داشتم در اصفهان حوالی فلکه ملکشهر قدم میزدم یک بنگاه املاک یا بنگاه ماشین دیدم که روی شیشهٔ آن نوشته بود: بنگاه مسائلی. یعنی نام صاحببنگاه، «مسائلی» است. یادم به شعری از مثنوی افتاد که در آن، انسان را به علت گرفتار فکر و اندیشه بودن، «غمپیشه» مینامد:
جمله خلقان سخرهٔ اندیشهاند
زاین سبب خسته دل و غمپیشهاند
یعنی شغل ما انسانها شده غم خوردن، فکری بودن، مسئلهمند بودن. بعد با خودمان هم فکر میکنیم این یعنی متفکر بودن و آدم بیخود و الکیخوش نبودن و فرهیخته بودن و چنین چیزهایی.
ما همه مسائلی هستیم! شغل و مشغولیت ما مسئلهمندی است. دائماً فکری هستیم. به تعبیر مولانا «فلسفی» شدهایم.
فلسفی خود را از اندیشه بکشت
گو بدو کاو راست سوی گنج پشت!
گو بدو چندان که افزون میدود
از مراد دل جداتر میشود
بیشتر اصحاب جنت ابلهاند
تا ز شر فیلسوفی میرهند
از کودکی ما را شرطی کردهاند، کاندیشنه کردهاند به اینکه: «زندگی یک مسئله است و تو باید دائماً به حل کردن آن بیاندیشی. نباید لحظهای فارغ از فکر کردن باشی». و ذهنی که شرطی شده به حل کردن مسئله، کل زندگی را هم یک مسئلهٔ بغرنج میبیند که باید حلش کند. و هزار هزار کتاب را جستجو میکند و میخواند اما همچنان مسئلهمند است. و برای همین، دائما فکری هستیم.
آیا شده یک ساعت، فقط یک ساعت، امتحان کنیم فارغ از هر اندیشه بودن را؟
۱ نظر:
سلام آقای پانویس
شاید اگر تحقیق می کردید اصلا نام خانوادگی ایشان "مسائلی" هم نبوده ولی از آنجایی که روانشناس (رِند!) خوبی بوده این اسم را برای بنـ ـگاه خود انتخاب کرده تا خلق الله پر از "مسئله" ناخودآگاه به طرفش جذب شوند!
اینجا اصفهان...
وطنم پارۀ تنم!!!
ارسال یک نظر