زمان، رسیدن، شدن و «خود»


   دوستی(در گروه خودشناسی) نوشته: «اگر انسانی به آگاهی رسیده باشه حرف فلانی درسته زیرا به هیچی رسیده ولی من که در ابتدا خودشناسی...».

متاسفانه ما هنوز به «رسیدن» فکر می کنیم. رسیدن یعنی شدن. یعنی قرار بعدا چیزی بشیم، به جایی (از نظر عرفانی، درونی، روحی) برسیم! 

رسیدن به هیچ یعنی چی!؟ 

وقتی هیچ جایی برای رسیدن وجود نداره، دیگه رسیدن چه معنایی میتونه داشته باشه؟! 
هیچ جایی قرار نیست برسیم.

در اندیشهٔ رسیدن و شدن، بعدا نهفته است.

و این تولید زمان میکنه. زمان ذهنی.

و «خود» محصول زمان ذهنیه.
 
هیچ خبری نیست. ما هیچ جایی قرار نیست برسیم.

این دید و نگاه کاملا اشتباهه.

وقتی با الفاظ پرطمطراق «عرفا» و «به جایی رسیده ها» رو وصف می کنیم، داریم بطور غیرمستقیم ایجاد «خود» می کنیم.

آیا متوجه این پروسه هستیم؟



طبیعت، گفتگو، خودشناسی


   سلام بدوستان،

   فردا یعنی پنجشنبه صبح زود می‌رویم درکه. بامید خدا صبحانه را کافه جویبار می‌خوریم و بعد راهی کافه ازغال چال خواهیم شد، که خیلی بالاست.

   برای ظهر، نهار را برمی‌گردیم جویبار، احتمال زیاد. با دوستان جدیدی وعده دیدار و گفتگو داریم در عصر و غروب. 

   هر کس آمدنی است، طبق روال، ایمیلی هماهنگ کند.


خشونت


قسمتی از موضوع هفتهٔ گروه خودشناسی(تربیت):

   اینکه من بخواهم فرزندم یا خواهر و برادرم طوری باشند که مقبول من یا جامعه است، خشونت است. و این چرخه متاسفانه در جریان است.

یک تصویری بود چند وقت پیش یک نفر گذاشت که یک میز بود و یک نفر مرد رو در سنهای مختلف نشون میداد از پسربچگی تا بزرگسالی و هر کدوم روی خشونت و عصبیت به دیگری داشت. یک حالت چرخه.
ما فکر می کنیم خشونت فقط یعنی بطور فیزیکی یا زبانی دیگری رو مورد هجوم قرار دادن. در حالیکه همینکه ما از کسی(بچه) بخواهیم آنطور بشود که ما می‌خواهیم، ولو با ظاهری خیلی مهربانانه و فراهم کردن امکانات مادی و رفاهی و تحصیلی، این هم خشونت است.

پدر و مادر فکر می‌کنند اگر امکانات مادی و مالی تحصیل فرزندشان را فراهم کنند تا او آن «چیزی» شود که مقبول خودشان و جامعه و عرف است، این بسیار عالی و رضایت‌بخش است. در حالیکه این دقیقاً شکل پنهانی از خشونت است.

فرشته: پدر و مادرها تا يه سني تلاش ميكنند كه چيزي بشوند و به جايي برسند و وقتي متوجه ميشوند "چيزي" نشدند!! از اين جا به بعد فرزندان تبديل ميشوند به كارخانه توليد ارزوهاي دست نيافتني پدر و مادر، چون بچه ها رو با "خود" هم ارز ميدونند!! و افتخارات انها گويي از آن خودِ پدر و مادر خواهد شد!! و اسمش هم "محبت" ميگذارند!!!

چون بچه ها رو جزو متعلقات خودشون می دونند. مثل ماشین و خونه. برای همین، هستی خودشون رو با هستی اونها آیدنتیفای می کنند. همگون پنداری.
حال آنکه هم هستی خودشون خیالی‌ست و هم هستی یی که برای بچه ها می پندارند!

و فکر می کنند اگر هستی بچه ها «بزرگ» و مشعشع - از نظر اجتماعی - باشه، هستی خودشون بزرگ و توی‌چشم هاست.

و جان انسانی بچه دیگه مهم نیست. بچه میشه ابزاری برای بزرگ جلوه کردن هستی والدین.

شکوفایی فردیت بچه دیگه مهم نیست. قربانی میشه برای هستی.

جان بچه زیر میل به نمایش و بزرگ جلوه دادن پدر مادر له میشه.



فردیت


   اینکه خیلی‌ها فکر می‌کنند پانویس(یا هر کس) جواب همهٔ سوالها را می‌داند و همه‌چیز‌دان است، بخاطر میل به اتوریته‌سازی و معاف و تعطیل کردن تعقل و فردیت است.

   هر کس خودش باید زندگی کند و از دید خودش زندگی منحصر بفردش را درک و تجربه کند.


معیشت

اگر می‌توانی طوری درآمد داشته باشی که رئیس و مرئوس خودت باشی، این کار را بکن.

بسته بودن


دیگران را مورد قضاوت قرار دادن ناشی از ترس است.
من چون از تو می‌ترسم، نمی‌توانم تو را موجودی تازه، جدید و غیرقایل‌پیش‌بینی(که واقعیت هر موجودی‌ست) ببینم. لذا شدیداً میل دارم از تو یک تصویر ثابت و مشخص و ارزیابی‌شده (توسط معیارهای خودم،) داشته باشم. لذا قضاوتت می‌کنم.
ما از زندگی می‌ترسیم! بروی زندگی باز نیستیم.
آیا این را درون خودم می‌بینم؟

دارو


   بیماری‌ها همیشه بد نیستند.


آب و آتش


   فردا(پنجشنبه) صبح زود برای صبحانه درکه‌ایم(جویبار) و از ظهر به بعد با دوستان در پارک «آب و آتش»، تهران.

   هر کس میاد، با خودش نهارش رو هم بیاره.



«الکی»


سلام

دیروز ایده‌ای که در مینیمال قبل صحبت شد، در گروه خودشناسی هم مطرح شد و دوستان ذوق‌هایی پراکندند!

چند تا از «الکی»‌های دوستان را در ادامه می‌توانید بخوانید:.

ایده

ایده‌ای بنظرم رسیده و اون اینکه بد نیست دوستانی که حس طنزی یا همون sense of humour ی دارند، از این پیامهایی که هر چند وقت یکبار رایج میشه و قالب خاصی هم داره، مرتبط با محتوای خودشناسی پیامک بسازیم.


مثلاً:

کاش منم ماشین شیک و اسپرتی داشتم
.
.
.
.

الکی، مثلاً من نمی‌دونم مقایسه و حسرت چه حس نکبتی‌یی 
به من میده


این قالب «الکی» مدتیست شیوع پیدا کرده. میشه در این شکل با چاشنی طنز چنین پیامکهایی تولید کرد.

یا قالبهای دیگه که هر چند وقت گسترش پیدا میکنه.

کتاب، شعور و فرهنگ


آیا کتاب خواندن باعث رشد فرهنگی انسان می‌شود؟

می‌گویی این چه سئوالیه؟! بدیهی‌ست که جواب مثبته.

اما اینطور نیست! یک قطعه ویدیویی از یک بازیگر دیدم که دائماً تکرار می‌کند «چقدر کتاب می‌خونید؟». و منظورش این است که کتاب خواندن باعث رشد فرهنگی و شعور انسان می‌شود.

این اشتباه است. کتاب خواندن لزوماً باعث رشد فرهنگی نمی‌شود که هیچ، چه بسا که کتاب خواندن باعث رکود فرهنگی و پایین آمدن شعور آدم شود. تا کتاب و محتوایش چه باشد.

این یک عقیدهٔ سنتی و باور قدیمی و موروثی‌ست که به ما رسیده، که هر چه کتاب بخوانی شعور و فهم و درک و فرهنگت افزایش پیدا می‌کند. چون در قدیم کتاب بسیار کم بوده و کسانی دسترسی به کتاب داشته‌اند که اهل تفکر و تعقل بوده‌اند. اما در زمانهٔ ما اوضاع بسیار متفاوت است.

شما یک سری به بازار(و انصافاً بازار!) کتاب بزنید. ببینید چقدر کتابهای با محتوای سطحی و چرند و پرت و پلا هست. و چقدر هم در سطحی بسیار وسیع چاپ می‌شوند و مشتری هم الی ماشا اللّه دارند! خُب، آیا این محتوی‌ها باعث ارتقاء سطح درک و شعور انسان‌ند یا تنزل آن؟!

بنابراین، اینکه بگوییم کتاب خواندن باعث رشد شعور و فرهنگ آدمی‌ست مثل این است که بگوییم خوردن موجب سلامتی انسان است!

صفه


   سلام و سلامتی و شادابی و شنگولی برای دوستان.

فردا، پنج‌شنبه، از صبح می‌رویم کوه صفه، در اصفهان، طبیعت‌گردی.

هر کس آمدنی‌ست، ایمیلاً هماهنگ کند تا آخر امشب.

ضمناً خوراکی هم با خودتون بیارید. تعارف هم بزنید. بحث تعارف رو که داشتیم، استثنائاً در مورد صفه ملغی‌ست!



هله


بسا کسا که به روز تو آرزومند است




آسمان


   اینکه من الان فکر می‌کنم «اگر فلان کس یا فلان چیز را داشته باشم چه خوب خواهد شد، چه احساس خوبی خواهم داشت» یک دروغ و وعدهٔ بسیار زیرکانهٔ ذهن است. برای اینکه زندگی را به بعداً موکول کند.

   هیچکس و هیچ چیز نمی‌تواند به تو زندگی و خوشبختی و احساس خوب از زندگی را بدهد.

   آسمان یا همان بهشت خوشبختی درون خودم است. اگر انتظار داشته باشم با داشتن دیگری خوشبختی و حس خوب از زندگی را حاصل کنم، گرفتار یک توهم، سراب، و خیال هستم..

   و آنوقت وقتی دیگری را بدست می‌آورم، و با این واقعیت روبرو می‌شوم که او هم برایم خوشبختی و حس خوب نیاورد، فکر می‌کنم او سراب بوده! در حالیکه من خودم سراب می‌دیده‌ام!

 ! اینکه او سراب بوده یک حرف جداست. مهم این است که الان و همین الان متوجه شوم که من گرفتار سراب خودم هستم. این سراب که «خوشبختی را در بدست آوردن دیگری می‌بینم».

   اینکه من الان فکر می‌کنم «اگر فلان کس یا فلان چیز را داشته باشم چه خوب خواهد شد، چه احساس خوبی خواهم داشت» یک دروغ و وعدهٔ بسیار زیرکانهٔ ذهن است. برای اینکه زندگی را به بعداً موکول کند.

   هیچکس و هیچ چیز نمی‌تواند به من زندگی، خوشبختی و احساس خوب از زندگی را بدهد.

   من اگر در تنهایی‌ و تجردم احساس خوشبختی و رضایت از زندگی نداشته باشم، محال است بوسیلهٔ ازدواج، تأهل یا دوستی با دیگری خوشبخت شوم. 

   ره آسمان درون است، پر عشق را بجنبان!

   

دیوانه شو، دیوانه شو


دیوانه‌ای به رودخانه زد و از آب گذشت.
در آنسوی رودخانه عاقلی او را شفا داد.
هر چه تلاش کرد نتوانست به خانه بازگردد.

ما از کودکی دل به رودخانهٔ زندگی زده‌ایم. ما را بزرگسال می‌کنند و فکر را بجانمان می‌اندازند و بخیال خودشان ما را زندگی آموخته‌اند!

حال آنکه همین اسارت به فکر، زندگی را از ما گرفته است.


کوه‌پیمایی و دورهمی هفته


فردا(پنج‌شنبه) صبح ساعت هشت و نیم، تهران میدان درکه، کنار آبخوری مسجد.

میریم کافه‌های جویبار، پاکوپا، قاسم، عمران، ازغال‌چال.

برنامهٔ این هفته کمی سنگین‌تر از هفته‌های قبل است.

هر کس می‌آید، ایمیلی خبر دهد.

احیاء


به شکلها و تمرینهای مختلف، مردن و مرگ بر لذت را تجربه کنیم.

پرهیز باعث قوّت جان و روان آدمی‌ست.

مرهم

اگر ازدواج یا هر نوع رابطه‌ای را بعنوان مرهم و مسکّن نگاه می‌کنیم، انجام آن کاملاً اشتباه است.

حذف


   چیزهایی را که در زندگی‌ات هست و نمی‌خواهی‌شان را بشناس و دقیقاً مشخص کن.

   درون خودت دقت کن به اینکه چه چیزها، عقاید، تعلقات، اتوریته‌ها و کلاً هر چه را دوست نداری، چه چیزهایی هستند. لیست از آنها تهیه کن.

   و از آنها جدا شو.

   برای همیشه دل از آنها بکن.



هیچ


چون بود آن چون که از چونی رهید؟!
در حیاتستان بی‌چونی رسید!!