خار دل


   نمی‌فهمیدم در داستان پادشاه و کنیزک مثنوی، وقتی طبیب الهی نبض زرگر را می‌گیرد و به شهر «سمرقند چو قند» می‌رسد، چرا  «نبض  جست و روی سرخ و زرد شد»!