در جمعی بصورت هفتگی بر روی موضوعی از موضوعات خودشناسی کار میکنیم. دوستی این هفته موضوع «دید تعبیر و تفسیری» را انتخاب کرده بودند برای بررسی، که اصل و پایهٔ تشکیل «خود» است. در متن زیر جان مطلب را بیان کردهاند.
تشکر از ایشان.
سحر: سلام دوستان. امروز و این هفته راجع به تعبیر و تفسیر صحبت میکنیم,امیدوارم گفتگوی خوبی داشته باشیم.
1. ذهن تعبیرمند رویدادهای زندگی را از دو جنبه نگاه میکند و دو نوع رابطه با آنها برقرار میکند,,,,یکی جنبه واقعی آن و دیگری جنبه تعبیر و تفسیری آن رویداد,
مثلا با دیدن راه رفتن شخصی یک جنبه واقعی دیده میشود و جنبه دیگر آن اینست که ما مثلا میگوییم فلان شخص موقرانه یا حقیرانه راه میرود.با این کار ما با اصل راه رفتن کاری نداریم و حواسمان به برچسبی است که به آن حرکت میچسبانیم.
با دید تعبیر وتفسیری انسان از دیدن واقعیت دور میماند و در واقع با اصل هیچ چیز نمیتواند ارتباط برقرار کند و با سایه زندگی در ارتباط است,که در واقع در این حالت زندگی به معنای واقعی وجود ندارد.
از آنجایی که ذهن ما دایما در حال تعبیر و تفسیر است,پس تمام اینها را به بچه نیز منتقل میکنیم.به عنوان مثال با دیدن دعوای بین دو کودک و کتک خوردن یکی و کتک زدن دیگری چندین تعبیر خواهیم داشت,کودکی که کتک خورده از دید یک نفر بی عرضه و از دید شخص دیگر مودب و متین محسوب میشود.یعنی ما حتی برای یک اتفاق چندین تعبیر و تفسیر میکنیم.
۲. این کار باعث میشود که بچه تصور کند هر واقعیتی با خودش باید معنا و تفسیری داشته باشد که از قضا این معنا و تفسیر برایش پررنگ میشود و از این به بعد با آن دایما در ارتباط است و برای هر حرکتی تعبیری میسازد و بدینگونه است که با سایه زندگی یکی میشود و از واقعیت آن دور میشود.
آنقدر این حالت تکرار میشود که کودک فکر میکند باید اینگونه باشد و تصور میکند عمل بدون تعبیر ناقص است و چیزی کم دارد.
این چنین میشود که فرد هیچ عملی را از روی اصالت و میل درونی اش انجام نمیدهد و برای هر عملی به دنبال دلیل و توضیح و تعبیر است,چه در مورد خودش,چه دیگران و در کل دنیای خودش.
زمانی که کتک میخوریم واقعیت درد خیلی برایمان اهمیتی ندارد,اهمیت تفسیری که از آن کتک خوردن میکنیم برایمان خیلی مهم تر است که هالو هستیم یا بی عرضه و یا ترسو.....
درد کتک خوردن ما همان لحظه تمام شده ولی درد هویتی و تغبیری این مسءله حتی تا سالیان سال با ما خواهد بود که ما ترسو وبی عرضه و توسری خور فرض شده ایم.
3. عمل بچه ای که فقط عملی رو در لحظه بنا به میل درونش انجام میدهد را هزاران تعبیر و تفسیر میکنیم و اینها را به کودک میچسبانیم و این میشود باورش و جزء لاینفک زندگی اش.
در این جریانها ما ارزش و بی ارزشی را یاد میگیریم و به دنبال کسب ارزشها خواهیم بود و در واقع به دنبال عذاب!!!! آدمهای اطرافمان را طبق آن ارزشها میسنجیم و دسته بندی میکنیم و از آن پس این ارزشها هستند که بجای ما تصمیم میگیرند و زندگی ما را پیش میبرند.بر فرض مثال اگر در کودکی به دلیلی به ما گفته اند سخاوتمند,حالا من زمانی اگر نخواهم و یا نتوانم چیزی به کسی بدهم,اما به اجبار صفت سخاوت که با من عجین شده,به هر طریقی هم که شده آن را خواهم داد,حتی اگر باب میل من نباشد,چون این میل درون نیست که پیش میرود,سخاوتی که به من چسبیده برای من تعیین تکلیف میکند.
من دیگر صدای درونم را نمیشنوم که بر اساس آن زندگی کنم.من بنا به تعبیر و تفسیری که یاد گرفته ام و به من القا شده زندگی میکنم.ماشینی شده ام که چندین صفت تعبیر و تفسیری براین تصمیم میگیرند و این برچسب ها و صفتها تشکیل من یا هویت برای من میکنند و حالا هر یک از این صفتها و خصوصیات باعث بوجود آمدن خصوصیت هویتی دیگر برای من خواهد شد.
4. ذهن تعبیرمند باعث میشود هیچوقت نتوانیم ارتباط یکدله با دنیای پیرامونمان داشته باشیم و حقیقت هیچ چیز را نمیبینیم,خالص نمیتواند به قضیه ای نگاه کند,به قدری از حقایق دور شده که تصور میکند حقیقت در برچسب زدن است.
ذهن تعبیرمند ارزش و بی ارزشی را ایجاد میکند و در پی آن مقایسه بوجود میاد و در پی آن عوامل هویتی دیگر مثل خسادت و رقابت و ملامت و چه وچه و چه.....
مورد دیگر اینکه چنین ذهنی در واقع مقلد است,یعنی وقتی از بچگی یک سری صفات را به ما نسبت داده اند و باورمان شده,ما فقط بر اساس آنها رفتار میکنیم و تماما تقلید چیزهایی است که شنیده ایم که مثلا تو متشخصی!!! بدون اینکه بدانیم متشخص یعنی چه!!! فقط طبق یک سری نشانه ها و سمبل ها برچسب تشخص به خودمان یا دیگران می زنیم.
اگر تعبیر و تفسیری نباشد خوب وبدی وجود ندارد,حقیر ومتشخصی نیست,شجاع و ترسویی نیست.....در واقع اگر تعبیر وتفسیر نباشد خودی وجود هم ندارد.
اگر به زندگی همانطور که هست بنگریم و درباره چیزی یا کسی اندیشه نکنیم حجاب خود از میان میرود با درونمان و طبیعت یکی میشویم.
اگر واقعا پوچ بودن صفات را با جان و دل درک کنیم,دیگر تعبیر وتفسیری نیست و مقایسه ای نیست و من حیث المجموع من نیست!!
---
سئوال: ارتباط دید تعبیرمند داشتن با ارزشمحور شدن چیه؟ یعنی چطور دید تعبیری منجر به ارزشمحوری میشه؟ (چون اساس و بنای پدیدهٔ خیالی «شخصیت»، ارزشمحوری است.)
پاسخ: وقتی از بچگی تعبیر وتفسیر رو یاد میگیریم,برای اینکه متوجه پوچی صفات(دید تعبیری) نشیم,جامعه میاد واسه این صفات ضدین درست میکنه(تعبیرات ضدین),
یعنی در مقابل هر صفت مثلا مثبت,یک منفی هم قرار میده,(هر تعبیر مثبت را در مقابل تعبیر منفی قرار میدهد).
مثلا در مقابل سخاوت,خست رو,در مقابل شجاع,ترسو رو,در مقابل حقیر,متشخص رو......
اون خوبه میشه ارزش و اون بده میشه بی ارزشی,
حالا میگه تو نباید به اون صفت پست تر بچسبی,تو باید به اون صفتی بچسبی که بالاتره و بهتر و تکریم میشه
اینطوری ارزش محوری رو دید تعبیری بوجود میاره.