اقرارنامه و تعهدنامه س گ


اقرارنامه و تعهدنامه س گ، ثبت شده در دفتر اسناد رسمی شماره ۲۹ تهران، منتشر گردید.
به صفحه اصلی سایت مراجعه نمایید.

اصطهباناتی



الفاتحه


   وقتی ازدواج و یا رابطه‌ای به این مرحله می‌رسد که طرفین (یا یکی از آن دو):

۱. بهم می‌گویند: تو اینطوری و اونطوری. تو... تو... تو...
۲. تحقیر، اسم‌گذاری، مسخره، طعنه، نیشخند می‌کنند
۳. حالت تدافعی بخود می‌گیرند
۴. دیوار سنگی درست می‌کنند و یا دیگری را ایگنور می‌کنند(نادیده می‌گیرند، آدم حساب نمی‌کنند)،

باید فاتحهٔ این رابطه را خواند.




نداری


   این یک واقعیت است، متاسفانه، که اگر با کسی دوست و صمیمی شوی و حتی دعوت وی به منزلش را ادا کنی و گفتگو و بگو و بخند داشته باشی، پس از مدتی می‌خواهد سوارت شود، بطور غیرمستقیم حسادتت را می‌کند، به تو خشم می‌ورزد و به شکلهای مختلف از پی آزارت برمی‌آید.

   اما اگر در دسترس نباشی، هر چه پنهان‌تر و نادیدنی‌تر و سرشلوغ‌تر باشی و امتناع از صمیمت و دعوت و گفتگو و نشست و برخاست کنی، احترام و ارزش برایت قائل می‌شود.

معدود افرادی هستند که در عین صمیمیت و نداری، جدیت و پرهیز از لودگی و پرهیز از میل ارضای خشم دارند.



ستون


   اگر کسی که شما عاشقش هستید به شما مثلاً بگوید بیا برویم مواد مخدر مصرف کنیم، شما قبول می‌کنید؟

   اگر متوجه شوید کسی که عاشقش شده‌اید و برنامه زندگی با او ریخته‌اید دارای یک ناهنجاری اخلاقی است، آیا شما با او ادامه می‌دهید؟ یا اینکه اصولی برای زندگی دارید که آن اصول، مقدم بر عشق و عاشقی است؟

   آیا تا بحال نشسته‌اید ببینید که اصول زندگی شما چیست؟
 



وفا


   بسیار دیده می‌شود که کسی که قبلا با این و آن همبستر می‌شود، باحتمال بسیار زیاد بعد از ازدواج نیز تمایل به خوابیدن با دیگری را خواهد داشت. و توانایی وفاداری‌اش دچار ضعف می‌گردد.





پیشنهاد

از قدم زدن
شب
با همسرتان
یا همدمتان
غفلت نکنید.
در سکوت

یک خواهش


   این عزیزان شفاگر، انرژی‌بخش، که سراسر عشق و محبت به بشریت‌اند، نمی‌دانم چرا فقط روی سن و در همایش‌ها «شفا» می‌دهند و انرژی‌افشانی می‌فرمایند!

نازنین، مگر شما نمی‌گویی عاشق انسانیت و خدا و معنویت  و کار خیر هستی؟ بفرما این همه انسان نیازمند در بیمارستان‌ها منتظر دستان و انرژی شفابخش شما هستند. کمی آنجا مشغول باشید بجای جلوی دوربین‌ها و جمعیت، تا بیماران واقعی(!) از فیوضات‌تان بهره‌مند شوند.




احتراز


پرسیده است: شما که می‌گویی از آدمهای هویتی باید بُرید، و همان که حافظ گفته: که از مصاحب ناجنس احتراز(دوری) کنید، حالا اگر پدر و مادر و خواهر برادر آدم اینطور باشند چطور؟

 

ج: اول از همه ببین که خودت هم اسیر هویتی.

دوم، اگر قلب یا همان روح و روان شما در تماس و همنشینی با افراد اسیر بازی شخصیت آسیب می‌بیند، چرا باید رابطه ادامه داشته باشد؟ اگر به اسلام معتقدید، مگر نه اینکه بعضی از افراد جوان از پدر و مادر بت‌پرستشان جدا شدند و به پیامبر پیوستند؟ خب، آیا ما باید بندهٔ اعتباریات و ارزشها باشیم یا بندهٔ خدا؟ خدای ما جامعه و ارزشهای پوچ و اعتباری‌اش باشد یا حق؟ قبله ما «موفقیت» و «اول شدن» و «برتر بودن» و دنبال لذت بودن باشد یا خداوندی که خاکی بودن، هیچ بودن و وصل و تقوی رو تنها راه زندگی سالم می‌داند؟

البته بهتر است بطور کامل قطع رابطه نکرد. در حد سر زدن و احوال گرفتن و بجا آوردن حق و حقوق والدین و آشنایان، کافی‌ست.




خبر


با سلام.
در مدتی که آقای پانویس نیستند، اینجانب مدیریت سایت و دیگر بخشهای آن را انجام می دهم. عزیزان می توانند با ایمیل masnawi@gmail.com  با من در تماس باشند.



میوه


پیامکی بامزه دریافت کردم که:

«مصرف روانگردانها از زمان حضرت مولانا رواج داشته، مثال:

باغ سلام می‌كند!
سرو قیام می‌كند!
سبزه پیاده می‌رود!
 غنچه سوار می‌رسد!»

این طنز مرا یاد یکی از ایرادهایی انداخت که بی‌خداها و افرادی که سر لج با دین دارند، (و این روزها هم خیلی مد شده و بطور عوامانه‌ای در حال شیوع است)، بر وحی و الهام پیامبران می‌گیرند.

ایشان می‌گویند که «از کجا معلوم پیامبران درست مانند افرادی که مواد روانگردان مصرف می‌کنند نبوده باشند؟ چیزی مصرف می‌کرده‌اند، به عالم خلسه می‌رفته‌اند و فکر می‌کرده‌اند آنچه می‌بینند و می‌شنوند، وحی و الهام است. چه بسا اثرات مواد بوده است.»

خب، در سطح اینکه سوال مطرح می‌کنند، جای تأمل دارد. بهرحال برایشان سوال پیش آمده. و واقعاً از کجا معلوم چنین نباشد؟

اما جواب: این یک اصل است که هر کس یا چیزی را از محصولش بشناسید. درخت را از میوه و ثمرش می‌شود شناخت. 

حالا همین اصل و محک را بر موضوع مورد سوال بزنیم: آیا شما از این همه افرادی که مواد روانگردان و مخدر مصرف می‌کنند، یک جملهٔ عمیق حکمت‌آمیز مانند آیات قرآن، سخنان پیامبران، ابیات مثنوی معنوی و یا دیوان حافظ شنیده‌اید؟
 




یقین


یا متعهد نشوید، یا اگر به امری متعهد شده‌اید، به آن متعهد باشید!

با تمام وجود. صد در صد یکدله.
 



حرکت


کودکی که در رحم مادر است، اگر نقص عضوی داشته باشد، احساسش نمی‌کند و به حیات خودش ادامه می‌دهد. چون حیات سادهٔ جنینی دارد و آن برایش کافی‌ست. نیازی به آن عضو(مثلاً پا یا دست) ندارد. سالم بودن آن عضوِ ناقص بکارش نمی‌آید.
تا اینکه به این دنیا می‌آید و اینجا رنج نقص عضو را درک می‌کند.
اگر در رحم مادر نیاز به آن عضو داشت، نقص را درک می‌کرد و کاری می‌کرد، طلبی می‌کرد در جهت رفع نقص.
عالم روان و روح ما، (یعنی عالم آخرت)، بهمین نسبت با دنیای ماست(دنیای جسمی و مادی‌مان). ما خیلی از نقص‌ها و کمبودهای روانی‌مان را درک نمی‌کنیم، چون در این دنیا آنها مورد نیاز زندگی جسمی و مادی‌مان نیستند. هر انسانی با هر روان و روحی، اگر جسمش سالم باشد، به حیاتش در زمین ادامه می‌دهد. لذا ما نقص روان‌مان را تشخیص نمی‌دهیم و متوجه‌ش نیستیم.
مگر کسی که خودش را بشناسد، وجود انسانی‌اش را بشناسد و متوجه شود که قلب سلیم یعنی چه. روان سالم چیست.
چنین فردی، اقدامی می‌کند، کاری می‌کند برای رفع نقص و تهیهٔ قلب سالم.

تأکید خبر


   امروز با دوستی رفتیم سر زمین فوتبال برای ورزش و دویدن. یکی از بازیکنان موقع بازی، داور را صدا زد. داور سریع و بدون وقفه بلند گفت: با داور حرف نزن! (یعنی تو کاری به کار داور نداشته باش. او کارش را خودش انجام می‌دهد. تو بازی‌ات را بکن.)

   یادم به این بیت حافظ افتاد که قبلا هم درباره‌اش نوشته بودم:

هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

این را به عنوان یک اصل اساسی زندگی درونی باید دانست که: هر نوع اعتراضی به زندگی(زندگی همان خداست) هیچ جایی ندارد. هیچ منطق و پشتوانه‌ای ندارد. اگر چیزی «نه به وفق رضاست» هیچ خرده‌ای بر زندگی نمی‌توان گرفت. این اصل است. 

نه اینکه «نباید خرده گرفت و نباید اعتراض کرد»، بلکه منظور این است که اگر اعتراض می‌کنیم، بدانیم یک جایی از درک ما می‌لنگد. نقص از عدم آگاهی و ضعف ماست. و الا داور کارش را بلد است. 


---




حرمت

نامه سیزدهم

عزیز من!

زندگی مشترک را نمی توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است...
کاسه ی بلور را نمی توان یک بار از دست رها کرد، بر زمین انداخت، لگدمال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه ی بلورین روز اول باشد.
من، ممنون آنم که تو، هرگز، در سخت ترین شرایط و دشوارترین مسیر، این کاسه ی نازک تن زودشکن بلورین را از دستهای خویش جدا نکردی.

از «چهل نامهٔ کوتاه به همسرم» - نادر ابراهیمی
کتاب خوبی‌ست، در کل البته.

بیل گیتس


   در ارتباط با کارهای نت‌ورکینگ و این مشاغلِ انصافاً کاذب و هوایی که بسیار هم باب شده و فرد جای اینکه دنبال تخصص و پیشه‌ای برود، با هویت‌سازی سعی در دست یافتن به پول‌ بزرگ و بی‌زحمت می‌کند، بنده اصلاً نظر مساعدی ندارم که هیچ، بلکه آن را مخرب و مانع یک زندگی شخصی آرام و سالم می‌دانم.

   چون تمام مایه و محور فعالیت فرد بر اساس داشتن پرستیژ و هویتی چاق و فربه است. بنده این را بسیار زیاد دیده‌ام. و نتیجه‌‌اش هم مشخص است: ممکن است فرد به پول و پله‌ای دست پیدا کند، اما احساس ناخوشبختی و بلکه بدبختی و نرسیدن و مقایسه و رقابت با تمام بدبختی‌ها و کوفت و زهرمارش را بطور قطعی در زندگی و احوال درونی‌اش خواهد داشت. در کنار دروغ، ریا و نمایش. و این سیر قهقرایی ادامه پیدا می‌کند تا فرد را تبدیل به گرگ و زامبی کند. و خودش هم متوجه نیست!

   راه خودشناسی راهی کاملاً جدا و بلکه خلاف آن مسیر است. سبک زندگی این دو، بنیاناً خلاف هم‌‌اند. اگر فرد بخواد حق خودشناسی را ادا کند، از آن مسیر جدا باید شود. نمیشود یکی به نعل زد و یکی به میخ. نمی‌شود هم خدا را داشت هم خرما را. یکی از دوستان در همین وادی نت‌ورکینگ بود، وقتی قضیه براش روشن شد، آمد بیرون. و به کار اولش رضایت داد.

   انسان اگر ثروت و رفاه کم و در حد رفع نیاز و متوسط داشته باشد همراه با احساس خوشبختی و کیفیت عشق در زندگی‌اش، دیگر چه می‌خواهد؟ شما فکر می‌کنید هویت و شخصیت آنچنانی «داشتن» با زندگی آرام کنار هم می‌نشینند؟! چه خیال باطلی! چه وعدهٔ دروغی!!



جان یکدله کن

کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی
شوی ز کرده پشیمان به هم توانی بست

کمند مهر با شخصیت و اعتبار و آبرو رو چنان باید پاره کرد که اگر روزی شوی ز کرده پشیمان، هیچوقت نتوانی بست!

یک بار برای همیشه ازش دل بکن. برای ابد خداحافظی کن!

بانگ آب


  دورهٔ جدید خودشناسی

ثبت‌نام دورهٔ جدید آغاز شده است. در این دوره مشخصاً به بررسی کتابهای خودشناسی بقلم محمدجعفر مصفا، همراه با انجام لم‌ها(تمرین‌ها) و نیز گزیده‌هایی از لُب داستانهای مثنوی معنوی پرداخته می‌شود.

برای ثبت نام، با شمارهٔ
 006۱413998055 
(خانم صبا) تماس بگیرید.

بشتابید که غفلت موجب پشیمانی‌ست!



اصول رابطهٔ خوب


  برای یک رابطه و ازدواج خوب و مناسب، وجود کیفیات تعهد، صداقت، توانایی اعتماد کردن و احساس مسئولیت از زیرساختها و لوازم اساسی است، در کنار صفا و پاکی باطن.

  اگر اینها را در خودت و سپس در فردی که می‌خواهی انتخاب کنی(یا انتخاب کرده‌ای) بوضوح نمی‌بینی، بیهوده خودت و او را معطل نکن.

س: خب اگه فهمیده باشم که واقعاً این خصوصیتها رو ندارم، چکار باید بکنم؟

ج: هیچوقت درها بسته نیست. می‌توانی با کار کردن روی خودت این کیفیات را، اگر از بین رفته‌اند یا مخدوش شده‌اند احیاناً، بازگردانی و قوت ببخشی. این کار شدنی‌ست. 
مشخصاً بوسیلهٔ شناخت خودت بطور عمیق و کسب مهارت‌های لازم. توجه داشته باش که ازدواج و رابطهٔ خوب، محصول صرف شناخت نیست. کسب مهارت نیز لازم است.
جدیت و ممارست در این راه، حرفها دارند.

دورهٔ لاو ترکاندن دورهٔ محدودی‌ست و قطعاً فروکش می‌کند. اگر واقعاً رابطهٔ گرم و مستحکم را طالبی، تدبیری برای بعد از دورهٔ عشق‌بازی‌ات داشته باش.


آب


 «استادِ همین‌الآن‌پاشو‌بیا که نشد استاد»! 
استاد باید unavailable باشه! کلاس بذاره. وقت نداشته باشه!



کاریز


   روانشناسها - که در تنوع بسیار زیاد این روزها مشغول سرکیسه کردن مردمند - اموری که جزو تبعات عشق هست را بصورت دستور و تکه تکه و «باید و نباید» عرضه می‌کنند. در صورتیکه عرفان و خودشناسی بمفهوم مولانایی‌اش، به اصل کار می‌پردازد. و «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.»

   مثلا اینکه روانشناس (تازه آن خوبها و عقلایشان!) می‌گوید: «انتخابگر باشید. از کسانی که دور و بر شما هستند و یا اموری که در زندگی تان پیش می‌آید، انتخاب کنید و نگذارید همینطوری چیزهایی «پیش بیاد»»، این موضوع برای انسانی که خودش را شناخته باشد، بطور خودبخودی انجام می‌گیرد. دیگر نیازی نیست بصورت دستور و «بکن نکن» به فرد گفته شود.

   اما روانشناسها در و دکانشان به همین چیزهاست. به دستورالعمل‌های سطحی و تاکتیکی. اتفاقا خیلی‌ها هم که از پیش آنها می‌آیند خیلی هم شارژ هستند! البته تا مدتی، و بطور موقت! بعد از مدتی باز همان درون افسرده و خموده برمی‌گردد. چرا که ریشهٔ فاسد هنوز برجاست. لذا روانشناس، فرد را معتاد به مراجعهٔ مکرر و شارژ شدن مجدد می‌کند. که البته هزینه‌بر هم هست! لابد زحمت می‌کشند!

   بقدری مورد هست که گرفتار همین وضعیت «چه کنم، چه کنم» و بلاتکلیفی در زندگی هستند، که مپرس. و دقیقا روانشناسها برای همین افراد گرفتار معلق بودن در زندگی، دستور العمل می‌دهند. و آنها هم فکر می کنند دیگر با گرفتن این دستور العمل، در زندگی هدفی دارند و طبق آن پیش خواهند رفت. در حالیکه این دستور العمل‌ها چیزی جز ماشینی شدن نیست. وقتی من با دستورالعمل زندگی می‌کنم، در حقیقت چشمانم را بسته‌ام و دیگری(روانشناس) بمن می‌گوید چطور زندگی کن! حال آنکه سوای مسئلهٔ ماشینی شدن من، خود او هم کور است!

آن عصاکش که گزیدی در سفر
خود بدان کاو هست از تو کورتر

   کار بنیادی تنها و تنها پرداختن به عشق است، نه عشقی که عوام و یا روانشناسها از آن می‌گویند. و عشق محقق نمی‌شود مگر با معرفت، و سپس مهارت.

حبذا کاریز اصل چیزها




پ9رنو


⁠⁠استدلال از این سست‌تر؟!

می‌گوید: «همه نگاه می‌کنند، بابا. همه این کارها رو می‌کنند. بشر تا بوده و در طول تاریخ این کارها رو می‌کرده.»

آنوقت جمله قصار از مسیح و از فلان کسک و بهمان عارف میاره و تجلیل هم میکنه که: «از راهی که همه می روند، نرو.» !



هله!


   اگر من عادت به درغلتیدن به آغوش این و آن کنم و خودم را حفظ نکنم، روانم کیفیت لطافت، آرامش، استغناء، عمق، وفا و تعهد ذاتی خود را از دست می‌دهد. و بجای آن، احساس دور افتادن، تنهایی و خالی بودنی می‌کنم که هیچ چیز و کس جای آن را پر نمی‌کند.

و بالتبع و بالطبع ارتباط واقعی با زندگی نمی‌توانم برقرار کنم. دچار اوهام و عالم هپروت می‌شوم و بدتر اینکه این اوهام را جای حالات خاص روحی و جذبه می‌گیرم!

راه بسیار روشن است.

یا حریص البطن عرج هکذا
انما المنهاج تبدیل الغذا

یا مریض القلب عرج للعلاج
جملة التدبیر تبدیل المزاج

ایها المحبوس فی رهن الطعام
سوف تنجو ان تحملت الفطام

ان فی‌الجوع طعام وافر
افتقدها وارتج یا نافر

ترجمه:

ای حریص به خوردن، اینگونه تامل کن، براستی که راه روشن حقیقت مبدل کردن غذاست.

ای بیماردل، برای درمان تغییر جهت بده، تمام تدبیر اینست که مزاجت را مبدل کنی، تغییر دهی.

ای در اسارت خوراک، آنگاه نجات می‌یابی که پرهیز را تحمل کنی.

براستی که در گرسنگی خوراک فراوانی هست(!)، ای کسی که فرار می‌کنی، آن را طلب کن(گرسنگی را) و چشم امید بدار.
 


همنشین


 نخست موعظهٔ پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

   معاشرت با انسانهای ناهنجار(هویتی) برای تمرین مفید است. اینکه با آنها در ارتباط باشیم و در حال ارتباط، به آنچه هست نگاه کنیم. منظور از «آنچه هست» آنچه در ذهن می‌گذرد است.

   این معاشرت برای تمرین مفید است، نه برای سبک و روال زندگی. در مورد معاشرت با اینگونه افراد، باید بطور کامل کات کرد.

1. می‌گویی آنها چکار کنند برای خودشان؟
ج: تا کسی خودش نخواهد تغییر بنیادی کند، محال است دیگری بتواند برایش کاری کند.

2. می‌گویی من بلحاظ معیشتی به آن افراد ناهنجار وابسته‌ام. نمی‌توانم از آنها جدا شوم.
ج: هر چه زودتر بفکر استقلال معیشتی باش. استقلال مادی(مسکن، رفاهیات...) اهمیت دارد.

3. می‌گویی من آدم سالم دور و برم نمی‌بینم. یا بسیار بسیار کم/
ج: تنهایی، بمعنی با هیچکس نبودن،  بسیار بسیار بهتر از بودن با آدمهای بیمار است.

آدمی‌خوارند اغلب مردمان
از سلام‌علیک‌شان کم جو امان

قعر چَه بگزید هر کاو عاقل است
زانکه در خلوت صفاهای دل است

ظلمت چَه به که ظلمتهای خلق
دل نبرد آنکس که گیرد پای خلق




هین!


   از باختن نترس! 



حقیقت


   شاید تو هم مثل من، در نوجوانی داستانهایی با این مضمون شنیده باشی که یکی رفت پیش فلان عارف و گفت می‌خواهم حقیقت مردم و دنیا رو ببینم. عارف اول گفت که طاقتش را نداری و زندگی‌ات از روال عادی خارج خواهد شد. مرد اصرار زیادی کرد. عارف دو انگشت دستش را باز کرد و گفت از بین انگشتان من نگاه کن. مرد نگاه کرد و مردم را مشتی حیوان دید. گرگ، و گوسفند و خوک و غیره.

آن موقع‌ها برایم این داستانها جذاب بود و فکر می‌کردم واقعا کسی چنین توانایی‌یی دارد. بعدا که بزرگتر شدم و بحساب خودم عقل و منطقی پیدا کردم، گفتم این حرفها چیزی جز متل نیست.

اکنون بعد از سالها به این باور رسیده‌ام که واقعیت بوده آن داستانها! آن انگشتان دست مرد عارف، محتوای خودشناسی است. انصافا اگر ما عمیق شویم، اکثر انسان‌ها را می‌بینیم که اینطورند. خودم هم یکی از آنها.

مشتی جانور، مشتی گرگ، مشتی دراکولا.