عوضی
دوست داشتن بخودی خود آسیبزننده نیست. کسی که قبلاً از رابطهای آسیب دیده است، از دوست داشتن دوباره هراس دارد. مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. و حق هم دارد بترسد. اما ترس مزمن از آسیب دوباره، یک معضل است که باید حل شود. در غیر اینصورت عمر انسان در این ترس سوخت میشود.
بهرحال، صرف دوست داشتن آسیبزننده نیست. بلکه دوستداشتن آدم اشتباهی(همان عوضی خودمان!) آسیبزننده خواهد بود.
اینکه ما اجازه میدهیم چنین افرادی به زندگیمان، به عواطفمان راه پیدا کنند، بدلیل ناآگاهی ماست. اینکه آن فرد انسان نادرستی بوده یک طرف قضیه است و جای خود دارد و درست، و طرف دیگر قضیه اشتباه خود من، عدم آگاهی خود من است، ناآگاهی من از اینکه من هم در برابر خودم مسئول هستم که ملاک تشخیص برای انتخاب و شناخت داشته باشم و نداشتهام و در این مورد کوتاهی کردهام و تقصیر. رفتن در لاک قربانی بودن و نپذیرفتن اشتباه خود، کار بالغانهای نیست. لذا قدم اول، پذیرفتن اشتباه خودم است. قدم دوم، بخشیدن آن فرد آسیبزننده است. بله، بخشیدن او. در دل، در اعماق فکر و ذهنم و از صمیم قلبم. اینکه متوجه شوم که او هم از کودکی اینطور نبوده و جریاناتی در زندگیاش باعث شده تبدیل به انسانی آسیبزننده و یا فریبکار شود. قدم سوم، راه ندادن او به زندگیام. بدانیم که میشود کسی را بخشید از صمیم قلب، و در عین حال دیگر به زندگیمان راهش نداد. فاصله را حفظ کرد. این شدنی است. یادش بگیریم. قدم چهارم، شستشوی درونم. از بیخ و بن. قدم پنجم، شستشوی ملاکهایم. تهیهٔ ملاک تشخیصی بااصالت و استوار، که با جوهر و ذات زندگی بخواند.
اگر فرد ملاک تشخیص نداشته باشد، براحتی ممکن است یک اشتباه را دوباره و دوباره تکرار کند و فرد نامناسب دیگری باز در زندگیاش راه پیدا کند. حال سئوال اینجاست که این ملاک و محک تشخیص آدم سالم را از کجا میشود تهیه کرد.
آدمی تا خودش را نشناسد، محال است بتواند دیگری را بشناسد. دائماً در سرگشتگی و گمگشتگی دست و پا میزند. زندگیاش در ابهام و مهآلودگی میگذرد. زلال و واضح نیست.
@Panevisdotcom
دوست داشتن بخودی خود آسیبزننده نیست. کسی که قبلاً از رابطهای آسیب دیده است، از دوست داشتن دوباره هراس دارد. مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. و حق هم دارد بترسد. اما ترس مزمن از آسیب دوباره، یک معضل است که باید حل شود. در غیر اینصورت عمر انسان در این ترس سوخت میشود.
بهرحال، صرف دوست داشتن آسیبزننده نیست. بلکه دوستداشتن آدم اشتباهی(همان عوضی خودمان!) آسیبزننده خواهد بود.
اینکه ما اجازه میدهیم چنین افرادی به زندگیمان، به عواطفمان راه پیدا کنند، بدلیل ناآگاهی ماست. اینکه آن فرد انسان نادرستی بوده یک طرف قضیه است و جای خود دارد و درست، و طرف دیگر قضیه اشتباه خود من، عدم آگاهی خود من است، ناآگاهی من از اینکه من هم در برابر خودم مسئول هستم که ملاک تشخیص برای انتخاب و شناخت داشته باشم و نداشتهام و در این مورد کوتاهی کردهام و تقصیر. رفتن در لاک قربانی بودن و نپذیرفتن اشتباه خود، کار بالغانهای نیست. لذا قدم اول، پذیرفتن اشتباه خودم است. قدم دوم، بخشیدن آن فرد آسیبزننده است. بله، بخشیدن او. در دل، در اعماق فکر و ذهنم و از صمیم قلبم. اینکه متوجه شوم که او هم از کودکی اینطور نبوده و جریاناتی در زندگیاش باعث شده تبدیل به انسانی آسیبزننده و یا فریبکار شود. قدم سوم، راه ندادن او به زندگیام. بدانیم که میشود کسی را بخشید از صمیم قلب، و در عین حال دیگر به زندگیمان راهش نداد. فاصله را حفظ کرد. این شدنی است. یادش بگیریم. قدم چهارم، شستشوی درونم. از بیخ و بن. قدم پنجم، شستشوی ملاکهایم. تهیهٔ ملاک تشخیصی بااصالت و استوار، که با جوهر و ذات زندگی بخواند.
اگر فرد ملاک تشخیص نداشته باشد، براحتی ممکن است یک اشتباه را دوباره و دوباره تکرار کند و فرد نامناسب دیگری باز در زندگیاش راه پیدا کند. حال سئوال اینجاست که این ملاک و محک تشخیص آدم سالم را از کجا میشود تهیه کرد.
آدمی تا خودش را نشناسد، محال است بتواند دیگری را بشناسد. دائماً در سرگشتگی و گمگشتگی دست و پا میزند. زندگیاش در ابهام و مهآلودگی میگذرد. زلال و واضح نیست.
@Panevisdotcom
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر