تخم طلا


   حکایتی‌ست این قصهٔ احساس نیاز به برقراری رابطه. اکثر افراد برای داشتن شریک دعوا، حریف بوکس و کسی که فضولات روانی‌شان را بر وی بالا بیاورند، بدنبال رابطه‌اند. تلخ است این موضوع، اما واقعیتی‌ست.

   فرد به تجربه دریافته که آن احساس خوشبختی و عشقی که می‌پنداشته با رفتن در رابطه تأمین خواهد شد، تأمین که نمی‌شود هیچ، هزار بدبختی و حاشیه را هم بار خودش و طرف می‌کند، اما با این وجود باز هم با خودش می‌گوید که نه، این یکی فرق می‌کند!

   وودی آلن در ابتدای آنی هال لطیفهٔ وصف‌حالی را تعریف می‌کند: شخصی می‌رود پیش دکتر و می‌گوید: "برادرم فکر می‌کند مرغ است و می‌خواهد تخم بگذارد." دکتر می‌گوید: "بیاورش پیش من تا درمانش کنم." طرف می‌گوید: "آخر دکتر جان، ما به تخم‌هایی که برادرم قرار است بگذارد احتیاج داریم."!

   انصافاً که خود حقیقت نقد حال ماست آن. ما هم به تخم‌های طلایی‌یی که رابطه قرار است برایمان بگذارد، احتیاج داریم!




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر