انتخاب‌کننده


   پرسیده است: من نمی‌دانم چرا هر انتخابی می‌کنم، بعد از مدتی متوجه می‌شوم انتخاب اشتباهی بوده...

   ج: خیلی ساده است! علت این موضوع آنست که انتخابگر هویت بوده است!

معیارهایی که برای انتخاب داشته‌اید، چه بوده؟ فرد مشهور و محبوب؟ کسی که در چشمها بوده و خواهان زیادی دارد؟ کسی که سواد و دانش زیادی دارد؟ کسی که ثروت و شهرت دارد؟ کسی که زیبایی، تیپ و پرستیژ اجتماعی و اعتبار دارد؟

اینها معیارهای هویت است. و آن بوده که موجب انتخاب شده. و پس از مدتی، همهٔ پوچ بودن چنین انتخابی رو می‌شود. یک فرد معمولی...

و شما می‌مانید و تاوان انتخاب اشتباه را دادن!




بهار


معیار درک شب قدر به میزان تجلی اسماء الهی در ماست. اسماء الله اسم نیستند. مسمی هستند. این موضوع را در جلسات توضیح داده‌ایم.

دعای جوشن کبیر که حاوی هزار اسم خداوند است، در حقیقت حاوی هزار کیفیت وجودی ممکن‌التحقق انسانی‌ست. این اسم‌ها(مسمی‌ها، کیفیت‌های روانی) قابل کسب‌اند. قابل تحقق هستند در درون ما انسانها. اما حیف که ما از این قابلیت کسب و تحصیل آنها، غافلیم.

حداقل در یکی از این اسماء(کیفیت‌ها) می‌توان تبحر و تخصص پیدا کرد. دارایی حقیقی این است. وقتی مرگ جسمی فرا می‌رسد، انسانی دست پر می‌رود که اینها را(اسماء الله) را داشته باشد.یعنی کیفیت روحی او متصف به آن مسمی باشد.

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...




مقبولیت





 
 بترسید از این جمله‌ها که در بسیاری کتاب‌ها، رمان‌ها، و متن‌ها و فیلم و رادیو و تلوزیون می‌بینیم: «او را همهٔ اهل محل، همهٔ دوست و آشنا، همهٔ همکارها دوستش داشتند. محبوب قلبهای همه بود.» و نظایر آن.

   این جملات و حرفها، بطور غیرمستقیم به ذهن انسانها «مقبول جمع بودن» را تزریق می‌کند. اینکه «تو باید ارزش دوست‌داشتنی بودن توسط مردم، دیگران و اجماع را داشته باشی. این مقبول همه بودن چیز مهمی است.»

   و چه بدبختی بزرگی‌ست، چه فردیت‌گیرنده‌ای‌ست، چه قاتل زندگی‌ئی‌ست این «جلب نظر دیگران»/




دعا


   این دعاهایی که در کتب دعا هست، وقتی عمل می‌کند که لوازم اصلی و ابتدایی ارتباط و وصل، مهیا باشد. که عموماً نیست. 

   خیلی از ما فکر می‌کنیم صرف خواندن الفاظ عربی، معجزه می‌کند. یک کاری می‌کند. یک اتفاقی می‌افتد. و خیلی دیگر از ما حتی فکر می‌کنیم دانستن ترجمهٔ الفاظ معجزه می‌کند!

 این دعاهایی که در کتب دعا هست، وقتی عمل می‌کند که لوازم اصلی و ابتدایی ارتباط و وصل، مهیا باشد. 

   لوازم اصلی چیست؟ ایمان. و ایمان بدون زیرساخت، یعنی معرفت، شناخت، تهیه‌شدنی نیست. نمی‌آید. 

   بعضی می‌گویند ایمان به نسبت است... 
   می‌گویم: به این تمثیل دقت فرمایید: یک ماشین داریم که باید به مقصدی برسد. این ماشین اول باید روشن شود تا بتواند حرکت کند. حالا بعداً سرعت بگیرد و با سرعت پنجاه، یا صد، یا حتی صد و پنجاه حرکت کند.

   ماشینی که با سرعت پنجاه حرکت می کند و یا با سرعت صد، بهرحال اصل کار را دارد، و آن روشن بودنش است و در مسیر بودنش. اما و اما ماشینی که اصلا روشن نشده، اصلا بنزین در آن نیست، این ماشین اصلا لوازم حرکت را ندارد، راه نیفتاده، که بخواهد در مسیر باشد یا نباشد!

   خواندن صرف الفاظ دعا، بدون معرفت، بدون شناخت، یعنی بدون ایمانی که از روی بینش و دیدن است، مانند انتظار رسیدن داشتن از ماشینی است که اصلا روشن نیست.

   لا معرفة کمعرفتک بنفسک!



تفرد


   تنها بودن را یاد بگیریم.

   یاد بگیرم که چگونه می‌توان در تنهایی، حال درونی غنی، سبک، شادمان، شکفته و گرم و آرام داشت.

   اگر در تفرد و تجرد و تنهایی اینگونه نباشد، محال است در داشتن و بودن با کسی یا چیزهایی بتواند طعم شادمانی و خوشبختی را درک کند. آنها چیزی جز وسایل تخدیر و سرپوش احساس بدبختی‌ نخواهند بود.

Aloneness, not loneliness.


فواره


   ما را عادت داده‌اند که بمحض بیمار شدن(جسم)، بدویم دنبال دوا درمان و سریعاً در پی «خوب» شدن برآییم. بدویم دنبال قرص و دوا دکتر/

   این رویکرد اشتباهی‌ست! بیماری‌های جسمی خوبند! اگرچه سخت و ناراحت‌کننده. بگذاریم بیماری مدتی کار خودش را بکند. عجله نکنیم برای درمان.

   نیز، هر بیماری‌یی باید بدمستی خودش را بکند، اوج بگیرد. سپس فرود خواهد آمد.



هش دار!

و برای بعضی، بسیار محتمل است که فرد مناسب، در زمان نامناسب در زندگی‌شان بیاید.

ای خنک آن را که عیب خویش گفت


  من باید چنان خودشناسی کار کرده باشم و واقعیت رفتارهای خودم را شناخته باشم، که اگر کسی بپرسد «یکی دو اخلاق نامطلوبت را بگو»، فی‌الفور برای آن پاسخ داشته باشم.



مجمل


نکات برجسته از فصل اول کتاب «رابطه» تالیف محمدجعفر مصفا

۱، آیا اصولا انسان مسئله ای دارد که بخواهد با خودشناسی آن را حل کند؟ هر کس منصفانه و رک در درون خود دقت کند و ببیند که آیا واقعا مسئله ای دارد؟

۲، هیچ فکری در ذهن نمیجوشد مگر اینکه در پشت آن نیازی نهفته باشد. اگر خوب دقت کنیم، تمام جنب و جوش فکر به خاطر رفع نیاز است. حال بعضی از نیازها واقعی هستند مثل گرسنگی. هنگام گرسنگی فکر به تقلا می افتد تا غذا پیدا کند. اما در اینجا نیازهای هویتی مورد بررسی هستند. هنگامی که من نیاز هویتی دارم فکر به تقلا می افتد. باید به این نیازهای هویتی زوم کرد و به عبث بودن آنها پی برد.

۳، اگر به بی اهمیت بودن، پوچ بودن و آسیبهای نیازهای هویتی پی ببریم، ذهن خودبخود به هویت نمی اندیشد.

۴، ماهیت این نیاز را باید بشناسیم. ببینیم چه نیازی در اعماق ذهن ما هست که احساس میکنیم باید شدیدا و به سرعت به آن رسیدگی کنیم.

 ۵، ما خودمان لحظه به لحظه در حال خلق تصوری یا پنداری هویت هستیم. خودمان داریم شخصیت را بوسیله فکر خلق ( پنداری) میکنیم.

۶، ما دو ذهن نداریم که فکر کنیم یکی از آنها هویت را خلق میکند و حالا من که یک ذهن دیگر هستم، میخواهم هویت را از بین ببرم. همین "من"ی که میخواهم هویت را از بین ببرم، در حال خلق آن هستم.

۷، رابطهء ما با مسئله هویت، اگر بصورت حل کردن یا از بین بردن آن باشد غلط است. رابطهء صحیح این است که به مسئله اینطور نگاه شود که چطور آن را تولید نکنم. وقتی ذهن در تلاش و تقلای از بین بردن هویت باشد، خود تلاش باعث از بین رفتن آرامش میشود و به تولید هویت دامن میزند. کیفیت آگاه بودن و خلق نکردن هویت است که مفید است.

۸، باید ماهیت نیاز به خلق لحظه به لحظهء هویت را، هر چه روشن تر و عمیق تر، بشناسیم.

۹، درک حسی و تجربی، و نه از روی تئوری و اطلاعات، برای حس اینکه چه نیازی داریم که هویت را میسازیم مؤثر است.

۱۰، ما همیشه از بی حصار بودن و آسیب پذیر بودن میترسیم و به همین دلیل حصار توهمی هویت را ساخته ایم و در آن احساس امنیت کاذب میکنیم.

۱۱، ما هویت فکری را به خاطر یک علت واهی میسازیم. به قول معروف ذهن بچه ترس شده و در حالی که هیچ خطر واقعی تهدیدش نمیکند، تمام تلاشش برای دفاع از پدیدهء موهومی است که خودش به عنوان حصار ساخته هست.

۱۲، به ما القا شده است که باید چیزی باشیم و به لحاظ روانی یک هستیی داشته باشیم. ضرورت چیزی بودن است که علت دیرپایی هویت فکری است.

۱۳، در کنار ضرورت چیزی شدن و چیزی بودن، ترس از محیط هم هویت را تقویت میکند.

۱۴، اگر در محیط کودک عوامل ترس، تهدید، آزار و اذیت، مقایسه، رقابت بر سر ارزشها و ضرورت چیزی شدن نباشد، کودک دچار هیچ مسئله روانی نمیشود.

۱۵، علت اینکه تمام خاطرات آزار و اذیت های کودکی در ذهن فرد باقی میماند و فرد آنها را فراموش نمیکند، وجود "من" یا هویت است. اگر هویت نبود، آن خاطرات فقط به صورت خاطره و یک واقعیت بود و رنجی به همراه نداشت.

۱۶، هویت در هیچ زمینهء زندگی، جدی به معنای واقعی نیست.

۱۷، در سکوت ذهنی است که انسان، با ابزارهای اصیل وجود خود، در ارتباط واقعی با زندگی قرار میگیرد 


تشکر از مینا خانم.


ای هدهد صبا


ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت

در راه عشق مرحلهٔ قرب و بُعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت





پرفایده‌ترین شناخت


   راه صحیح، اصولی، بنیانی و پایه‌ایِ دیندار بودن، سالم زیستن، زندگی غنی و بامعنی داشتن، معرفت نفس است. 



آخر پاییز


تخم وفا و مهر در این کهنه کشتزار
آن گه عیان شود که بود موسم درو

معرفت نفس


   اسمهایی که در جوشن کبیر می‌خوانید اسمهای خود شما هم هست!



اطلاعیه


اطلاعیه دوره شرح و تفسیر مثنوی معنوی مولانا در استرالیای غربی

به اطلاع می‌رساند دورهٔ حضوری خودشناسی، حافظ و شرح و تفسیر لُب داستانهای عرفانی مثنوی معنوی مولانا در استرالیای غربی به زودی برگزار خواهد شد.

در این دوره، از اعضاء کار جدی و گزارش تمرینات‌شان طلب می‌شود.

جهت اطلاع بیشتر از جزئیات و نحوهٔ ثبت‌نام، لطفاً فقط از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید: Panevis@gmail.com

تأکید می‌شود فقط از طریق ارسال ایمیل پاسخ داده می‌شود.




پایان

لم پرهیز از موسیقی، بشرح و توضیحی که در دوره خودشناسی داده شده بود، امروز باتمام می‌رسد.

ذره، خاک


   این دو بیت:

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم
سعدی

ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
حافظ



نقدت!


 تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
 تا قیامت روزه‌دارم روز و شب




در دسترس

دوست نزدیکی داشتم، در حد رفیق، که می‌رفت پیش روانکاو و ساعتی خدا تومن هم می‌داد به وی، هر هفته. یکبار از این دوست پرسیدم که چی بهت میگه روانکاو؟ و گفت. یک سری حرفهای سطحی ولی شیک، و البته بگونه‌ای که جلسه و جلسات بعد هم این دوستم برود...! می‌دانی دیگر...

به دوست جان گفتم که خب من که برات حرفهای بهتر و عمیقتری را می‌زنم، بیا پیش خودم. و اون پول رو هم بگذار جیبت. یا با هم بریم بستنی بخوریم. بطور ضمنی و بزبان حال گفت: نه، تو خیلی بمن نزدیکی و رفیقمی. حرفت روی من اثر نداره.(!)

عجیب چیزی‌ست اتوریته‌گرفتگی! و وقتی چیزی یا کسی از اتوریته بودن برایمان بیفتد، دیگر جواهر هم بما بدهد، پیش چشممان(و در حقیقت پیش ذهنمان) هیچ ارزشی ندارد. بس که ما انسانها اسیر فکر و تصویر شده‌ایم. اسیر ارزش!

شنیدم یا خواندم جایی، یادم نیست، که موتسارت گفته بوده: تمام دنیا مرا نابغه می‌دانند اما در خانه‌ام مرا یک احمق دیوانه خطاب می‌کنند.

دوست قدیمی دیگری، در ابتدای آشنایی‌مان بمن می‌گفت: «من تو را قبولت دارم.» برایش همین حکایت موتسارت را گفتم. جدی نگرفت و لبخند زد.
گذشت و نه چندان مدتی بعد، که با هم عیاق شده بودیم، بفاصلهٔ دو سه روز نگذشته از ستایشی دیگر کردن از من، مرا شستشو داد! یا به تعبیر امروزیها، قهوه‌ای فرمود!

کلاً ما انسانهای فکری و ذهنی اینطوریم. اگر کسی در دسترس نباشد و دور باشد، هاله‌ای از احترام (و حتی برخی، تقدس) دور او می‌گیریم، و اگر نزدیکمان باشد و بگذارد با او شوخی کنیم و توی سرش بزنیم، سر و تهش را یکی می‌کنیم.

ژانگولر



   یک خانم در یک رابطه بطور طبیعی اینها را خواهان است:

۱. احساس امنیت و خاطرجمعی.

۲. احساس احترام.

۳. حس اعتماد کردن و حس مورد اعتماد واقع شدن

۴. احساس مورد مراقبت قرار گرفتن

۵. احساس اینکه آسیب‌پذیر باشد و بخاطر این آسیب‌پذیری درک شود. همسر یا همدمش آسیب‌پذیری او را درک کند.
احساس کند که می تواند براحتی ناراحتی، غمگین بودن و هر رنجی را بیان کند و بروز دهد و کسی را داشته باشد که بتواند آزادانه و بدون دغدغه از «فردا»،  با او حرف بزند.

۶. احساس باارزش بودن و قدردانی شدن داشته باشد.

۷. احساس در اولیت بودن


خب! فکر می کنید بیشتر مردانی که این نوشته را می خوانند و از این «نیازهای زن در رابطه» باخبر می شوند، به این نکته‌ها و ویژگیهایی که لیست شده، چطور نگاه می کنند و آنها را چطور در نظر می گیرند؟

به شما قول می دهم که آنها پس از خواندن و باخبر شدن از این موضوع، سعی در ادای آنها را در آوردن و اجرای یک نمایش و فریب می کنند تا در حرفها و رفتارشان، این ویژگیها را به رؤیت و به چشم خانم(و خانم‌های!) مورد برخوردشان بکشانند.

اولین چیزی که به ذهنشان خطور می کند این است که: «من چطور می توانم این ویژگیها را درآورم؟ و به طرفم نشان دهم که اینها را برایش تأمین میکنم؟» یعنی بصورت fake شده آنها را اجرا کنم!؟

در صورتیکه اگر یک مرد سالم(بلحاظ روانی) و صادق اینها را بخواند و متوجه شود، عمیقاً در رفتار و اعمال و گفتار واقعی‌اش متأمل می‌شود و اولین چیزی که به ذهنش می رسد، این است که: «آیا من در رابطه‌ام واقعاً قابلیت تأمین اینها را دارم یا نه؟ آیا کیفیت روحی لازم و نیز مهارتهای لازم برای رابطهٔ سالم برقرار کردن را دارم که بتواند این خواستها را تأمین کند؟»

و متاسفانه، متاسفانه اکثریت ما مردم از دستهٔ اولیم.




سم

چند رفتار که مخرب رابطه هستند:

۱. مجرد رفتار کردن.
اگر می‌خواستی مجرد باشی، چرا رابطه برقرار کرده‌ای!؟
همزیستی اقتضائاتی دارد.

۲. بی‌مسئولیتی در امور مالی.
هر دو طرف باید در برابر مخارج احساس مسئولیت و اقدام عملی کنند.

۳. نداشتن علاقه و زندگی برای خود.
هر طرف باید خوشبختی‌اش را در خودش داشته باشد و وابسته به دیگری نباشد. علائق خودش را داشته باشد و قادر به گذران وقتش در تنهایی‌اش باشد. اگر دو نفر دائم با هم باشند، نمی‌توانند زندگی، علائق و سرگرمی‌های خودشان را داشته باشند. وابسته بودن به دیگری و نداشتن خوشبختی فردی، سم رابطه است.

۴. احساس ناایمنی.
وقتی فرد احساس ناایمنی درونش داشته باشد، این احساس منجر به آزار و اذیت طرفش می‌شود. حسادت، کنترل و وابستگی عاطفی نتیجهٔ این عدم احساس امنیت است.

۵. بی‌احترامی و مسخره کردن.

۶. عدم ابراز عملی و بیرونی مهربانی و عطوفت.

۷. مشغولیت به گوشی تلفن و وقت باکیفیت نگذاشتن برای همدم.

۸. عدم اعتماد.
اگر نمی‌توانی به همدمت اعتماد کنی، بدون برو برگرد شما برای آن رابطه مناسب نیستید.بی‌اعتمادی قاتل رابطه است. اگر در رابطهٔ شما، دائماً بشما دروغ گفته می‌شود، خودتان را معطل نکنید. عمرتان را تلف نکنید. آن رابطه تمام است.

۹. احساس اجبار به بودن در آن رابطه.
وقتی فردی احساس ناخوشبختی دارد، تمایل به روی آوردن به چیز دیگری دارد، نه رابطه. برخی به الکل، بعضی به خوردن زیاد غذا، برخی به خرید کردن و بسیاری چیزهای دیگر.

۱۰. نق زدن.
برعکس باور اکثر مردم، مسئولیت نق زدن فقط بر گردن یک نفر نیست! معمولاً نق زدن موقعی اتفاق می‌افتد که یک طرف چیزی را می‌خواهد و دیگری آن خواسته را نادیده می‌گیرد.

------

تمام موارد بالا سم‌های رابطه هستند. برای یک رابطهٔ سالم، باید از آنها پرهیز شود.
و نمی‌توان پرهیز کرد، تا وقتی که فشار «من» بر ذهن وجود دارد و تخلیهٔ میل آزار و اذیت را می‌طلبد.

شکوه


 گله از جفای یاران و طریق روزگاران
نه طریق توست سعدی...






نارو



«جایگاه حسود آتش است.» پیامبر(ص)

   اگر انتظار داری همه با تو خوب باشند، هیچ دشمنی نداشته باشی و کسی به تو خشم نورزد و محبوب همهٔ قلب‌ها باشی، توقع بسیار بی‌جایی داری!

   حتی بهترین انسانها، پیامبران، و اولیای خداوند نیز حاسدان و دشمنان داشته و دارند. و آن حاسدان در حقیقت دشمن خودشان بوده‌اند! یعنی از درونی بسیار پر خشم و نفرت برخوردار بوده‌اند. اینکه کسی فکر کند آدم خوب کسی است که هیچ بدخواهی نداشته باشد، فکری اشتباه است.

   و اما کسی که حسادت دارد: به دشمنان و رقیبان که هیچ، عموماً دوستان نزدیکش را هم از آن بی‌بهره نمی‌گذارد!

دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری؟!



بر صف رندان


مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد 




بود و نبود

یکی با بودنش خوشبختی می‌آورد، و یکی با نبودنش!

و چه بهتر که اصلاً خوشبختی را به بود و نبود کسی منوط نکنیم.

ای دل!


ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

مُشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی

در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طرهٔ یاری نمی‌کنی

حافظ



پیشنهاد رمضانی


   رسم است که در ماه رمضان قرآن می‌خوانند، هر شب. و بخصوص که تفکر و تأملی در این خواندن باشد. رسم خوبی‌ست.

   اگر زمینه مذهبی دارید، کتابی را پیشنهاد می‌کنم در این ماه بخوانید. برای آشنایی با مفاهیم دینی، با نگرشی بروز و عقل‌پسند. این کتاب در شرح و توضیح نامهٔ غنی امام علی به فرزندشان امام حسن است(سلام اللّٰه علیهما). همراه شده با ابیاتی از ادبیات زیبا و غنی فارسی، از مثنوی معنوی و حافظ و سعدی.

کتاب مذکور در دو دفتر(دو جلد) و توسط نشر صراط چاپ شده است. نام آن؟ «حکمت و معیشت».



زکات


   آنچه را خودتان دریافته‌اید و دیده‌اید برای دیگران بگویید. برکت پیدا می‌کند! در درون خودتان برکت می‌کند.



رابطه، دوستی، ازدواج


   در جیب شخص دیگری دنبال کلید خوشبختی‌تان نگردید.

    دست کنید در جیب خودتان!



تکرار


   گاهی اوقات در زندگی، وضعیتی که در آن هستیم و یا گرفتار آن هستیم انقدر تکرار و تکرار می‌شود تا اینکه آنچه را باید بفهمیم، بفهمیم!

   امان از نفهمی! امان از ناشنوایی! امان از کوری!