کسی که می گوید «من خودشناسی و عرفانی را می خواهم که توش خدا نباشه»، مثل کسی است که بگوید من طبیعت بدون خورشید را می خواهم!
شما هیچ مکتب یا عارف اصیلی را پیدا نمی کنید که خودشناسی او به خداشناسی منجر نشود. حال با الفاظ و تعابیری دیگر از خدا. اما اصل موضوع هست. محال است عرفانی اصالت داشته باشد و در آن، خدا نباشد.
در دورهٔ ما که اکثر مردم، عموم مردم، از هر چه خدا و پیغمبر و دین است زده شده اند، (و دلیل آن هم بدکرداری کسانی ست که لباس پیامبر و اولیای خدا را می پوشند و در عین حال دروغ می گویند، فریب می دهند،) شیادانی هم قاعدتاً پیدا می شوند که از این آب گلآلود ماهی می گیرند؛ بوسیلهٔ ارائهٔ عرفانهایی بدون خدا، و با بزکهایی از سخن از عشق و ماوراء و جذابیتهای عوامپسند، مشتری برای خود جذب می کنند.
خدا هست. همچنان که مزهٔ عسل هست. اگر کسی نمی پسندد، برود درون خودش را بکاود. نپذیرفتن حقیقت، تسلیم نشدن در برابر حقیقت، چیزی جز بدبختی و کشمکش دائمی در زندگی فردی ندارد. هیچکس نمی تواند آفتاب را منکر شود، و اگر منکر شود، بخودش ظلم کرده و خودش را از نور حیاتبخش آن محروم کرده است.
از همه محرومتر خفاش بود
کاو عدوی آفتاب فاش بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر