دیوانهای به رودخانه زد و از آب گذشت.
در آنسوی رودخانه عاقلی او را شفا داد.
هر چه تلاش کرد نتوانست به خانه بازگردد.
ما از کودکی دل به رودخانهٔ زندگی زدهایم. ما را بزرگسال میکنند و فکر را بجانمان میاندازند و بخیال خودشان ما را زندگی آموختهاند!
حال آنکه همین اسارت به فکر، زندگی را از ما گرفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر