طلب قرار


آرامش یک کیفیت ایستا و ثابت نیست. در مباحث گفته ایم که روان انسان در حرکت است. پویا است. مثل رودخانه. که در حال حرکت است. ثابت نیست، مثل یک مثلا مرداب.

وقتی ما تجربه ای از «حال خوب و زیبا» یا «آرامش» و یا هر تجربه خوب دیگری داریم، آن تجربه ساعاتی بعد، یا روز بعد، تمام شده و رفته است. اما ذهن از آن یک خاطره می سازد. (خواهش میکنم ضمن خواندن این مطالب به ذهن خودتان دقت کنید که آیا منطبق بر این مطالب هست یا نه.) ذهن از آن تجربه که تمام شده، یک تصویر فیکسه و ثابت، یک خاطره می سازد. و از این به بعد، در حقیقت به آن می چسبد. می خواهد آن تجربه را «حفظ» کند. نگه دارد. در حقیقت آن لذت را، می خواهد حفظ کند. و تکرار کند.
این تلاش و تقلا برای حفظ آن باصطلاح «آرامش»(در حقیقت خاطره)، خودش موجب ناآرامی می شود. یعنی نقض غرض.

کار مفید این است: مرگ! مردن بر هر لذت و تجربه ای که در گذشته بوده. لذت بخش و یا رنج آور.

وقتی بر گذشته بمیریم، (نه اینکه فشار برای فراموش کردنش بیاوریم!)، بلکه یعنی رهایش کنیم و از چشم اهمیت بیاندازیمش، خودبخود حالتی نو و تازه خواهد آمد. تجربه ای جدید که ممکن است مشابه تجربه قبلی باشد یا نباشد. مهم نیست. بهر حال از اسارت تلاش برای حفظ تجربه قبلی رها شده ایم.

جملهٔ بی‌قراری‌ات از «طلب قرار» توست
طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت

قرار یعنی آرامش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر