یکی از برکات اینترنت و تعامل انسانها از طریق آن، این است که انسانها براحتی خودشان را بیرون میریزند، و چون شناخته نمیشوند، ترسی از هر گونه رفتار غیر اخلاقی نیز ندارند!
وقتی فرد رو در رو باشد، شرم میکند که فلان رفتار را کند و فلان حرف را بزند. اما وقتی با نام ناشناس یا تقریباً ناشناس چیزی مینویسد و یا رفتاری میکند، و این گمان را دارد که خواننده او را نمیشناسد، براحتی هر چه درونش باشد، اعم از بیاخلاقی یا خشم و نفرت و حسادت و تندی و پرخاش و ... را بیرون میریزد. در حالی که اگر در رابطهٔ بیرون و واقعی بود، بهیچوجه این رفتار و گفتار را بروز نمیداد.
این موضوع دقیقاً از مشخصههای هویت فکری منبعث است. دوستی میگفت: در سایت من کسی میآمد و با نام ناشناس چیزهایی مینوشت که معلوم بود به گمان خودش میخواهد مرا آزار دهد و برنجاند. و فکر میکرد من نمیدانم او کیست. اما برای من مثل روز روشن بود. او حتی از دوستان من بود که من مدتی با او صمیمی بودم و منزلش هم رفتم و با هم سر یک سفره غذا میخوردیم و رفاقت کرده بودیم. و تعجبم از این بود که چطور این آدم در زندگی بیرون و واقعی آنقدر آدم با اخلاق و با ادب و فرهنگی مینماید اما در اینجا اینطور رفتار میکند.
دلیلش روشن است. اینکه فرد در زندگی بیرونی با ادب و احترام با شما برخورد و رفتار می کند، اتفاقاً آن باصطلاح ادب و احترام و با اخلاق بودنش، سرپوشی است بر حال درون پر خشم و نفرتش. اگر او آن ادب و احترام و فرهنگ ظاهری را مستقر بر وجودش نکند، اگر آن لباس ادب را نپوشد، تو بروشنی باطن او را میبینی. و او این را نمیخواهد و میترسد. لذا به این وسیلهٔ ادب و احترام، درون و باطنش را استتار میکند.
واقعیت این است که دنیای درون انسانها بسیار بسیار مخرب و بر مبنای میل خشم و آزار است. هویت فکری بسیار هشلهف و ملغمهای بغرنج است. خدا میداند اگر پرده از روی ظواهر ما انسانها برداشته شود، آیا ما بهم حتی نگاه میکنیم؟
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست
۱ نظر:
...
حکایت پر کردن حوض نقش جهان از آب و تاویل آن
از امیری بعد شاه عباس خوش
قصه ای بشنو اگر هستی تو هُش
چون بنایش تازه شد نقش جهان
در میان شهر زیبا اصفهان
گفت یک حوض بزرگی در وسط
خوش بسازیدش فراخ و منبسط
تا که از بالای کاخ عال قاپو
بنگرم آن حوض و آبش ای عمو
چون بنای آن مکان گشتی تمام
حوض آبش بود لازم والسلام
تا که دستوری رسید از سوی شاه
حوض را پر آب باید تا پگاه
ولولۀ افتاد زین دستور و امر
در میان خاص و عام و زید و عمر
که چنین حوضی چگونه پر کنیم
تا به فردا چون بود کاری عظیم
مهتری گفتا که فکری کرده ایم
تا زاین مشگل همه خوش وارهیم
رو بدو گفتند برگو ای فیهم
چارۀ آن را که ما آن را کنیم
رو بدانها کرد و گفتا ای مهان
هر چه سقا باشد اندر اصفهان
گو بیایندی همه با مشکشان
بر سر دست و همی بر دوششان
از بر زاینده رود آن مشکها
پر ز آبش آورندی تا مسا
تا از آن آب زلال زنده رود
پر کنیم این حوض در حد و حدود
هم به دستوری وی جملۀ سقا
در کنار زنده رود با صفا
صف به صف استاده و هم پر کنند
مشک خود را سوی میدان آورند
زان میان گفتا یکی من مشک خویش
می کنم از باد پر هم پیش پیش
با دو صد هن میبرم این مشک را
تا به میدان و سر حوض کذا
در میان آن شلوغی و همه
مشک خود خالی کنم در همهمه
اینچنین کرد و سر حوض آمدش
شاد و خوشحالی و خندانی و خوش
منتظر بودی که مشک دیگران
گاه خالی گشتن آب گران
مشک خود خالی نماید از هوا
در میان آن همه آب آن دغا
آن سقا گفتا که اول تو نما
آب مشک خود تخلی ای فتی
دیگری هم گفت من بعد شما
مشک خود خالی کنم ای آشنا
چون نگه گردند در خود آن سقا
یک به یک مشک همه پر از هوا
جملگی در فکر این که مشک من
گر بود خالی رهم از رنج تن
در زمان سقاییان رسوا شدند
چونکه مشک جملگی خالی بدند
يَوْمَ تُبْلَى السَّرَ* بگفتا ای جوان
حق به روز حشر و یوم امتحان
حال ما رفته به وضع این سقا
مشکهامان پر ولی پر از هوا
مشک علم و مشک عرفان مشک دین
پر نمودیم از هوی ها اینچنین
می کشیم این مشکها بر دوش خویش
می کشیم زین مشکها بنگ وحشیش
دایماً قصد نمایش می کنیم
یکدگر را هم ستایش می کنیم
عاقبت بر گرد حوض امتحان
رو سیه آییم جمله هان و هان
زین حکایت شمه ای گفتیم ما
که بود اوضاع من، او، یا شما
* يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ ﴿الطارق: ٩﴾
روزی که اسرار باطن شخص آشکار شود.
ارسال یک نظر