«هنر»


 مریم: سلام. آقاى پانويس، آيا رقص هنره؟ مثل مثلا نقاشى يا گل..                     

- سلام. تا منظورتان از هنر چه باشه؟

مریم: از نظر شما هنر يعنى چى؟              

- اونچه از درون بجوشد و فرد میل کند خودش انجام دهد و روحاً اغنایش کند و برایش ذره ای اهمیت نداشته باشد مورد توجه قرار می گیرد یا نه.   

 مریم: خب مثلا اگر يكى نه نقاشى دوست داره نه هيچى... به رانندگى علاقه داره و خيليم حس خوبى مى گيره از رانندگى، براشم توجه اين و اون مهم نيست. اين هم مى شه هنر؟                     

- اسمش مهم است؟ یعنی حتماً یک اسم باید روی یک کاری گذاشت؟            

مریم: نه


مینا: مینا از دیشب خیلی راجع به این نوشته فکر کرد.. ولی آیا هویت اجازه میده چیزی از درون بجوشد؟ آیا ضرورت "چیزی شدن" میذاره انسان کاری کنه که روحش غنا پیدا کنه؟ آیا "مقایسه" میذاره آدم به مورد توجه قرار گرفتن یا نگرفتن اهمیت نده؟ به نظر میاد که تا وقتی هویت هست، هیچ کار خودجوشی هم صورت نمیگیره. اصلا دیگه نمیفهمی چی خوشحالت میکنه و چی نه. از اون طرف به علت گذاشتن اسم و لفظ روی کارهای مختلف و درجه‌بندی‌شون، آدم گاهی ممکنه نفهمه از چه کاری لذت میبره. مثلا شاید یکی از تمیز کردن، جارو زدن، یا هر کار پیش پا افتاده ای لذت ببره. اما همین لفظ "پیش پا افتاده"، مانع میشه که بتونه با اون کار بمونه و دنبال کار بهتری نباشه. و حتی برعکس. ممکنه یک لفظ دهن پرکن مثل لفظ هنرمند، طرف رو چنان خواب کنه که عمری رو به پای کاری که در ذاتش نیست سپری کنه.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر