پارادوکس کشتی تزوس


   بدن انسان هر روز تعدادی سلول قدیمی را از دست می‌دهد و سلول‌های جدید جایگزین می‌کند. ظاهراً بطور علمی نیز ثابت شده است که بدن انسان در طی هر هفت سال، سلول‌هایش بطور کامل عوض می‌شوند. طوری که هفت سال به هفت سال، بدنی کاملاً متفاوت، با سلول‌های کاملاً متفاوت از هفت سال پیش دارد. (پارادوکس کشتی تزوس را یادت هست؟)

   لذا تغییر، امری جاری و رایج در طبیعت است. در زمینهٔ‌ روانی هم همینطور است. کلمه‌ «روان» هم بمعنی «در حال حرکت، در حال تغییر، رونده، روان» است، مثل رود. همان که جلال‌الدین می‌گوید:

عمر همچون جوی نو نو می‌رسد
مستمری می‌نماید در جسد

   اما ما، یعنی ذهن، خودمان را فیکسه و ثابت می‌بینیم. باورش سخت است برایمان که آن آدمی، آن کسی، آن منی که دیروز «بود»، امروز نیست! بهمین سادگی!

   منِ انسان تصویری از خودم دارم و این تصویر را ثابت فرض می‌کنم. و جالب اینکه در عین اینکه می‌پندارم این تصویر ثابت است، آن را ناقص می‌دانم و «باید» آن را به چیز دیگری که آن هم تصویری دیگر است، تبدیل کنم. یعنی هم می‌خواهم ثابت باشد، و هم می‌خواهم آن را تبدیل به چیز دیگری کنم!
غافل از اینکه اصلاً خود تصویر اولیه - که ثابت مفروضش گرفته‌ام - وجود ندارد و چیزی جز حاصل توهم نیست.

   یکی از علل رنج روانی انسان همین است که دنیا، چه در باطن و ذاتش و چه در ظاهر و فیزیکش، در حال تغییر است و ما تصویری ثابت از آن داریم و می‌خواهیم همین تصویر ثابت بماند. و این، باعث رنج است.

   دنیا، باطناً و ظاهراً، بطور دائم در حال تغییر و تحول است. «خلق دائم» همین است. «کل من علیها فان» همین است. تا ما این واقعیت را درک نکنیم، از از دست دادن دوست و فرزند و عزیزان، از از دست دادن متعلقات، از جدایی از دوستان و تغییر آنها و از بسیاری امور دیگر زندگی رنج خواهیم برد. و بطور محافظه‌کارانه به امور زندگی چنگ می‌اندازیم و سفت به آنها می‌چسبیم.

   یکی دیگر از برکات این آگاهی، یعنی آگاهی بر اینکه تغییر و تحول بیرونی و درونی امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است، خلاصی از اندیشهٔ «شدن» است. که شرح این بگذار تا وقت دگر. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر