اصل موضوع خودشناسی این است که تمام این «بلا» یک پندار است، خیال است و فکر. و تمام!
آنچه ما به آن «مبتلا» شدهایم، توهممندی است. و این توهم فقط توهم است! واقعیت نیست!
(اینکه این توهمآلود شدن تبعاتی و اثراتی واقعی دارد در روان و زندگی واقعی دارد، البته درست است. ولی اصل قضیه یک مرکز از جنس فکر است و غیرواقعی.)
تشبیهاً مثل اینکه من فکر میکنم در اتاقم شبح هست. شبح یک موجود خیالی است و واقعیت ندارد. ذهن من این شبح را متوهم شده است.
حال، من از این شبح فرار میکنم و میدوم در اتاق. پایم میخورد به میز و صندلی و آسیب میبیند. آسیب واقعی.
این پای آسیبدیده و درد آن، واقعی است. منشاء آن، فرار از شبح، فرار از یک موجود خیالی و غیرواقعی است. اما درد پایم واقعیت دارد.
افسردگی، ملالآلود بودن و رنج و دعواهای بین انسانها که منشاء هویتی دارند، واقعیتند! درست مانند درد پای من. اما همه آنها مأخوذ از یک پندارند. پندار «خود». «من».
در پاسخ این سوال که «ممکنه دیر شده باشه» و «درمان...»، چیزی که وجود ندارد، «درمان» برای آن معنی ندارد! فقط باید عمیقاً متوجه شویم که نیست! آن چیزی که من فکر میکنم هستم، نیست!
این آگاهی هر چه بیشتر عمق پیدا کند، رهایی از این خیالمندی سادهتر میسر میشود.
شناخت خصوصیات این پندار، بسیار کمککننده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر