پس، کسی که همت نمیکند و به سلامت روانش نمیپردازد و بالتبع صفای درون ندارد و میگوید «زندگی بیمعنی و پوچ است»، راست میگوید. و همینطور، کسی که از خودش مراقبت میکند و لذا صفای درون دارد و زندگیاش معنادار است و میگوید «زندگی بیهوده نیست»، او هم راست میگوید.
یعنی هم کسی که میگوید «زندگی بیهوده است» دارد راست میگوید و هم کسی که میگوید زندگی بیهوده نیست»!
هر دو در ظاهر دو جملهٔ متضاد میگویند اما چون سخنشان منطبق بر حال درونیشان است، هر دو درست میگویند.
زندگی آیینهٔ درون ماست. هر گونه که باشیم، آنگونه است!
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنیهاشم شگفت
گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کارافزاستی
دید صدیقش، بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی، خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نهچیز
حاضران گفتند ای صدر الوری
راستگو گفتی دو ضدگو را چرا؟
گفت من آیینهام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
زندگی با تو معنی پیدا میکند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر