شراب


   بنده حدود ده روزی نیستم.(کاش همیشه‌گی باشد!) اما سایت و پادکستها آپدیت می‌شوند. مینیمال‌ها نه.

   که در کوزه برآرد اربعینی



تو


   تویِ شیرینی، تو اول! قند، دوم می‌شود
مزه ی سوهان اعلا پیش تو گم می‌شود

بین قُطاب و گز و نُقلِ محلی ساده است
حدس اینکه طعم لبهای تو چندم می شود !

روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود

هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم می‌شود

چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود

ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!

دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت
شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود

وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود

وسوسه یعنی تو! شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود!



گنگ باش


   خواجه یک روز امتحان کن




یک لم


   به کسی که سالهاست با او زندگی می‌کنیم، همسر، همکار، پدر، مادر، برادر، خواهر و... اینطور نگاه کنیم که انگار اولین بار است چنین کسی را می‌بینیم. یک فرد غریبه است.




گاو در بغداد

​​
   نمی‌دانم چه اصراری‌ست که همه چیز را بر اساس عقیده‌ای که داریم توضیح دهیم یا توجیه کنیم، و به آن عقیده‌مان ربطش دهیم.




جدیت


   وقتی با کسی ارتباط نزدیک پیدا می‌کنی، بسبب شوخی‌ها و بذله‌گویی‌هایی که یک رابطهٔ نزدیک اقتضاء می‌کند، حرفهای جدی‌ات نیز ممکن است جدی گرفته نشود. در اینصورت چه می‌شود گفت و چه می‌توان کرد؟!



یلدا


   شب قدری چنین عزیز و شریف

   با تو

         تا روز خفتنم

                  هوس است



طرفه اکسیر


   زندگی، وجود را از هیچ، حیات را از درون مرگ و راحتی را از دل سختی می‌زاید.

   پس، صبر، صبر، صبر. 




کشتی


 در دو سوي تشك ايستاده اند
مثل دو قهرمان آرامند
به هم نزديك ميشوند
دست ميدهند
بهم نگاه ميكنند 
مثل دريا و ماه
آنگاه كشتي آغاز ميشود
خم ميشوند
دست در بازوي هم
كمرگاه و ران ها
ناآرام در هم مي پيچند
وحشي و حمله ور
و سرانجام آنكس بخاك مي افتد كه زودتر مي گويد
دوستت دارم 

«صرفا جهت زيبايي شعر»
2013-09-12 
19:30:50



علاقه!


   مرد: سلام عزیزم. بیمارستان هستم. سر کار پای راستم آسیب دید و مریم خانم من را آورد اینجا. دکترها میگن ممکنه مجبور بشن پام رو قطع کنند...

   زن: مریم کیه؟




طرفدار


   هر که را مردم سجودی می‌کنند
   زهر اندر جان او می‌آکنند



دوست


    دیو خوش‌طبع به از حور گره‌پیشانی



چه شد؟!


   بس طور عجب
    لازم ایام شباب است




وفا


   صداقت داشتن با خودم بر صداقت داشتن با دیگران اولویت دارد.

   تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.   



خون منی


   دیگران
           از نظر
                  از دل

   تو
      جان
          بدن



یکجا


   این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
   یار ما این دارد و «آن» نیز هم



پانویس



   ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
   ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت




رابطه


   آنچه باعث یک رابطه و دوستی بانشاط، زیبا، دلنشین، با شور و شوق و باآرامش است، رفتار و خلق و خوست. 

    خوشایند و دلپذیر بودن رفتار و خلق و خو نیز کیفیتی رعایت کردنی نیست. بلکه مجموعه عواملی که تاثیر برآیند آنها همین الان در روحیهٔ فرد هست، باعث می‌شود او در رابطه نیز دلپذیر باشد یا ناهنجار.

   بطور موقتی می‌توان نقش خوشایند بودن و عشق و عاشقی را پیاده کرد، اما در دراز مدت  محال   است. بالاخره ناهنجاری و اذیت و آزار سر از جاهایی بیرون می‌زند.

   ثبات و دوام یک رابطهٔ زیبا به این است که هر فرد خودش را بشناسد. من اگر خودم را بشناسم، این شناخت باعث پالایش و پاکی بنیادی من از درون و اساس می‌شود. لذا میوهٔ خودشناسی، بطور خودبخودی و بدون اینکه اصلاً فرد متوجه باشد، یک رابطهٔ سالم و زیبا و دلنشین نیز هست.



همت


   سخنی هست از حضرت علی به این مضمون که هر وقت دست‌تان تنگ شد، با دادن صدقه، با خداوند معامله کنید.

   صدقه در معنای عمیق آن، یعنی کاری یا چیزی را انسان بدهد که نشانهٔ صدق ادعایش باشد. حالا این چیز یا کار می‌تواند مال باشد، یا کاری رفتاری عملی که بهرحال نشان‌دهندهٔ صداقت ایمان فرد است.

   مثلاً اگر برای کسی دادن مقدار زیادی مال سخت نباشد و براحتی بدهد، این بمعنای واقعی صدقه نیست. حال آنکه اگر مثلاً گذشتن از یک رفتاری که برایش لذت‌بخش باشد، سخت باشد، این کار می‌تواند صدقهٔ خوبی باشد.

   تا اینجا مقدمه بود. اما می‌گویم: کسی که ادعا و ابراز عاشقی به کسی می‌کند، باید معشوق از او «صدقه» بخواهد! کاری که برای آن فرد دشوار باشد. یا چیزی که گذشتن از آن برایش دشوار باشد. بلکه بسیار دشوار.

   عشق بدون صداقت بقول مولانا گردوبازی‌ست. باید چند تا گردو در جیبش گذاشت و برایش نامه نوشت که «عزیزم، بیدار شدی، پاشو برو گردوبازیت رو بکن.»

گردگانی چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می‌باز نرد


غلظت


   انسانی که بیشتر قسم می‌خورد، دروغگوتر است. قسم خوردن پوششی‌ست که می‌خواهد بر دروغگویی‌اش بگذارد.

    و ذهنی که زیاد مبادی آداب حرف می‌زند و رفتار می‌کند، دارد پوششی بر ناپاکی درونش می‌گذارد.



خار دل


   نمی‌فهمیدم در داستان پادشاه و کنیزک مثنوی، وقتی طبیب الهی نبض زرگر را می‌گیرد و به شهر «سمرقند چو قند» می‌رسد، چرا  «نبض  جست و روی سرخ و زرد شد»!



حضور


   مباش بی می و مطرب
   که زیر طاق سپهر

   بدین ترانه غم از دل بدر توانی کرد



شیشهٔ کبود


   بعضی می‌گویند: "اینکه می‌گویی «تنها بدون اعتقاد می‌توان امور و پدیده‌ها را دید»، ممکن نیست. حتی اگر بگویی بدون اعتقاد و پیشفرض داری می‌بینی، این خودش یک اعتقاد است."

   می‌گویم: مثل این است که شما بگویی کچل بودن هم خودش نوعی مودار بودن است!


فقه


   من آن نی‌ام که حلال از حرام نشناسم
   شراب با تو حلال‌ست و آب بی تو حرام