ضرورت عدم وابستگی

مستقل باش. وابسته نباش.
از هر جهت.

تا جایی که می‌توانی.


درس حافظ



+ دوستانی که قبلاً در جلسات سالهای پیش بوده‌اند می‌توانند با دادن مصاحبه در این دوره شرکت کنند. این دوره برای افراد مبتدی نیست.


فن

   بدبخت است کسی که دور و بر خودش مرید و هوادار جمع می‌کند. بیچاره است.

   و کسی که در دلش این کار را می‌کند، بدبخت‌تر.


مرآت


   بعضی فکر می‌کنند خودشناسی در خلوت موثرتر از بودن در ارتباط با دیگران است. این اشتباه است.

   بارها گفته‌ایم که «روابط آینه‌ای عالی برای شناخت خودم است». من وقتی در ارتباط با دیگران هستم، و احوالم تغییر می‌کند و در تعامل با دیگران حالات متفاوت پیدا می‌کنم، رصد کردن و مانیتور کردن این احوال و افکار برای شناخت خودم بسیار بسیار عالی‌ست. انسان در خلوت و تنهایی، این امکان و آینه را ندارد.

   در فواید خلوت و تنهایی زیاد گفته‌ایم، اما اینکه برخی از جمع فرار می‌کنند، علتش اینست که در حقیقت از روبرو شدن با خودمان می‌ترسیم! روشن است؟ ببین، من وقتی در ارتباط و تعامل با دیگران هستم و مثلاً می‌رنجم، حسادت می‌کنم، پز می‌دهم، احساس برتری می‌کنم، احساس حقارت می‌کنم و غیره، در حقیقت با دیدن و روبرو شدن با این احوالاتم، دارم خودم را می‌بینم و می‌شناسم. و چون هویت از دیدن واقعیت خودش فراری‌ست، لذا نمی‌خواهم ببینم اینها را. پس چکار می‌کنم؟ از جمع فرار می‌کنم! و اسمش را می‌گذارم: «آدم نمی‌تواند در جمع خودشناسی کند»! با ژست عرفانی می‌گویم: «خودشناسی در خلوت و عزلت باید باشد»! اما پشت این حرفم، فرار از خودم است. بنحوی که گفته شد.

من ز مکر نفس دیدم چیزها...

---
موضوع فواید خلوت، موضوعی علی السویه است.

قنوت


بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
 

خود و خدا

إشعار و صفت(حقیقی) پشه‌اند و باد.


آبتنی


   آیا شده است که بخواهید به مسافرت بروید و هنگام سفر فقط به رسیدن به مقصد فکر کنید؟مسلماً شده است. این مسافرت مسافرت نیست. مسافرتی کیفیت دارد که فرد از لحظه لحظه‌ٔ آن لذت می برد. یعنی در تمام طول مسیر به رسیدن به مقصد نمی‌اندیشد.

   همینطور است در مورد نماز. وقتی نماز را با این رویکرد و کیفیت می‌خوانیم که آن را به پایان ببریم و به تمام شدن آن می‌اندیشیم، این نماز کیفیت ندارد. بلکه خلاصی از رسیدن به پایان، به مقصد است که به نماز یا مدیتیشن کیفیت می‌بخشد. در لحظه لحظهٔ نماز و مدیتیشن حضور داشتن. نه این که دائماً به تمام شدن آن اندیشیدن.

   متأسفانه ما وقتی نماز می‌خوانیم، صرفاً برای ادای تکلیف و رفع تکلیف می‌خوانیم. آن را مانعی می‌بینیم که باید زودی تمامش کنیم تا به بقیهٔ کارهایمان برسیم.

   آیا شده که هنگام شنا در استخر، رودخانه یا برکه‌ای چنان سرمست شنا و آبتنی شوید که گذشت زمان را اصلاً حس نکنید؟



اضافات

«التوحید اسقاط الاضافات»

توحید، رفتن اضافات است. زدودن اضافات است.

این، اساس عرفان است. تفکر «زائد» یعنی همین.

چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر  اسرارت نهد بر فرق سر

یا

خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود

یا بقول پیرمرد: اوضاف خود.



باور


   پدر بزرگ خدابیامرزم می‌گفت: همیشه یادت بمونه که مردم اگر دربارهٔ کسی یا تو چیز خوبی بشنوند، آن را با شک و تردید نگاه می‌کنند و اگر چیز بدی بشنوند، سریع باورش می‌کنند.

   راست می‌گفت. 
 

هدف زندگی


   هر انسان تنها یک کار در زندگی دارد، اگر این یک کار را انجام داد، هدف از زندگی‌اش را برآورده. اگر همه کار انجام داد و این یک کار را نکرد، هیچ کار نکرده.

   پیدایش کن.


کرشمهٔ حُسن


   خب معمولاً استارت هر دوره‌ای را اینجا در این پستو اعلام می‌کنیم. الان هم اعلام می‌کنیم که دورهٔ درس حافظ را بامید خدا شروع به ثبت‌نام کرده‌ایم.

   این دوره، سوای وجه آموزشی آن، ذوقی ادبی نیز هست. شرکت در این دوره پیش‌نیاز و شرایطی دارد که از آن جمله، گذراندن ۳۰ جلسه از دوره‌های خودشناسی و تمرینات آن و یا انجام یک مصاحبه است. باقی اطلاعات را از خانم صبا می‌توانید دریافت کنید.





زندگی خوب


   ما فکر می‌کنیم «با کیفیت زندگی کردن» یعنی مثلاً غذای خوب خوردن، خونه و ماشین خوب داشتن، لباس خوب داشتن، در سرزمین خوب زندگی کردن و اینجور چیزها!



دل و زندگی اجباری


آدمی دیده‌ست، باقی گوشت و پوست
هر چه چشمش دیده است آن چیز، اوست


   خودتان را مجبور بانجام کاری و زندگی‌یی که دوست ندارید، نکنید. این ظلم در حق حقیقت خودتان است.

   «قلب انسان، یا همان دل انسان، روح انسان، حقیقت و ذات انسان، اگر مجبور بانجام کاری شود، نابینا می‌شود». امام علی(ع) - نهج ۱۹۳

   و زندگی تفرج‌گاه و تماشاگه راز است. اگر دل نابینا شود، هیچ چیزی «نمی‌بیند»، بهره‌ای از زندگی نخواهد داشت. لذا زندگی‌اش می‌شود مردگی. 

هیچ اشکالی نداره چیزهایی را ببازی، از دست بدهی، بلحاظ مادی کم‌بهره زندگی کنی، اما زندگی کنی!

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
ز دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
حافظ


فهم و اقدام عملی


   بعضی از دوستان اعتراض بحقی می‌کنند در مورد بعضی مینیمال‌هایی که پانویس در اینجا می‌نویسد. مثلاً می‌گویند: گفته‌ای نیاز و ترس را از رابطه‌ات با همه چیز حذف کن. و از طرفی انسان اسیر هویت، نیاز و ترس جزو لاینفک هستی روانی‌اش است. چطور می‌تواند به یک توصیهٔ تو اینها را حذف کند؟ مگر می‌شود؟

   قبلاً هم بارها گفته‌ام که مخاطب این بخش مینیمال‌ها و نوشته‌های بنده روی این سایت، علی العموم کسانی هستند که جلسات شرح مثنوی را گوش داده‌اند و یا کتابهای معرفی شده را خوانده‌اند یا در کلاس‌های خودشناسی شرکت دارند و لِم‌ها را انجام می‌دهند. در حقیقت این نوشته‌ها تلنگری و یادآوری‌یی است و بقول این خارجی‌ها، تیپ‌ها یا همان نکات اشاره‌گونه‌ای هستند برای این افراد، نه برای کسانی که در این باغ نیستند(و فکر می‌کنند هستند).

   این را جدی بگیرید که کسی که در این فضاست و کار عملی می‌کند، این نوشته‌ها را جوری می‌خواند و کسی که نیست، جور دیگر. در دو دنیای متفاوت هستند. خیلی‌ها واقعاً متوجه این موضوع نیستند.

   ببین، مثلاً همین نوشتهٔ اخیر را که «ترس و نیاز را حذف کن از رابطه‌ات....» برای کسی که در این فضا نیست، بله، او نمی‌تواند اینها را حذف کند. چون اساساً تداوم وضعیت نابسامان روانی او، بستگی به بودن این دو عامل دارد. 

   اما بیا از نگاه کسی که در این فضای خودشناسی هست و تمرین‌هایی که داده‌ایم را انجام داده(تمرین‌های جدی را!) و قلق کار دستش آمده، این جملهٔ مثال‌مان را نگاه کنیم. این فرد مسلماً درک کرده بصورت حسی(نه عقلی)، که تمام بود و نبود هویت به استمرار ترس است، به استمرار نیاز هویتی است. دیده و لمس کرده که ذهن، دم به دم در حال هویت‌تراشی است، شخصیت‌پردازی است، از طریق توهم‌اندیشی، فکرِ پس از فکر. دیده است و لمس کرده است، نه اینکه فهمیده. حالا با این اشاره که «نیاز و ترس را از رابطه حذف کن»، توجه‌ش معطوف به همین موضوع می‌شود در درونش، و چون قلق کار دستش آمده، بصورت حسی می‌تواند اینها را حذف کند چون این مهارت و توانایی عملی را پیدا کرده. لذا این اشاره می‌تواند در حال او نافذ باشد و مانند یک یادآوری موثر عمل کند. 

   تفاوت کسی که کار کرده و کار نکرده بسیار زیاد است. کار عملی با کار تئوریک و خواندن صرف فرق دارد. این دو با هم برابر نیستند. لذا تاثیر آنچه را هم که دریافت می‌کنند، مانند این اشاره‌ها، برای‌شان یکسان نیست.

   مشکل ما این است که فکر می‌کنیم با صرف درک عقلی، کار کرده‌ایم. خیر، اصلاً اینطور نیست. انجام تمرینات بسیار بسیار تاثیرگذار است.

شادکام باشید



زندگی


مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
ز دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
حافظ


چراغ


   برای همهٔ کارهایت در زندگی ابتدا شناخت تهیه کن. با عقل و دوراندیشی پیش برو. ابتدا لوازم آن کار را، که شناخت باشد، تهیه کن و سپس سراغ آن برو.

   هیچ انسان خردمندی همینطوری یلخی سراغ کاری نمی‌رود، تصمیمی نمی‌گیرد.

چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا



مانعان


   دو چیز، نیاز و ترس، را از رابطه‌تان با هر کس، با هر چیز، با کلیت زندگی، حذف کنید. و ببینید چه اتفاقی می‌افتد.



«عید شما مبارک»؟!



گفت آن را جمله می‌گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش

   مناسبت‌های تقویمی وقتی نسبتی با درون انسان ندارند، چیزی جز تقلید و جوگیری و شور حسینی برداشتن نیستند. چون همه جشن می‌گیرند و «شادند»، من هم «باید» بحکم این حرکت اجتماعی و همه‌گانه(!) شاد باشم! «شاد»! و در حقیقت ادای شادی را درآوردم. چون روز و مناسبت عید و چه و چه هست، و همه به هم «تبریک» می‌گویند، من هم باید همراه جمع شوم! و این ایام جوگیری که گذشت، زندگی و روابط و درون‌مان همان آش است و همان کاسه.

   چند سال پیش بطور اتفاقی لحظهٔ سال تحویل را در قم بودم با دوستی. خدا می‌داند چه بلوایی به پا شد وقتی به دقایق تحویل سال نزدیک می‌شدیم. ملت ریخته بودند دور ضریح حرم حضرت معصومه(س) و چه شلوغ می‌کردند. گویی قرار است در آن لحظه چه اتفاقی بیافتد! خلاصه آنکه نیم ساعت بعد از تحویل سال، آمبولانس آمد داخل صحن و کسانی که زیر دست و پا له شده بودند را برداشت و برد. نمی‌دانم، مگر آن لحظه چه می‌شود؟!

   ما فکر می‌کنیم از آن افرادی که فکر می‌کنند در لحظهٔ سال تحویل اتفاق خاصی می‌افتد و جوگیر می‌شوند، جداییم. در حالیکه در یک مقیاس بزرگتر، ما هم جوگیر این روزها و حال و احوال مناسبتی و اجتماعی آن هستیم. اینطور نیست؟ واقعاً مگر این روزها چه اتفاق واقعی و درونی در من و تو اتفاق می‌افتد که یکهو شور برمان می‌دارد؟! آیا غیر از این است که چون همه می‌گویند «خر برفت و خر برفت»، من هم همان را - رفتاراً - تکرار می‌کنم؟

گفت آن را جمله می‌گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش

خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

   بهار جان اسیر زمان و مناسبت نیست. ایام و مناسبت‌های اجتماعی به انسان شادکامی حقیقی نمی‌دهد. بلکه انسانی که جانش بهاری است، به روز و روزگار خودش برکت و سرزندگی می‌دهد. 

دلتان بهاری و خودتان مبارک باشید!



کمال!؟


   به دنبال انسان بی عیب و نقص و کامل نگردید. وجود ندارد همچین کسی. از خودتان هم انتظار کامل بودن و بی نقص و عیب بودن نداشته باشید. همین است انسان. انسانی که خطا نکند، انسان نیست.



خانه‌تکانی


   این رباعی را دیدم ظاهراً از آقایی‌ست بنام جلیل صفربیگی:
 
من نام کسی نخوانده ام الا تو
با هیچ کسی نمانده ام الا تو

عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده ام الا تو


جالب است. رباعی زیرش هم بانمک است: 

دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد

 


خودآزاری «آسمانی»


   یک دین و مذهب هم داریم که خودمان از خودمان اختراع کرده‌ایم و در حقیقت ابزاری است برای توجیه شرعی ملامت کردن خودمان و لگدکوب کردن روح و روانمان.

   از «دین» وسیله‌ای کاملاً موجه، وسیله‌ای «آسمانی» و «مقدس» می‌سازیم برای اینکه خودزنی کنیم. روح و روانمان را زخمی کنید.


شریک زندگی


   انسان تا بلد نباشد در تنهایی خود، یعنی در aloneness ، زندگی کند، با هیچکس هم نمی‌تواند زندگی کند.

   در حقیقت شریک زندگی را می خواهد تا از خودش فرار کند. آن کس وسیله و مواد مخدر اوست. ابزار تخدیر و روبرو نشدن با خودش است، با زندگی‌ست.

   یاد بگیریم زندگی بدون وابسته بودن عاطفی را.


خواب و بیداری


روز در خوابی، مگو کاین خواب نیست
سایه فرع‌ست، اصل جز مهتاب نیست

   وقتی خوابیده‌ام و دارم خواب می‌بینم، چه فرقی می‌کند پولی گم کنم یا پولی پیدا کنم؟ شادی و ناراحتی‌ام هر دو عاریتی‌ست. در رویا چه تفاوت دارد که در معامله‌ای سود زیادی کنم و یا ضرری هنگفت؟ خواب است، رویاست. نه واقعیت.

   ما سوداگران وهم و خیالیم. در خواب و رویای اعتباریات و ارزش‌های شخصیت غوطه‌وریم. چه «ببریم» و چه «ببازیم».

   کسی بیدار است که بفهمد، ببیند، درک کند این در خواب بودنش را.

سودائیان عالم پندار را بگو
سرمایه کم کنید، که سود و زیان یکی‌ست




آنکس که...


آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند

راویه فرموده از ابن یمین است، از کتاب معراج السعادة
علی ذمه‌ها

ایثار؟!


   کسی که فکر می‌کند با سوختن خودش می‌تواند دیگران را هدایت کند، یعنی بدون اینکه خودش دارای نشاط و شادابی و سلامت روحی باشد بتواند دیگران را به اینها رهنمون شود، توهم زده است. اصلاً همچین خبری نیست، عزیز.

   همینطور است کسی که فکر می‌کند می‌تواند بدون اینکه خودش نشاط و سرزندگی داشته باشد، خانواده‌اش یا همسرش یا فرزندش را سرحال و شاداب بدارد.

   اولین و مهمترین اقدام برای کمک به دیگران، کمک به سالم زیستن خودم است.


سلفی


این سئوال را از خودم بپرسم:

«آیا خودم را لایق زندگی خوب و سالم می‌دانم؟» آیا من بخودم می‌بینم که خودم را آزار ندهم، ملامت نکنم، خشم بخودم نورزم و با خودم مهربان و صمیمی باشم؟

و به آن پاسخ دهم.


چز


   موضوعی که می‌خواهم مطرح کنم در میان زوج‌ها بسیار شایع است و احتمالاً شما هم به آن برخورده‌اید. اینکه یکی از زوجین می‌گوید: همسر یا پارتنرم از من تقاضای انجام کاری را کرده که من الان حوصلهٔ انجام آن را ندارم، به همین دلیل الان آنلاین نمی‌شوم، یا درفلان شبکهٔ اجتماعی کامنت و یا پیامی نمی‌گذارم، چرا که اگر الان در شبکه‌های اجتماعی آفتابی شوم، موجب اعتراض او خواهم شد که: "چرا به تقاضای من رسیدگی نکرده‌ای، ولی در فلان شبکهٔ اجتماعی کامنت گذاشته‌ای؟". 

   شخص آن موقع حال و حوصلهٔ انجام کاری را که از او تقاضا شده است ندارد. به هر دلیلی - منطقی یا غیر منطقی - دوست ندارد آن موقع، آن کاری را که از او خواسته شده انجام دهد. آن لحظه میل دارد وقت‌گذرانی کند، یا دوری در شبکه‌های اجتماعی بزند، یا هر کار دیگری بکند.
 
   اگر طرفین در روابط به همدیگر باصطلاح گیر ندهند، یکدیگر را آنقدر راحت بگذارند که طرف مقابلشان اصلاً به سمت و سوی پنهان‌کاری و آبزیرکاهی نرود، یا اینکه خودش را در حالتی همچون زندان قرار ندهد که وارد شبکه‌های اجتماعی نشود، یا مجبور شود با دوز و کلک و under cover وارد شود. تقسیم زندگی به مجازی و واقعی تقسیمی ذهنی‌ست. یک زندگی داریم، نه دو تا، نه چند تا. چرا من طوری رفتار کنم که طرف مقابلم مجبور به پنهان‌کاری شود؟ چرا نباید او را آنچنان راحت و آسوده بگذارم که حتی اگر از او تقاضایی کردم و او در شبکه‌های اجتماعی مشغول بود و به تقاضای من اهمیت نداد، از توبیخ من نترسد؟ اگر من درک کنم که او، به هر دلیلی، دوست دارد آن کاری را که خودش میل دارد انجام دهد، خودش در وقت مناسب به تقاضای من هم رسیدگی خواهد کرد، با میل و رغبت. 

   وقتی من با خودم با زور و اجبار و تحکم رفتار می‌کنم، ناخودآگاه با همدمم نیز همینطور رفتاری خواهم داشت.
 
   متأسفانه روابط ما به دلیل «میل آزار» اینگونه راحت نیست. ما به دنبال بهانه‌ایم تا به جان یکدیگر بیفتیم، به هم نق بزنیم و طرف مقابلمان را بچزانیم و اذیتش کنیم. ما یکدیگر را آزاد نمی‌گذاریم. در صورتی که اگر یکدیگر را آزاد بگذاریم تا طرف به حال و احوال و میل خودش باشد، روابطمان بسیار روان‌ و راحت خواهد شد. 

  پیشنهاد می‌کنم هر فردی داوطلبانه خودش به شریک زندگی‌اش بگوید که: "من درک می‌کنم که آن لحظه دوست نداشته‌ای آن کار را انجام بدهی و توبیخت نمی‌کنم. هیچ اشکالی هم ندارد". در این صورت تنش و اضطراب کم خواهد بود.

   در این مورد خاطره‌ای را کسی نقل می‌کرد، یادم آمد برایت تعریف کنم. می‌گفت زنی نزد او رفته بود و ابراز کرده بود که می‌داند همسرش تریاک مصرف می‌کند اما او(خانم) عمداً به روی همسرش نمی‌آورد. دوست بنده به او می‌گوید با همسرت صحبت کن و به او بگو که: "می‌دانم که تریاک می‌کشی. از این پس می‌توانی در منزل و در حضور من این کار را بکنی. اشکالی ندارد.". زن همین کار را می‌کند و در طی مدتی، از تنش و اضطراب مرد بسیار کاسته شد. و واضح است که برداشته شدن بار سنگین تنش، اضطراب و نگرانی از دوش روان آن مرد باعث آرامش وی و کمک به ترک اعتیادش نیز خواهد شد. و شد.

   ما، اگر بخواهیم، براحتی می‌توانیم از القای استرس به یکدیگر دست برداریم. و نفع آن بسوی خود ما نیز برمی‌گردد.

   اگر بخواهیم! صمیمانه.


گردوباز

   اجازه بده حرفت را باور نکنم وقتی می‌گویی «من عاشق خودشناسی، یا نجاری، باغبانی، سفالگری و یا هر چه، هستم». 

   نیستی! اگر بودی، بهانه نمی‌آوردی که «سرم شلوغ است. کار و درس و زندگی نمی‌گذارد». حداقل با خودت رک و راست باش.

   عاشق آن است که مشغول معشوقش است. از این در ردش کنی، از پشت‌بام درمی‌آید. 

اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تمنای تو دارد

والسلام.


زبان


   زبان فقط الفاظ نیست. بلکه نحوهٔ اندیشیدن نیز هست. و اصلش همین نحوهٔ اندیشیدن است.

   ببین، مثلاً تفاوت زبان فارسی با زبان آلمانی تنها این نیست که از نظر الفاظ و کلمه‌ها و ادای آنها و صداهای مختلفی که حروف و کلمات دارند، تفاوت دارند یا مثلاً گرامر و نحوهٔ جمله‌بندی آنها متفاوت است. بلکه کسی که مثلاً زبان آلمانی می‌داند و زبان آلمانی زبان اصلی اوست، نحوه‌ٔ فکر کردنش نیز متفاوت از کسی است که مثلاً فارسی یا انگلیسی زبان اصلی‌اش است.

   حتی کسانی که دو زبانه هستند، یکی از این دو زبان، زبان اصلی آنهاست. و غالباً(بله، غالباً) به روش آن زبان اصلی‌شان می‌اندیشند و فکر می‌کنند و تحلیل می‌کنند.

   و اتفاقاً فرد دو زبانه یا چند زبانه باشد، ذهنی قوی‌تر خواهد داشت. چرا که می‌تواند به شیوه‌های مختلف بیاندیشد. یعنی از طرق متنوع و شیوه‌های متفاوت به امور فکر کند! و این بسیار جالب است. (این موضوع، سوای اینست که تعداد لغات یادگرفته شده، به تمرین حافظه نیز کمک می‌کند.)

   نکتهٔ آخر و جالب اینکه افراد دو زبانه معمولاً وقتی به هر کدام از دو زبان صحبت می‌کنند، یک شخصیت یا همان پرسوناژ متفاوت پیدا می‌کنند! ولو خیلی خفیف. نمی‌دانم این را متوجه شده‌اید تابحال یا نه. احتمالاً بخش یا بخشهایی از مغز که مربوط به شخصیت و پندار «من» است، با بخش یا بخشهایی که مربوط به زبان است، اشتراک‌هایی دارد.

   + اگر دوست داشتید، برای مداقهٔ بیشتر می‌توانید این مقالات را بخوانید:






«هنر»


 مریم: سلام. آقاى پانويس، آيا رقص هنره؟ مثل مثلا نقاشى يا گل..                     

- سلام. تا منظورتان از هنر چه باشه؟

مریم: از نظر شما هنر يعنى چى؟              

- اونچه از درون بجوشد و فرد میل کند خودش انجام دهد و روحاً اغنایش کند و برایش ذره ای اهمیت نداشته باشد مورد توجه قرار می گیرد یا نه.   

 مریم: خب مثلا اگر يكى نه نقاشى دوست داره نه هيچى... به رانندگى علاقه داره و خيليم حس خوبى مى گيره از رانندگى، براشم توجه اين و اون مهم نيست. اين هم مى شه هنر؟                     

- اسمش مهم است؟ یعنی حتماً یک اسم باید روی یک کاری گذاشت؟            

مریم: نه


مینا: مینا از دیشب خیلی راجع به این نوشته فکر کرد.. ولی آیا هویت اجازه میده چیزی از درون بجوشد؟ آیا ضرورت "چیزی شدن" میذاره انسان کاری کنه که روحش غنا پیدا کنه؟ آیا "مقایسه" میذاره آدم به مورد توجه قرار گرفتن یا نگرفتن اهمیت نده؟ به نظر میاد که تا وقتی هویت هست، هیچ کار خودجوشی هم صورت نمیگیره. اصلا دیگه نمیفهمی چی خوشحالت میکنه و چی نه. از اون طرف به علت گذاشتن اسم و لفظ روی کارهای مختلف و درجه‌بندی‌شون، آدم گاهی ممکنه نفهمه از چه کاری لذت میبره. مثلا شاید یکی از تمیز کردن، جارو زدن، یا هر کار پیش پا افتاده ای لذت ببره. اما همین لفظ "پیش پا افتاده"، مانع میشه که بتونه با اون کار بمونه و دنبال کار بهتری نباشه. و حتی برعکس. ممکنه یک لفظ دهن پرکن مثل لفظ هنرمند، طرف رو چنان خواب کنه که عمری رو به پای کاری که در ذاتش نیست سپری کنه.




نمیشه!


سلام،
   ویدئوی فوق، از رابین ویلیامز، و  مربوط به فیلم life is beautiful (یا چیزی شبیه به آن) است. ویدئویی است بسیار sensational. وقتی به آن نگاه می کنی، با خودت می‌گویی: راست می‌گوید‌ها! زندگی بسیار ساده‌تر و قشنگ‌تر از این حرفها می‌تواند باشد و ارزش این چیزها را ندارد. زندگی می‌تواند گل و بلبل باشد، زیبا باشد، ساده و راحت باشد. 

   اینکه می‌گوییم اینگونه ویدئوها sensational هستند و مانند حرفهای سطحی روانشناس‌ها فقط در حد شعاراند و بندگان خدا خودشان هم نمی‌دانند(نمی‌دانند؟!) که دارند شعار می‌دهند، پر بی‌راه نیست.
 
   بله، بسیار زیباست که انسان اینگونه باشد و گذرا بودن زندگی را متوجه باشد و مرگ را به یاد داشته باشد؛ و اینقدر با به زیر پوست خود و دیگران رفتن، باعث آزار خود و دیگران نشود و زندگی را ساده بگیرد. این خیلی هم خوب است اما واقعیت این است که «نمی‌شود» که اینگونه بشود! مادامی که "هویت" هست، این کار شدنی نیست، عملی نیست. نمی‌شود زندگی را ساده گرفت، نمی‌شود از بالا نگاه کرد، نمی‌شود زیبا و راحت و ساده و بدون پیچیدگی زندگی کرد. نمی‌شود!
 
نمی شود، یعنی واقعاً(!) نمی شود! "هویت" چنان فشار می‌آورد که انسان اگر هزار کتاب و تئوری و فلسفه و کلاس و دوره هم بداند و برود، کاری نمی‌تواند بکند. و محکوم فشار نفس است. اگر اینطور ساده و خوشگل و مامانی و سانتیمانتال بود که خیلی خوب بود. اما نمی‌شود، عزیز!

  مطالب و محتواهای motivational یا همان «انگیزشی» که این روزها هم خیلی باب شده، ویدیو کلیپ‌هایی می‌سازند و با تحریک احساسات مقطعی در فرد، سعی در جوگیر کردن ذهن انسان می‌کنند تا به ضرب و زور اراده بخودش فشار آورد و مثلاً «زندگی» کند، نیز از این دست‌اند. افرادی هستند که -با شور و  احساسات "مکش مرگ من"شان- افاضات می‌کنند که: «چرا شاد نیستی؟ شاد باش! خندان باش! سلام زندگی! سلام موفقیت! خدایا شکرت! زندگی زیباست! کائنات برایم بهترین‌ها را می‌خواهد! من بخودم افتخار می‌کنم. ای کائنات شکرت که ماشین دارم و ماشینم مرا جابجا می‌کند. من به کرهٔ زمین افتخار می‌کنم. من از شما انرژی می‌گیرم و افتخار می‌کنم که نفَس‌های قشنگم رو به شما هدیه می‌کنم. و...» و از این حرفهای عوام‌فریبانه برای پر کردن صندلی‌های سمینارهای بی‌مغز، پوچ و مردم‌فریب‌شان. کار این افراد دقیقاً مثل این است که پاهای منِ انسان به کُندهٔ بزرگی بسته شده باشد، و کسی به من -با شور و احساس(آن هم تصنعی و فریبنده) بگوید: «چرا نمیدوی؟ بدو... راه برو... گردش کن و از زییاییهای اطراف لذت ببر... خدا بهترینها را برایت می خواهد و جاهای بسیار زیبا برای گردش کردن تو آفریده است... برو و لذت ببر!».
 
   بله، خدا خوبی را برایم می‌خواهد، درست. اما وقتی پای من بسته است، "بدو" و "راه برو" به چه دردم می‌خورد؟! اگر می‌توانی مرا متوجه بسته بودن پایم کن. من پایم بسته است و اصلاً نمی‌دانم که پایم بسته است (چگونه باز کردنش که اساساً موضوع دیگری است). و تو هم پایت بسته است و خبر نداری. هم تو، با آن سمینارها و ویدئوهای انگیزشی‌ات، و هم من که پای حرفهای صد تا یک قاز تو می‌آیم، نمی‌دانیم که پایمان بسته است. بنابراین قصه‌پردازی نکن و فریبم نده. «بدو که زندگی قشنگ است» قصه است.
 
آن عصاکش که گزیدی در سفر
خود بدان کو هست از تو کورتر

کُندهٔ تن را ز پای جان بکن
تا کند جولان به گرد آن چمن‏