خشونت


قسمتی از موضوع هفتهٔ گروه خودشناسی(تربیت):

   اینکه من بخواهم فرزندم یا خواهر و برادرم طوری باشند که مقبول من یا جامعه است، خشونت است. و این چرخه متاسفانه در جریان است.

یک تصویری بود چند وقت پیش یک نفر گذاشت که یک میز بود و یک نفر مرد رو در سنهای مختلف نشون میداد از پسربچگی تا بزرگسالی و هر کدوم روی خشونت و عصبیت به دیگری داشت. یک حالت چرخه.
ما فکر می کنیم خشونت فقط یعنی بطور فیزیکی یا زبانی دیگری رو مورد هجوم قرار دادن. در حالیکه همینکه ما از کسی(بچه) بخواهیم آنطور بشود که ما می‌خواهیم، ولو با ظاهری خیلی مهربانانه و فراهم کردن امکانات مادی و رفاهی و تحصیلی، این هم خشونت است.

پدر و مادر فکر می‌کنند اگر امکانات مادی و مالی تحصیل فرزندشان را فراهم کنند تا او آن «چیزی» شود که مقبول خودشان و جامعه و عرف است، این بسیار عالی و رضایت‌بخش است. در حالیکه این دقیقاً شکل پنهانی از خشونت است.

فرشته: پدر و مادرها تا يه سني تلاش ميكنند كه چيزي بشوند و به جايي برسند و وقتي متوجه ميشوند "چيزي" نشدند!! از اين جا به بعد فرزندان تبديل ميشوند به كارخانه توليد ارزوهاي دست نيافتني پدر و مادر، چون بچه ها رو با "خود" هم ارز ميدونند!! و افتخارات انها گويي از آن خودِ پدر و مادر خواهد شد!! و اسمش هم "محبت" ميگذارند!!!

چون بچه ها رو جزو متعلقات خودشون می دونند. مثل ماشین و خونه. برای همین، هستی خودشون رو با هستی اونها آیدنتیفای می کنند. همگون پنداری.
حال آنکه هم هستی خودشون خیالی‌ست و هم هستی یی که برای بچه ها می پندارند!

و فکر می کنند اگر هستی بچه ها «بزرگ» و مشعشع - از نظر اجتماعی - باشه، هستی خودشون بزرگ و توی‌چشم هاست.

و جان انسانی بچه دیگه مهم نیست. بچه میشه ابزاری برای بزرگ جلوه کردن هستی والدین.

شکوفایی فردیت بچه دیگه مهم نیست. قربانی میشه برای هستی.

جان بچه زیر میل به نمایش و بزرگ جلوه دادن پدر مادر له میشه.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر