تعکیس


   منِ انسانِ اسیر هویت، بطور کلی نگاهم به رفتار و اعمال دیگران اینگونه است: هر رفتاری دیگران می‌کنند، برای این است که بگویند: «من اینطورم. من این صفت را دارم.»

   مثلاً: اگر می‌بینم کسی دارد به دیگری کمک می‌کند، این عمل او را اینطور می‌بینم که: «دارد ادعای آدم خوب بودن می‌کند».
(سخن بر سر اینکه دیگران چه نیتی دارند یا ندارند، نیست. آن، حرفی دیگر است. سخن بر سر اینست که من چرا رفتار دیگران را اینطور می‌بینم؟)

چرا؟
   چرا من نیت دیگران از انجام عمل‌شان را اینگونه تعبیر می‌کنم؟ و بطور کلی چنین رویکردی نسبت به دیدن رفتار دیگران دارم؟

   چون خودم اگر کاری انجام دهم، به این نیت انجام می‌دهم که بگویم: من اینگونه آدمی هستم.
   یعنی از انجام یک عمل، برای خودم فلان صفت را قائل می‌شوم. (و خود فرد از این موضوع، یعنی از اینکه دائم در حال تعبیر از اعمال خودش است، بی‌خبر است. به علت شرطی‌شدگی... که بطور مفصل در دوره خودشناسی دربارهٔ آن صحبت شده.)
   لذا این نوع نگرش را به رفتار دیگری و دیگران نیز تعمیم می‌دهم. یعنی وقتی می‌بینم فردی دیگر نیز یک کاری می‌کند، پیش خودم فکر می‌کنم او هم برای اینکه ادعا کند فلان صفت را دارد، این عمل را انجام می‌دهد.
همان مثل معروف: کافر همه را به کیش خود پندارد.

   لذا خیلی مفید است که درست وقتی دارم عمل کسی را قضاوت و تعبیر می‌کنم، نکتهٔ فوق را به یاد بیاورم و از خودم بپرسم که: «آیا این صفتی که دارم به این فرد و عملش نسبت می‌دهم، آیا در حقیقت خلق و خوی خود من نیست؟» و بر آن بخوبی و با صراحت و صداقت، تأمل کنم.

ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان، ای فلان




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر