سر و خاک


گر چه دوریم، به یاد تو قدح می‌گیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی

سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی؟

ای نسیم سحری، خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیدهٔ دل نورانی



۱ نظر:

ناشناس گفت...

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

ارسال یک نظر