پیش پای سرکار با دو دوست درباره زورگویان تاریخ صحبت می کردیم. اولی گفت که ای کاش فلان دیکتاتور برود تا مردم روزگارشان خوش شود.
دومی گفت که مگر با رفتن او کار درست می شود؟ یکی دیگر مانند او می آید، کم و زیاد مثل همان.
و ادامه داد: فکر می کنی هیتلر و موسولینی و صدام افراد خاصی بودند؟! نه، اینها تجلی بیرونی درون من و تو هستند. ما انسانهای اسیر پندار شخصیت همه بطور بالقوه یک دیکتاتوریم. حالا برای بعضی مان شرایط و فرصت بیرونی اش مهیا می شود و تبدیل به دیکتاتور می شویم و برای بعضی مان، نه.
تا وقتی در اثر تربیت، بما احساس تمایز، برتری جستن، اول شدن، از همه سر شدن و میل تسلط و چیرگی بر دیگران القاء می شود، هیتلر و صدام و موسولینی فقط ظهوری از درون ما هستند.
۲ نظر:
دقیقا
موافقم باهات. من ميگم ديکتاتور نيستم و چه و چه. اما وقتي يکي بر خلاف نظرم حرف بزنه به شدت خشمگين ميشم و حتي توي دلم ميگم الهي بميري.
حالا فکر کن اگه قدرت هيتلر و صدام رو داشتم حتما ميکشتمش هاها
ارسال یک نظر