آیا در روابطمان دقت کردهایم که حتی اگر دیگران از ما طلبکار ارائهٔ شخصیت نباشند، ما خودمان شرطیشده به احساس بدهکاریِ شخصیت داشتن هستیم؟!
گویی، نه، چرا «گویی»؟ واقعیت این است که اصرار دارم صفاتی را به دیگران پس بدهم. بصورت اتوماتیک و بطور ضمنی احساس میکنم که یک بدهکارییی دارم به دیگران. یک هویت، یک سری صفات مشخص را باید به آنها پس بدهم.(آن هم اظهارش را، بروزش را، نمایشش را).
امتحان کنید. خودتان را در جمع و گروه جدیدی وارد کنید و مدتی با این جمع باشید و به احوال و رفتار و نیات خودتان هنگام تعامل با افراد این جمع دقت کنید. پس از مدتی میبینید همان احساس بدهکاریها که در ارتباط با انسانهای دیگر در جمعهای قبل داشتهاید را خودتان، بله خودتان، با این جمع جدید نیز ایجاد کردهاید و طوری رفتار کردهاید که خودتان دیگران را طلبکار شخصیت و صفاتی خاص بار آوردهاید.
و به همین دلیل هم هست که وقتی پس از مدتی با جمعی حتی جدید هستم، احساس ملال، کهنگی، زندانی بودن و سختی میکنم و بعضاً حتی حالمان از همدیگر بهم میخورد. چون خودم دستی دستی دروناً این بازی بدهکاری را راه میاندازم. و چه کسی دوست دارد دور و برش را طلبکارهایش پر کرده باشند؟!
حیات هویت(نفس) به همین ایجاد زیرپوستیِ بدهکاری ضمنی است. خودمان خودمان را در بند میکنیم، بدست خودمان.
کاش لااقل رسید میگرفتیم که این بدهکاری را تسویه کردهایم! تسویه هم نمیشود لاکردار!
@Panevisdotcom
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر