کلاسهای حضوری



کلاس مثنوی پرت(استرالیای غربی) برقرار است، جمعه‌ها یک هفته در میان.
کلاس حافظ نیز در حال ثبت‌نام است.
هر دو کلاس فوق، حضوری هستند.
برای شرکت، به Masnawi@gmail.com پیام دهید.
اصطهباناتی



دو علت


   دو علت برای عدم اعتماد نسبت به فردی می‌تواند وجود داشته باشد. علت اول، نشناختن او، و علت دوم، شناختن او!




دوست معمولی!


   اگر کسی فکر می‌کند می‌تواند بعد از اینکه کسی را دوست داشته با او «دوست معمولی» باشد، او از ابتدا وی را دوست نداشته!

   کسی که فردی را دوست داشته، نمی‌تواند از او جدا شود و در عین حال «دوست معمولی» یا همان «جاست فرندز» باشند. چنین رابطه‌ای بسیار مخرب است و چنین کسانی(که می‌خواهند بعد از نزدیک بودن و صمیمی بودن، «دوست معمولی» شوند)، روحاً بیمارند.


http://minimal.panevis.com/2016/09/blog-post_19.html


آموزش


    سخت‌ترین چیز برای یادگیری، چیزی‌ست که فرد فکر می‌کند آن را بلد است!



خودشناسی


   زنده باشید. دنیای شناخت خویش دنیایی بسیار شگفت‌انگیز و تازه است. بقول معروف:

هر دم از این باغ بری می‌رسد
تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد

هر کس با جدیت(و نه سختی و سخت‌گیری) به شناخت روزانهٔ خودش اقدام می‌کند، بهرهٔ بسیار فراوانی از زندگی و عمرش می‌برد.



رشته‌ای در گردنم



گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

پس کدامین شهر زآنها خوشتر است؟
گفت آن شهری که در آن، دلبر است

خوشتر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بود




مشاوره


   فرد تا خودش نخواهد زندگی‌اش را تغییر دهد، هیچ بنی‌بشری که هیچ، غول چراغ جادو هم نمی‌تواند برایش کاری کند. بیهوده به مشاوره می‌رود. 

   ما جدیت نداریم.



صفحهٔ ۷۳۸

   اگر من بطور اتفاقی صفحهٔ ۷۳۸ کتاب زندگی شما را باز کنم و بخوانم و بر اساس مطلب همان صفحه شما را قضاوت کنم، آیا منصفانه قضاوت کرده‌ام؟

   بماند که ما اصولاً میل زائدی به قضاوت داریم.


دانه

   باطل همچون شیئی پر زرق و برق است که چشم ها را جلب می‌کند، و در طی زمان پوسیده‌ می‌گردد و از بین می رود. 
   حقیقت همچون دانه‌ای‌ست که پنهان است، و در طی زمان آشکار می‌شود.
انسان‌ها را زمان بده.

استثمار عاطفی

   «چرا دل نداری؟»، «چرا بی‌عاطفه هستی؟»، «چقدر بی‌احساسی»، «چقدر سنگدلی»، «چه بی‌محبت» و نظایر اینها، یعنی هستیِ عکس دادن و القای هویت ِ معکوس، برای manipulate کردن طرف مقابل و باجگیری عاطفی کردن. تا او آن کار و عملی را انجام دهد، که ما می‌خواهیم! یکی از زشت‌ترین و وحشتناک‌ترین روش‌های استعمار.


مردن بر لذت‌های کوچک


   یکی از بهترین تمرین‌ها، چنانکه در دوره‌ها تمرین می‌کنیم، مردن بر لذت‌های کوچک است. از لقمهٔ آخر غذا گرفته، تا یک بستنی، یک لیوان نوشابه، فست‌فود یا غذایی خوشمزه و غیره، که مفصل توضیح داده‌ایم.

   مردن بر لذت‌های کوچک را می‌توان تعمیم داد. ما با فکر کردن به تصاویری در ذهن‌مان، بدنبال لذتیم. در اعماق ذهنم به پس‌اندازم در حساب بانکی‌ام، اعتبار اجتماعی‌ام، شغلم، روابطم، توانایی‌هایم، همسرم، کس و کارم و بسیاری دیگر از متعلقاتم فکر می‌کنم و از این افکار، احساس امنیت و لذت می‌کنم. حال آنکه آیا جز این است که اینهایی که در ذهنم مرور می‌کنم، همه مشتی تصاویر ذهنی‌اند؟

   مردن بر لذت‌های چه جسمی و چه فکری، حتی بصورت مقطعی در طول روز، روزی فقط سه بار حتی، تمرینی بسیار مفید است. 

   مولانا می‌گوید مرگی که بناچار همهٔ ما، بدون استثناء، آن را می‌چشیم، را می‌توانیم بهمین صورت تمرین کنیم. قبل از آنکه آن مرگ(مرگ فیزیولوژیکی) بیاید، تلخی مردن بر لذت‌های کوچک را تجربه کنیم. این را «جزو مرگ» معرفی می‌کند و می‌گوید اگر این مردن بر لذت‌های کوچک را تمرین کنی و رفته رفته تلخی‌اش برایت هموار شود و بلکه شیرین شود، «دان که شیرین می‌کند کل را خدا».

   بعضی، که میل به درپیچیدن با خود دارند، اشکال می‌کنند که: این مردن بر لذتها آیا خودش برای کسب لذتی دیگر نیست؟ می‌گویم: اگر باین قصد و منظور است که برای لذتی دیگر از این لذت بگذرم، بله. یعنی در حقیقت، مردن بر لذت وجود نداشته است. فقط شکلش از حالت نقد، به نسیه تغییر یافته! مردن بر لذت یعنی چه از نقد و چه از نسیه‌اش بطور کامل، بطور ریشه‌ای دل برکنی.

   از درد مردن بر لذت‌ها نترسیم. متاسفانه روال تبلیغات و تربیت غالب جوامع امروز این است که «بنیان زندگی‌ات را بر لذت بگذار. هر چه بیشتر لذت ببری(چه لذت جسمی و چه لذت فکری و خیالی، معاشقه با تصاویر ذهنی) خوشبخت‌تری». این دقیقاً عکس سخن مولاناست. و عجب از ما که حرفهای مولانا را برای همدیگر فوروارد می‌کنیم، لایک می‌کنیم، اما در زندگی واقعی و در درونمان، عملاً در جهت عکس آن حرکت می‌کنیم.

دان که هر رنجی ز مردن پاره‌‌ای است 
جزو مرگ از خود بران گر چاره‌‌ای است‌‌

چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت‌‌

جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا 
دان که شیرین می‌‌کند کل را خدا 

دردها از مرگ می‌‌آید رسول 
از رسولش رو مگردان ای فضول‌‌

هر که شیرین می‌‌زید او تلخ مرد 
هر که او تن را پرستد جان نبرد



فکر


   ما فکر می‌کنیم هر فکری که به ذهن‌مان می‌آید، لزوماً قابل اعتناست!