وابستگی عاطفی محصول نیاز است. نیاز میتواند واقعی باشد یا هویتی(پنداری) باشد.
نیاز واقعی یعنی فرد نیاز دارد از نظر مادی و رفاهی یا بیرون آمدن از شرایطی خاص در زندگی کنونیاش، کمک شود. در این حالت من چون به تو چنین نیاز دارم تا تأمینم کنی یا از وضعیتی نجاتم دهی، بخودم میباورانم که دوستت دارم و عاشقت شده ام.
گاهی از نظر مادی و رفاهی نیاز وجود ندارد (یا آنچنان مطرح نیست) ولی از نظر شخصیتی و روانی من احساس میکنم به تو نیاز دارم، که دوستم داشته باشی و بلحاظ عاطفی حمایتم کنی. (که میدانیم هیچکس بلحاظ روانی و معنوی نمیتواند کسی را حمایت حقیقی کند. حمایت روانی حقیقی فقط از جانب وصل به عدم یا سکوت یعنی حق امکان دارد.)
خُب، من بلحاظ عاطفی نیاز دارم به کسی که دوستم داشته باشد(اظهار دوست داشتن کند)، لذا بطور اتوماتیک فکر میکنم عاشق او شدهام. در حالیکه این عاشقی و وابستگی عاطفی چیزی جز وسیلهای برای رفع ظاهری و موقت احساس نیازم نیست! (در این رابطه یادداشت "سودا" را در سایت نیز میتوانی بخوانی.)
وابستگی عاطفی و روحی به کسی، معلول فرار از بودن با واقعیت روانی خودم("آنچه هست") است. در رویا و فانتزی غرق شدن و از آن فرد، ایده آل ساختن و رویاپردازی کردن با خیال او، برای نماندن با درون خودم است. علت درد و رنج شدید ناشی از جداییهایی که در پایان روابطی که رنگ عشق و عاشقی دارند بوجود میآید، چیزی نیست جز روبرو شدن با خودم! این واقعیت که با جدا شدن از او(از معشوق) من باید از تمام آن خیالها و فانتزیها و فرارهایی که از خودم میکردم جدا شوم و با واقعیت درون خودم در تنهایی روبرو شوم.
من چون نمیخواهم با واقعیت درون خودم یعنی "آنچه هست" روبرو شوم، آویزان رویاپردازی با دیگری میشوم و در درونم وابستگی ایجاد میکنم.
وابسته شدن نقش تخدیر نیز دارد. همچنین چون وابستگی عاطفی(عاشقی) همراه با لذت و سنسیشن است، چسبیدن ذهن به آن و اصرار بر تداومش، درخواست تداوم لذت نیز هست.
یک رابطه ی سالم رابطه ای نیست که دو فرد (یا یکی از آن دو) گدای محبت و عاطفه و عشق و معنویت باشد. رابطه وقتی دارای سلامت است که دو فرد بطور مستقل از سلامت روان و استغناء و استقلال روحی، روانی و درونی و فردیت برخوردار باشند. هیچکدام بلحاظ روانی آویزان و وابسته به دیگری (و به هیچ چیز) نباشند. در این حالت، این دو فرد تشبیهاً مثل دو چشمه نور مستقل میتابند.