتی ذهن، خودش یک خیال(یعنی "من") را خلق می‌کند (خلق خیالی)، قطعاً نیازی پشت این خلق کردن وجود دارد. پس کار صحیح و بنیانی اینست که ببینیم چه نیاز یا نیازهایی برای ذهن مطرح است که دائماً در حال خلق "من" است.

روی تو و روی من

بسیار جالب است این قضیه که هر کس پیش پانویس می آید برای مشاوره برای انتخاب همسر، با اصرار می خواهد بداند همسر یا پارتنر خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشد! تقریباً ندیده ام کسی را که بیاید بپرسد "آیا بنظر تو، من شایستگی وارد شدن در یک رابطه و زندگی مشترک را دارم؟".

جالبتر اینکه طرف مقابل آن فرد هم می خواهد بداند آیا فرد مقابلش شایستگی و سلامت ارتباط را دارد یا نه!

اگر ده تا می خواهم طرف مقابلم را بشناسم، صد تا باید اول خودم را بشناسم و سلامت و شایستگی خودم را بررسی کنم.

هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش؟

غافل‌اند این خلق از خود ای پدر
لاجرم جویند عیب همدگر

من نبینم روی خود را ای شمن
من ببینم روی تو، تو روی من!

وابستگی

وابستگی عاطفی محصول نیاز است. نیاز می‌تواند واقعی باشد یا هویتی(پنداری) باشد.

نیاز واقعی یعنی فرد نیاز دارد از نظر مادی و رفاهی یا بیرون آمدن از شرایطی خاص در زندگی کنونی‌اش، کمک شود. در این حالت من چون به تو چنین نیاز دارم تا تأمینم کنی یا از وضعیتی نجاتم دهی، بخودم می‌باورانم که دوستت دارم و عاشقت شده ام.

گاهی از نظر مادی و رفاهی نیاز وجود ندارد (یا آنچنان مطرح نیست) ولی از نظر شخصیتی و روانی من احساس می‌کنم به تو نیاز دارم، که دوستم داشته باشی و بلحاظ عاطفی حمایتم کنی. (که می‌دانیم هیچکس بلحاظ روانی و معنوی نمی‌تواند کسی را حمایت حقیقی کند. حمایت روانی حقیقی فقط از جانب وصل به عدم یا سکوت یعنی حق امکان دارد.)

خُب، من بلحاظ عاطفی نیاز دارم به کسی که دوستم داشته باشد(اظهار دوست داشتن کند)، لذا بطور اتوماتیک فکر می‌کنم عاشق او شده‌ام. در حالیکه این عاشقی و وابستگی عاطفی چیزی جز وسیله‌ای برای رفع ظاهری و موقت احساس نیازم نیست! (در این رابطه یادداشت "سودا" را در سایت نیز می‌توانی بخوانی.)

وابستگی عاطفی و روحی به کسی، معلول فرار از بودن با واقعیت روانی خودم("آنچه هست") است. در رویا و فانتزی غرق شدن و از آن فرد، ایده آل ساختن و رویاپردازی کردن با خیال او، برای نماندن با درون خودم است. علت درد و رنج شدید ناشی از جدایی‌هایی که در پایان روابطی که رنگ عشق و عاشقی دارند بوجود می‌آید، چیزی نیست جز روبرو شدن با خودم! این واقعیت که با جدا شدن از او(از معشوق) من باید از تمام آن خیالها و فانتزی‌ها و فرارهایی که از خودم می‌کردم جدا شوم و با واقعیت درون خودم در تنهایی روبرو شوم.

من چون نمی‌خواهم با واقعیت درون خودم یعنی "آنچه هست" روبرو شوم، آویزان رویاپردازی با دیگری می‌شوم و در درونم وابستگی ایجاد می‌کنم.

وابسته شدن نقش تخدیر نیز دارد. همچنین چون وابستگی عاطفی(عاشقی) همراه با لذت و سنسیشن است، چسبیدن ذهن به آن و اصرار بر تداومش، درخواست تداوم لذت نیز هست.

یک رابطه ی سالم رابطه ‌ای نیست که دو فرد (یا یکی از آن دو) گدای محبت و عاطفه و عشق و معنویت باشد. رابطه وقتی دارای سلامت است که دو فرد بطور مستقل از سلامت روان و استغناء و استقلال روحی، روانی و درونی و فردیت برخوردار باشند. هیچکدام بلحاظ روانی آویزان و وابسته به دیگری (و به هیچ چیز) نباشند. در این حالت، این دو فرد تشبیهاً مثل دو چشمه نور مستقل می‌تابند.

ستم

کسی که به خودش ظلم می کند قطعاً به دیگران و اطرافیانش هم ظلم می کند. بطور حتی ناخواسته.

پاچه خواری؟!

اگر من (نوعی) حرف کسی را بخاطر محتوای خوب و مفیدی که داشته تصدیق و تایید می کنم، و سپس دیگری یا دیگران بمن می گویند: "تو داری آن فرد را اتوریته می کنی" یا "تو داری پاچه خواری او را می کنی"، و سپس من ناراحت می شوم، این ناراحتی برای چیست؟!

برای اینست که اولاً قضاوت دیگران برایم هنوز اهمیت دارد و از چشمم نیافتاده است. اگر من واقعاً فقط آن حرف را بخاطر محتوایش تایید و تصدیق کرده ام(و نه بخاطر اعتبار گوینده اش)، چه دلیلی دارد به حرف دیگران اهمیت دهم که راجع به این تصدیق و تاییدی که من می کنم چه فکر می کنند؟! چرا از اینکه مرا "پاچه خوار" بخوانند ناراحت و دلخور می شوم؟!

دوماً، ما چون تصاویری از ناتوان و ناقابل بودن خودمان داریم(و این هدیه ی شوم هویت خیالی ست!)، لذا این تصاویر ما را وامانده کرده. طوریکه بخودمان نمی بینیم که واقعاً یک رفتارمان از روی اصالت باشد. همیشه بخودمان و نیت رفتارمان مشکوکیم! زیرا سالهاست همه ی رفتارمان غیر اصیل و نمایشی بوده. بهمین خاطر، یعنی بخاطر عدم اطمینانمان از نیت رفتارمان(در این مثال، تصدیق حرف کسی)، قضاوت دیگران و آنچه دیگران بما نسبت می دهند را اهمیت می دهیم.

انفس


   پانویس تا حدود یک ماه و نیم در سفر خواهد بود. امور مربوط به سایتها را به دوستی سپرده است که با این ایمیل قابل دسترسی و تماس است: Masnawi@Gmail.com

   در این مدت یادداشتهایی نیز بر روی سایت منتشر خواهد شد. در صورت نیاز به تماس ضروری، دوستان می‌توانند با همان ایمیل مذکور تماس بگیرند.



ملاک

   یک ملاک بسیار عالی برای شناخت رفتار مرد نسبت به همسر آینده اش، نحوه ی رفتار مرد با مادر خودش است.

   و نیز اینکه مرد در حضور مادرش، نسبت بخودش چگونه رفتاری دارد.

آینه

  تصور کن دختری داری و خیلی زیاد هم دوستش داری.

   آیا راضی هستی فردی که از نظر خلق و خو(اعتماد و صداقت) دقیقا کپی خودت باشد با دخترت ازدواج کند!؟

طرحی نو


   عرض می‌شود خدمت دوستان عزیز که این گروه خودشناسی و صحبتها و پیگیری‌ها و تمرینهایش و طرح و برنامه‌هایش بدجور مشغولمان کرده و فرصت کمتری برای رسیدگی به سایت دست می‌دهد. اما انشالله بزودی دست بقلم خواهم شد. این را خدمت دوستانی که پیام می‌دهند عرض می‌کنم.

   بی‌مناسبت هم نیست که گفته شود و لذا می‌گویم که خوشبختانه علی رغم رشد سریع‌السیر  و روزانهٔ تعداد پیامها در گروه خودشناسی، چه صوتی و چه متنی، از روند متفاوت، و هر چند مختصر، روش این گروه احساس رضایت دارم و شکر خدا من حیث المجموع دوستان خوب پرانرژی کار می‌کنند.