روانشناسها - که در تنوع بسیار زیاد این روزها مشغول سرکیسه کردن مردمند - اموری که جزو تبعات عشق هست را بصورت دستور و تکه تکه و «باید و نباید» عرضه میکنند. در صورتیکه عرفان و خودشناسی بمفهوم مولاناییاش، به اصل کار میپردازد. و «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.»
مثلا اینکه روانشناس (تازه آن خوبها و عقلایشان!) میگوید: «انتخابگر باشید. از کسانی که دور و بر شما هستند و یا اموری که در زندگی تان پیش میآید، انتخاب کنید و نگذارید همینطوری چیزهایی «پیش بیاد»»، این موضوع برای انسانی که خودش را شناخته باشد، بطور خودبخودی انجام میگیرد. دیگر نیازی نیست بصورت دستور و «بکن نکن» به فرد گفته شود.
اما روانشناسها در و دکانشان به همین چیزهاست. به دستورالعملهای سطحی و تاکتیکی. اتفاقا خیلیها هم که از پیش آنها میآیند خیلی هم شارژ هستند! البته تا مدتی، و بطور موقت! بعد از مدتی باز همان درون افسرده و خموده برمیگردد. چرا که ریشهٔ فاسد هنوز برجاست. لذا روانشناس، فرد را معتاد به مراجعهٔ مکرر و شارژ شدن مجدد میکند. که البته هزینهبر هم هست! لابد زحمت میکشند!
بقدری مورد هست که گرفتار همین وضعیت «چه کنم، چه کنم» و بلاتکلیفی در زندگی هستند، که مپرس. و دقیقا روانشناسها برای همین افراد گرفتار معلق بودن در زندگی، دستور العمل میدهند. و آنها هم فکر می کنند دیگر با گرفتن این دستور العمل، در زندگی هدفی دارند و طبق آن پیش خواهند رفت. در حالیکه این دستور العملها چیزی جز ماشینی شدن نیست. وقتی من با دستورالعمل زندگی میکنم، در حقیقت چشمانم را بستهام و دیگری(روانشناس) بمن میگوید چطور زندگی کن! حال آنکه سوای مسئلهٔ ماشینی شدن من، خود او هم کور است!
آن عصاکش که گزیدی در سفر
خود بدان کاو هست از تو کورتر
کار بنیادی تنها و تنها پرداختن به عشق است، نه عشقی که عوام و یا روانشناسها از آن میگویند. و عشق محقق نمیشود مگر با معرفت، و سپس مهارت.
حبذا کاریز اصل چیزها
۱ نظر:
یه زمانی مردم خاطرخواه می شدند،خاطرخواه دختروپسرهمسایه وفامیل ویکی مثل خودشون یااگرهم فرق داشت،یکی بود!!هزارتانبود...دل می دادن،گریه می کردن وناله ،مجنون ولیلی می شدن واین صحبتا!
یه ارزشی داشت که شعروقصه وحکایت ازش درمیومد!
حالا،امروزروز،هرثانیه دل به هزارتامی دن!به ماشین وخونه وخوشگلی(اگه باشه)وشهوت وچی وچی!
ازبس وجودآدم هاسطحی شده،ابزاری شدن ،ازخودشون وهمه استفاده ی عروسکی وابزاری می کنن!
دیوانه می شن وبی شعور(کتاب بی شعوری!)
هزاران هزارواعظ وروحانی وروشنفکروروانشناس هم نمی تونه دردشون روبفهمه وآدمشون کنه،چون (دورازجون)خودشون رواین قدربه خریت زدن که خرخرشدن!
عشق ومحبت وسازگاری ووفاداری واینابرای همچین جورادمی کشک هم نیست!
بایداول ادم بشی خودت!
زن پیغمبرم باشی وآدم نباشی عاقبت به خیرنمی شی!
پسرودختذپیغمبرم باشی،ذره ای معنویت بهت اثرنمی کنه!
هی می دوی ومی دوی بایه نفس پرواربی خاصیت که دیوونه ت می کنه!
بایدفطرتت روپیداکنی!بایدآدم بشی !
عشق شهوت وتولیدمثل نیست!
عشق بودن انسانی ماست!
تانخواهیم آدم نمی شیم!
البته یه روزه هم نمیشه.روانشناسامی خوان مقطعی وضربتی یه بی سوادرودانشجوی دکترابکنن!نمیشه،ریزریزوذره ذره بایدبدی هات روبذاری کناروخوب بشی!
وخودت هم بایدبخوای!خودخودت!
ارسال یک نظر