از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
از زمانی که ذهن و ذهنیات برای ما آدمبزرگها اهمیت پیدا کرده، از ارتباط با دنیای غیرذهنی و ساکت جدا شدهایم و با حقیقت هستی دیگر ارتباط نداریم. ارتباط خاموش، یا همان زبان حال، در اطراف ما در جریان است، فقط ما دیگر آن را «نمیشنویم». چند مثال از این زبان حال و رابطهٔ در سکوت: وقتی مایعی را از فیلتری میگذرانیم و به داخل لیوانی میریزیم، به زبان حال پرسشپاسخی انجام میشود. فیلتر از آب میپرسد: چطوری؟ و آب با اثری که بر فیلتر میگذارد، پاسخ میدهد که اینگونهام.
یا مثلاً وقتی شما جلوی آینه میروید و خودتان را در آن برانداز میکنید، به زبان حال دارید از آینه میپرسید: حالم چطوره؟ و آینه پاسختان را میدهد. برای فعال کردن دوبارهٔ این زبان ذاتیمان، به ارتباطاتمان با همه چیز دقت کنیم. وقتی کنار درختی یا گلی یا برگی قرار میگیریم، به دقت و در سکوت و با حضور با آن ارتباط بگیریم، لمسش کنیم و اگر «گوش» داشته باشیم، «سخن گفتن» آن را «میشنویم».
هر خموشی که ملولت میکند
نعرههای عشق آن سو میزند
تو همیگویی: «عجب، خامش چراست؟»
او همیگوید: «عجب! گوشش کجاست؟
من ز نعره کر شدم او بیخبر»
تیزگوشان زین سمر هستند کر
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر