یکی دیگر از کتابهایی که دوستان به بنده معرفی کردند کتاب «ملت عشق» نوشتهٔ الیف شافاک، از نشر ققنوس بود. رمانی است که دو خط داستانی را بطور موازی روایت میکند. داستان خانمی خانهدار در عصر ما که به ماجرای شمس تبریزی علاقمند میشود و در دل روایت زندگی اللا خانم، داستان شمس تبریزی نیز حکایت میشود. و نیازی به گفتن نیست که داستان شمس تبریزی - از آنجا که بر منابع تاریخی استوار نیست (چون نداریم چنین منابعی) - بر تخیلات و فانتازیهای نویسنده بنا شده است. مانند کتاب «کیمیا خاتون» نوشتهٔ خانم سعیده قدس که در رادیو مولانا آن را بطور مشروح آوردیم همراه با مصاحبهای که با نویسنده (خانم قدس) ترتیب داده شد.
RadioMolana.com
باری کتاب «ملت عشق» دو خط داستانی را بموازات هم دنبال میکند. قلم نویسنده ساده و نسبتاً جذاب است. بخصوص برای کسانی که از عرفان، آیکونهای عرفانی یعنی شخصیتها و چهرهها برایشان جذابیت دارد. بطور کلی کتابهایی در مایههای پرداختن به زندگینامه و بیوگرافیِ اشخاصی که به عنوان شخصیتهای عرفانی معروف شدهاند برای بسیاری افراد جذابیت دارد. مانند همین کتاب، یا مثلاً کتاب «قمار عاشقانه» از عبدالکریم سروش، یا بسیاری کتب دیگر که در وصف عرفا منتشر شدهاند. یا هر بحث و صحبتی در این فضا. تجلیل ازشخصیتها بدون توجه به این پرسش اساسی که: «او هر که بوده به من چه ارتباط دارد؟» و بدون توجه به اینکه ذهن در تجلیل کردن از دیگران از دیدن واقعیت وامیماند و بسیار سطحیبین میشود.
خواندن چنین رمانهایی اگر چه لذت بسیار دارد، اما بلحاظ رشد فرهنگی و درونی، انسان را چیپ بار میآورد.
شایسته است انسان به محتوای آنچه میخواند بلحاظ تأثیری که روی او میگذارد توجه کند، نه اینکه فقط به لذت و خوشمزگی و جذابیت آن اهمیت بدهد. ما هر خوراک فرهنگی به شعور خود بدهیم متناسب با آن رشد فرهنگی میکنیم.
در تصویری که از یکی از صفحات کتاب مذکور در ادامه آوردهام و جملاتی از آن را مشخص کردهام، بر چند فاکتوری که مشخص است ذهن نویسنده اسیر آن است و یا بهرحال در اثر او وجود دارد تاکید شده. حکایت تکراری شمس و مولانا(خفه شدیم از بس آن را خواندیم و شنیدیم و دیدیم) و تجلیل از این دیدار و حلواحلوا کردن احوالات فرضی یا حتی بگیریم واقعی این دو. و اینکه «چهها و چهها شد و چه طوفان و گرد و خاکی از عشق براه افتاد»! عناوینی مانند «شکسپیر عالم اسلام» و القاب گندهگندهای که ذهن انسانها را در هالهای از تقدیس و تجلیل فرو میبرد و طاقچهها و قلههای عرفانی در ذهن فرد خواننده مینشاند. آیا شما چنین رویکرد و چنین حرفهایی را در آثار افراد واقعگرا میبینید؟ چنین توصیفاتی را؟ اصلاً گندهگویی هم نه، صِرف تجلیل و ستایش و دادن القاب مشعشع و زرق و برق دار.
باور بفرمایید زندگی واقعی انسانها، همان باصطلاح عرفا و همینها که در کتابها و مقالات این همه حلوا حلوا میشوند بسیار بسیار ساده و معمولی است. یک عارف یک آدم ساده و معمولی است. مثل زندگی هر انسان معمولی دیگر. این همه مبالغه برای چیست؟ (برای جلب توجه!)
عوام و عموم انسانها عادت دارند وقتی کسی در دسترس نیست و بخصوص اگر مُرده باشد، وی را در ابرهای تقدس و ستایش بگذارند و دروغهایی حول زندگی او ببافند. آقایی میگفت: «دایی من تا زنده بود دزد بود. وسایل زندگی خانواده و فامیل و دوست و آشنا را از خانهشان میدزدید و میبرد میفروخت و خرج تریاکش میکرد. وقتی مُرد در مراسم ختمش پشت میکروفون مداح میگفت: مردی خیر و نیکوکار و دلسوز را از دست دادیم!». واقعیت زندگی این چیزهاست. آن بافتهها فانتازیهای انسانهاست. حالا شما بیا و از مناقب العارفین بخوان؛ تذکرة الاولیا بخوان و به به و چه چه کن. از طوفان عشق مولوی و شمس بگو و بخوان. روندی که در طول تاریخِ باصطلاح عرفانی رواج داشته.
ثانیاً، اصلاً گیریم که همهٔ این متلها و اغراقها واقعیت داشته، بسیار خوب، به من و تو چه مربوط؟ شمس و مولوی و ابوسعید ابوالخیر و تقی و نقی رفتند به آسمان هفتم و به افلاک و چه عشقها تجربه کردند، چه دخلی به من و تو دارد؟ چه فایدهای در این تجلیلها هست؟ نه تنها فایده نیست بلکه تخریب هست. در پسِ اتوریتهسازی احساس ملامت هست. ایجاد قله و احساس نرسیدن هست. آیدنتیفای کردن و همگونی هست. همانگونه که آن شیعهٔ دوآتشه خود را با تقوی و ایمان امام علی همگون میکند و احساس لذت و بزرگی میکند. و باقی ماجرا و حیلههای «خود»، که در مباحث گفتهایم.
این حرفهای سطحیِ بزکشدهٔ بازاری که: «پس از هشتصد سال روح شمس و روح مولانا در میان ما در حال سماع اند»؟!
و آیا حیف از انرژی و ذهنت نیست که صَرف چنین کتابها و محتواهایی کنی تا تو را سطحی بار بیاورد؟ آیا چنین مطالبی شعور انسان را رشد میدهد؟
@Panevisdotcom
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر