بعضی از ابیات حافظ هستند که یک مبحث کامل مثنوی معنوی و یا دو سه داستان مثنوی را در خود جمع کردهاند، در یک بیت! مثلاً این بیت حافظ که:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
درک تجربی(و نه عقلی) این بیت، پس از گذراندن مدتها تأمل ممکن است. چندین داستان از مثنوی باید بخوانی و بخوبی روی آنها متوقف شوی تا همین یک بیت را درک کنی. و از این جهت، اینگونه ابیات، نصب العین خوبی هستند برای نوشته شدن با خطی خوش و چشمنواز، جهت یادآوری و مرور آنچه پشت آنهاست.
ویدیویی که ذیلاً مشاهده خواهید کرد هم از این دست است. یک سینه سخن خودشناسی را در خود جا داده. این کودک، تک تک ما هستیم. بقول مثنوی، «نقد حال ماست آن». جامعه و محیط، ما را یونیفرم رقابت، «تو میتوانی»، «تو باید این کارها را بکنی» میپوشاند و از ما کارهایی را طلب میکند تا در ازای انجام و برآوردن آنها صدای شِرِق شِرِق دست زدن و هورا کشیدن و «آفرین، بارکالله» و چشمهای گرد دیگران را دریافت کنیم. ما هم روانمان را آموختهٔ برآوردن دستور جامعه و محیط میکنیم و خیلی شق و رق امرش را اطاعت میکنیم و روح و روان بیچارهمان را در اختیارش میگذاریم.
به هر بدبختی و کوفت و زهرمار کردن زندگی به خودمان هم که شده، درخواست جامعه را برآورده میکنیم و بدون توجه به اینکه چه بلایی سر روح و روان خودمان میآوریم، صدای ترقهٔ جلوه کردنمان را در میکنیم. تختهای میشکنیم و مدرک و مدارکی میگیریم و اسمی در میکنیم و توی چشمها میرویم و یا پول و پلهای بهم میزنیم. (یا اصلاً هیچکدام را کسب نمیکنیم و از این کسب نکردن هم از خودمان چیزی میسازیم! مثلاً درویشمسلکی و تجلیل فقر.)
بعد از اطاعت دستورها و بایدهای جامعه و نظام تربیتی، و دریافت جایزهٔ سوت و تشویق، چنان مست این هوراها هستیم، که بروی خودمان هم نمیآوریم که در گوشه و خلوت تنهاییمان، چه دردی میکشیم! فقط برای آنکه بشنویم: «آفرین!»!
بیچاره کودک. بیچاره ما!
@PanevisDotCom
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر