بازیگر

یکی از زیباترین و غنی ترین کارها نشستن پای صحبت افراد مسن است، و شنیدن از دیدگاهشان، دیدگاه کنونی‌شان، درباره زندگی.

داشتم گفتگویی را که فردی با ناصر ملک مطیعی هشتاد ساله کرده، می‌دیدم. روی یوتیوب هست.

می‌دانی؟ افراد سالخورده بعلت اینکه بروشنی می‌بینند که تقریباً به آخر خط رسیده‌اند و کم کم باید پیاده شوند، زرق و برق زندگی و حقه‌ها و کلک هایش از چشمشان افتاده. حنای دنیا دیگر برایشان رنگی ندارد.

همچنین، چون دیگر آرزویی ندارند، در بند نمایش و قمپز در کردن موقع صحبت نیستند. بهمین خاطر خیلی برایشان راحت است که ساده و صمیمی حرف دلشان و دیدگاهشان را بیان کنند. و براحتی و خیلی رُک به پوچ بودن شغلی که در تمام طول عمر مشغولش بوده‌اند، اعتراف کنند.

وفا

اگر دوست تو مسیر زندگی‌اش(بلحاظ معنوی و فرهنگی) از مسیری که تو می‌روی جدا شده و فازش تغییر کرده است، لزومی ندارد به هر قیمت که شده با او بمانی.

به حقیقت(ذاتت) وفادار باش، نه به افراد.

بباز!

از باختن نترسیم.
بلکه اصلاً با دل شیر به سویش برویم.

می‌نماید آتش و جمله خوشی‌ست

قطع رابطه


ما به محض تماس و ارتباط با هر چیزی، لحظات کوتاهی با واقعیت آن چیز (یا کس) هستیم و بلافاصله ارتباطمان با آن قطع می‌شود و با تعبیر و برچسبی که بر آن نهاده‌ایم خودمان را مشغول می‌کنیم.

آیا این جریان را در درونمان می‌بینیم؟


طلب و بده

اگر همسرت، همدمت را واقعاً دوست داری، طلب داشتن شخصیت از او نکن. هر نوع شخصیتی: موقر، شوخ، باشخصیت، بذله گو، امروزی، سنتی، دانشمند و فاضل، سنگین و باوقار، صمیمی و خودمانی، دست و دل باز، اقتصادی و آینده نگر، و هر نوع شخصیت دیگری را از او متوقع نباش.

و نمی‌توانی! نمی‌توانی طلبکار شخصیت از او نباشی!

تا زمانیکه من از خودم طلب شخصیت دارم، طلب اینگونه و آنگونه بودن دارم، طلب شدن دارم، محال است از همدمم هم طلب شخصیت نکنم. بطور ناخودآگاه این کار را می‌کنم.

پس، اگر واقعاً همدمت را دوست داری، از خودت طلب شخصیت، طلب اینطور و آنطور بودن، طلب هستی، نکن! خودت را بدهکار به خودت و دیگران نبین.

دو جدایی

خلوت یعنی جدا شدن از دیگران.
عزلت، جدا شدن از خود.

پتانسیل

فریب نخوردن کار مشکلی است. زیرا میل و استعداد فریب خوردن در خود من موجود است.

وقتی با یک تأیید و مورد توجه واقع شدن دلم می‌رود،  وقتی با شنیدن یا مشاهدهٔ رفتاری حاوی مفهوم "دوستت دارم" دلم غنج می‌زند، وقتی از کودکی بمن آموخته‌اند و شرطی ام کرده‌اند به اینکه "تو باید دوست داشتنی باشی"، وقتی اصلاً باطناً ملتمس توجه، نگاه و لایک هستم، روشن است که بصورت بالقوه مستعد فریب خوردنم.

باد

ما همه شیران، ولی شیر عَلَم!
حمله‌مان از باد باشد دم بدم

عَلَم: پرچم، بیرق
شیر عَلَم: نقش شیر روی پرچم، که با باد و حرکت پرچم، آن هم حرکت و جنبش پیدا می‌کند.

اوجب واجبات

بگمانم اگر در زمان ما پیامبری ظهور می‌کرد، ورزش را از اوجب واجبات برمی‌شمرد.

و خلوت را.

شکار


آیا می‌توانی درست همان لحظه‌ای که ذهن از یکی از رفتارهایت تعبیری می‌کند، دقیقاً آن لحظهٔ تعبیر کردنش را متوجه شوی و شکار کنی؟

یعنی بطور واضح ببینی که ذهن، همین الآن فلان رفتارت را به داشتن فلان صفت تعبیر کرد.

سیر تأملاتی


   بعضی می پرسند که "ما تازه وارد به دنیای خودشناسی و عرفان شده‌ایم. اگر بخواهیم از صفر شروع کنیم چه مسیری را پیشنهاد می‌دهی؟"

عرض می‌شود که این مسیر را:

۱. جلسات آنلاین شرح مثنوی را تا جلسهٔ ۲۵ بدقت گوش دهید.

۲. از جلسهٔ ۲۵ به بعد، همراه با ادامه دادن به جلسات مثنوی، کتابهای محمدجعفر مصفا را به ترتیبی که در بخش تألیفات سایت ایشان آمده، بخوانید.

۳. بعد از اتمام کتابهای مصفا، و همینطور که با جلسات شرح مثنوی پیش می‌روید، این ترجمه‌های جیدو کریشنامورتی را به این ترتیب اولویت بخوانید: "حضور در هستی"، "نگاه در سکوت"، "شرح زندگی"، "شادمانی خلاق"، "عشق و تنهایی" (همه بترجمهٔ مصفا).

و جلسات مثنوی را تا پایان ادامه دهید.
 
--
بروزرسانی: (25 مارس 2017)

راه بهتر و بمراتب موثرتر شرکت در جلسات آنلاین خودشناسی است. در این دوره‌ها تمام موارد فوق، به علاوهٔ تمرینات عملی کار می‌شود.



فضا

آیا ما همانطور که به اشیاء نگاه و توجه می‌کنیم، به فضای خالی بین آنها هم توجه داریم؟

بین اشیاء، فضایی خالی وجود دارد که در آن، هیچ شیء دیگری نیست. مثلاً بین میز و صندلی فضایی ست که چیز دیگری نیست در آن فضا.

یا مثال دیگر، فاصلهٔ خالی میان مکان ها. مثلاً بین پل و رودخانه فاصله‌ای خالی هست.

حالا: آیا تابحال به فضای خالی بین دو فکر دقت کرده ایم؟

بین یک فکر و فکر بعدی فضایی بدون فکر هست که همان سکوت ذهنی ست.

رصدشان کنیم.

تمرین عدم تعبیر

می‌دانیم که ذهن عادت به تعبیر کرده است. حالا اگر ما بتوانیم این عادت را ترک کنیم، ذهن از زنجیر "من" آزاد می‌شود.

خُب، برای ترک عادت باید از روش "خلاف آمد" استفاده کنیم. یعنی حالا که عادت ما تعبیر کردن است، از خلاف آن یعنی "واقعیات را دیدن" استفاده کنیم. دیدن، توجه کردن و اهمیت دادن به صرفِ واقعیتهای فیزیکی مثل شکل، اندازه، رنگ، بو، مزه. (بدون صفات و ارزشگذاری و خوب و بد کردن)

پس، به عنوان تمرین خیلی خوب است یک دفترچه برداریم و به پارک یا کوه و طبیعتی برویم و هر چه و هر کس را می‌بینیم، فقط و فقط صرف واقعیت آنچه می‌بینیم و می‌شنویم و حس می‌کنیم را بنویسیم. (یا بوسیله گوشی مبایل در فایلی صوتی بگوییم. هر چند نوشتن بهتر است.)

این تمرین بسیار مفید است. از آن غافل نشویم.

مشتریان پفک

و جالب اینکه این سیستم ها و مکاتب و افراد، هر قدر پفشان بیشتر باشد، مشتری های بیشتری هم دارند.

پفک

به نسبتی که یک فرد یا یک سیستم و مکتب حرف حساب و غنای سخنش کمتر باشد، دنگ و فنگ و آرایش و بزکش بیشتر است.

من هر چه حرفم بی‌محتوی تر و بی‌مایه تر باشد، برای پوشاندن این بی‌مایه گی از جملات پیچیده، کلمات و اصطلاحات قلمبه سلمبه و ترجیحاً خارجی استفاده بیشتری می‌کنم.

بیرون

یکی از تصمیم های مفید در زندگی اینست که انسان گاه بگاه جمعی را که مدت زیادی در آن بوده ترک کند و تغییر دهد و با جمع و افراد جدیدی آشنا شود و ارتباط نو برقرار کند.

این کار اگر همراه با شیفت درونی خود فرد صورت پذیرد، بهترتر هم هست.

ذره بین ریل تایم

مطالب خودشناسی ذره بینی است که روی فعالیت آنلاین ذهن می اندازیم.

روی فعالیت فی الحال، فعالیت همین الآنی ذهن.

Real-time magnifier

شبکه اجتماعی

مادامیکه من گرفتار نمایشم، ابزارهایی که بوسيله آنها کار جلوه گری ام را انجام می‌دهم برایم حکم سم دارند.

اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق

 

زاویه دید

گفته ایم این را که محور اصلی تمام رفتار، گفتار، رابطه و کلاً زندگی انسان اسیر هستی خیالی(یعنی "من") اینست که به همه و خودش حالی کند که "من اینم". (و این جریان در راستای تثبیت تصوری هستی ست.)

تا اینجا روشن است؟ خُب، حالا: "عجب انسانیه!"، "چه شخصیتی داره!"، "چه آدم باهوشیه!"، "چه آدم زرنگیه!"، و...  هم در حقیقت شکلهای دیگر "من اینم" هستند. ببین چطور:

هستی پنداری یا همان "خود"(که چیزی جز مُشتی فکر نیست)، در خیالات و فانتزی هایش گاهی زاویه دوربین را تغییر می‌دهد و از دید دیگران به خودش نگاه می کند تا(بمنظور تثبیت هست بودن) تحسین و تحیر دیگران را(خیالاً) دریافت کند.

مثلاً من دائماً خیال می کنم در جمعی، روی سن نمایش، در جلسه ای، در کنسرتی هنگام نواختن سازی، در حال سخنرانی ئی، در جمع دوست و آشنایانی و...  خلاصه در چنین فضاهایی قرار دارم و در حال اظهار هنر یا فضل در کردن هستم و دیگران دارند مرا تماشا می‌کنند و تأیید و تحسینم می کنند و به زبان بی زبانی (یا بازبانی) می‌گویند: "آفرین!"، "بارک الله!"، "عجب آدمیه!"، "چه شخصیتی داره!" و از این دست کامنتهای تحسین و تایید و تثبیت کننده ی هستی.

این خیالات در حقیقت شکل دیگر همان "من اینم" هستند، فقط زاویه دوربین تغییر داده شده.

حاجت

هنگام نماز تقاضای حاجت کردن مثل این است که هنگام قدم زدن در باغی سبز و پر از گل و بوی خوش عطر گلها و شکوفه‌ها، بی‌توجه به این همه زیبایی و شکوه، دنبال سکه‌هایی روی زمین باشم!

هشدار درباره بکارگیری لم ها

انجام تمرینها و لمهایی که گفته می‌شود، بدون آگاهی از چگونگی تشکیل(پنداری) هستی، چیزی جز هپروتی شدن در پی ندارد.

از چگونگی تشکیل و نیز ساختار هستی یا همان "خود"، در جلسات شرح مثنوی به تفصیل و تدقیق صحبت شده است.

مکرراً و مؤکداً توصیه می‌شود قبل از خواندن مطالب سایت و مجملیات و پیش از شنیدن پادکست ها، جلسات مذکور بدقت و با حوصله گوش داده شوند.

وصل

اصولاً خود کیفیت شنیداری و دریافت، عین وصل و تحقق مراقبه است!

خبر

با سلام به خوانندگان بخش مینیمال ها.

سرویس اشتراک ایمیلی دریافت مینیمال ها راه اندازی شد.

در ستون سمت راست همین صفحه می توانید در قسمت مربوطه مشترک شوید و بمحض انتشار هر مینیمال، آن را در صندوق ایمیل شخصی خود دریافت کنید.

لطفاً توجه کنید که حتماً آدرس ایمیلتان را باید بطور کاملاً دقیق در جعبه مربوطه بنویسید. و بعد از آن، از طرف گوگل لینک تایید برایتان ایمیل می‌شود. لینک تایید در آن ایمیل است. باید آن را کلیک کنید تا اشتراکتان ثبت شود.

با سپاس،

مدیر موقت سایت
Masnawi@gmail.com

محیط


قعر چَه بگزید هر کاو عاقل است
زانکه در خلوت صفاهای دل است

ظلمت چَه به که ظلمتهای خلق
سر نبرد آنکس که گیرد پای خلق

دروغگو

وقتی منِ انسان تمام تلاشم در جهت واقعی نشان دادن "هستی"یی است که نیست، که دروغ، خیالی و توهم است، خودبخود فوق العاده زرنگ، زیرک، ناقلا و فریبکار بار می آیم!

سرزنش

می خواهیم در یک نگاه ساده و مینیمالیستیک ببینیم ملامت حاصل چه جریانی ست.

ذهن از خودش طلب هایی دارد، که "باید اینگونه و آنگونه باشی". مثلاً باید هم متواضع و آدم اخلاقی باشی و هم زرنگ باشی. این صفات را ذهن از خودش می طلبد بخاطر آنکه محیط اطراف به او از کودکی اینطور القاء کرده اند.

حالا ملامت چیزی نیست جز حاصل تضاد همین طلب هایی که ذهن از خودش دارد.

و آنجا که تضاد هست، ترس، اضطراب، غم، انقباض، سرگردانی و بلاتکلیفی قطعاً در تبع می آیند.

کیفیت گفتار، کیفیت شنیدار

چند تمرین:

۱. وقتی در حال مسواک زدن هستی، مسواک زننده را تماشا کن.

۲. وقتی در حال ظرف شستن هستی، فرد ظرف شوینده را تماشا کن.

۳. وقتی در حال قدم زدن هستی، فرد قدم زننده را تماشا کن.

۴.  هنگام تماشای طبیعت، تماشاکننده را تماشا کن.

۵. هنگام حرف زدن، همزمان فرد حرف زننده را تماشا کن.

۶. وقتی در حال مراقبه یا نماز خواندن هستی، مراقبه کننده و نماز خواننده را تماشا کن.

۷. وقتی در حال فکر کردن هستی، فکر کننده را تماشا کن.


محور

تمام زندگی و ریز به ریز حرکات انسان اسیر هستی در راستای گفتن و بروز پنهانی این جمله است که: "من اینم".
 

خودشناسی علیه خودشناسی

آیا دقت کرده‌ای هنگام تماشای طبیعت و مراقبه، همین حرفهای مربوط به خودشناسی، جملات مثلا کریشنامورتی و دیگران دائماً به ذهن هجوم می آورند و مانع و مخل سکوتند؟ بخصوص برای منی که شب و روز در حال مطالعه یا گوش دادن یا سرو کار داشتن با چنین محتواهایی هستم.

تلاش و تقلا برای بزور متحقق کردن سکوت و مراقبه خودش مانع و سد است.

ما فکر می‌کنیم مطالعه و بحث و حرف بسیار درباره مطالب خودشناسی خودش تلاشی ست برای تحقق سکوت. در حالیکه شرطی کردن ذهن به حتی این مطالب نیز ایجاد مانع است. ذهنی که یکریز در حال حرف زدن است، چه حرف از پز، مقایسه ، ملامت و اینجور چیزها بزند و چه حرف از مطالب خودشناسی،  بهرحال سکون و قرار ندارد و در تقلا و تلاش است.

عین رفع سد او گشته سدش!

آنجا

برای انسان اسیر "خود"، تصورات و آرزوهای ایده آلی بسیار جذابتر از واقعیتند.

پرهیز عامدانه

ما از فکر کردن لذت می‌بریم. و دائماً دنبال موضوعیم برای اندیشیدن به آن و لذت بردن. سکوت برایمان تلخ است.

حالا، برای اینکه بتوانیم برای گذشتن از لذت فکر کردن آماده شویم، بعنوان تمرین، خوب و مفید است که از لذتهای کوچک کوچک هم بگذریم.

نگو این را قبلاً گفته ای. یادآوری مفید است.

از هر چه می‌بینیم که در آن حظی و لذتی هست، گاه و بیگاه (و نه همیشه) بگذریم. و برای این کار باید به درون ذهن توجه داشته باشیم. ببینیم از چه لذت می‌برد و به آن ذوق دارد. و سر فرصت مناسب محرومش کنیم. این یک تمرین بسیار خوب است. و نوع اعلایش اینست که فرد دیگری(بیرونی)  این محرومیت را برای ما اعمال کند. یعنی در فرصت مناسب که من می‌خواهم از چیزی لذت ببرم، آن را از من بگیرد.

این تمرین در مورد خیلی چیزها می‌تواند باشد: خوراکی ها، وسایل، لباس، حرف زدن، و خیلی امور دیگر.

و بهترین نوع این تمرین آنست که پنهان باشد و هیچکس مطلع نشود.

قضاوت و ارزشگذاری

نوشته است: "چرا من دائماً دیگران را قضاوت میکنم؟ آنها را ارزش گذاری میکنم؟"

ج: موضوع خیلی ساده است، ریشه اش از دیدی که خودم به خودم دارم شروع می‌شود. ببین، تو از خودت همین الآن (و هر لحظه) یک تصویر بخصوص داری. این تصویر (یعنی "خود") را هر لحظه مورد ارزشگذاری قرار می دهی، آنهم به وسیله معیارهایی که محیط اطراف به تو داده.

خُب، وقتی خودت را دائماً داری قضاوت و ارزش سنجی میکنی،ذهنت قطعاً به این روشِ ارتباط برقرار کردن عادت می‌کند و شرطی می‌شود. و لاجرم در ارتباط با دیگران نیز همین اسلوب ارزشگذاری را بکار می گیرد. ابتدا از دیگران یک تصویر ذهنی بر می دارد و سریعاً آن تصویر را مورد ارزش گذاری و قضاوت (با معیارهای مأخوذ از جامعه) قرار می دهد.

و فکرش را بکن! آیا اینچنین ارتباطی اصلاً ارتباطی سالم است؟! دو تصویر با هم روبرو می شوند! و بر اساس تصاویری دیگر که دیگران به آنها داده اند، همدیگر را می سنجند!!

تو جهانی بر خیالی بین روان!

ما در دنیای تصاویر غوطه وریم، نه دنیای ساده واقعیت.

شباهت

مدتی است شباهات جالبی بین دنیای مادی و معنی مشاهده می شود، بین رابطه ی جسم با دنیای بیرون و رابطه ی روان با معنی.

یکی را می گویم شما خودت مواردی دیگر را می توانید پیدا کنید:

به یکی از غارهایی که در اعماق زمین هستند و بلورهای سنگی استالاگمیت و استالاگتیت دارند رفته بودم. آنجا سکوت و تاریکی مطلق برقرار بود. راهنما می گفت تاریکی اینجا به حدی است که اگر انسان چند ساعت اینجا باشد و هیچ نوری نبیند، چشمهایش دیگر توانایی دیدن نخواهند داشت...

در دنیای معنی نیز چنین وضعیتی برقرار است. اگر انسان سالهای سال در جهل و ظلمت درونی باشد، برگشتنش به بینائی درونی در حد غیر ممکن می‌شود.

عمر من شد فدیه فردای من
وای از این فردای ناپیدای من

هین مگو فردا، که فرداها گذشت
تا به کلی نگذرد ایام کشت

قربان

"الله اکبر" یعنی اولویت زندگی ام بطور تمام و کمال، حق است.

یعنی دروناً در ذاتم بودن، اولین و آخرین، و مهمترین انتخابم در زندگیست.

اگر تمام وجوه زندگی ام، نیتم، اعمال و رفتارم، بر غیر چنین مداری می گردد، باید حتماً حتماً به فکر چاره و تغییر بنیانی سبک زندگی ام باشم.

معنی تکبیر اینست ای امیم
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم

اپلیکیشن‌ها

ادامه مطلب پیش:

خُب، پس مشخصاً الآن برایم روشن است که آن چند فکرِ بخصوص که دائماً صحنه ذهن را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهند کدامها هستند.

حالا: اگر از این گوشی های جدید موبایل داشته باشید، یک دکمه ای دارد که به وسیله آن می توانید لیست برنامه هائی که اخیراً اجرا کرده اید و با آنها کار کرده اید را ببینید. و نیز می‌توانید با کشیدن هر کدام از این برنامه ها به راست یا چپ، آن را از لیست حذف کنید. در حقیقت از حافظه اجرائی حذف می‌شوند، مگر اینکه خودتان دوباره آن را اجرا کنید.

خوب بگمانم متوجه شدی حالا باید در ذهن چه رویکردی نسبت به آن چند فکر بخصوص داشته باشی!

اهالی پاتوق

اگر کمی دقت کنیم به افکاری که در طول روز به ذهنمان می آیند و می روند، می بینیم یک تعداد مشخصی (مثلاً چهار پنج تا) فکر هستند که دائماً در ذهنمان تکرار می‌شوند و الباقیِ فکرها رهگذرند و موقتی. این چهار پنج فکرِ بخصوص، انگار ذهن ما شده پاتوقشان.

حالا کار مفید اینست که قلم کاغذ بردارم و این چند تا فکرِ اهل پاتوق را مشخصاً بنویسم. بعد، جلوی هر کدام یک توضیح مختصر اضافه کنم که ریشه هر کدام از کجا آب می‌خورد. خیلی کوتاه و موجز.

این کار را همین الآن انجام بده تا یک لم دیگرِ مرتبط بهت بگویم.

ابزارساز

پیرو مطلب قبلی (با عنوان "نمود"):

بسکه تمام وجوه زندگی من در نمایش و جلوه گری و نمود فرو رفته، حتی اگر سراغ محتواهایی که به درون می پردازند و نمود بیرونی ندارند بروم، باز طوری قضیه را بچشم تو و دیگران جلوه می دهم که از آن یک "من چنین آدمی هستم" درآید. یعنی از آنها هم وسیله ی نمایش می سازم!

مثلاً اگر بفرض کلاس "چگونه درست گوش کنیم"ی باشد، من به این کلاس می‌روم اما بطور ضمنی به تو می فهمانم که به چنین کلاسی می‌روم.

یا می‌روم تنهایی به طبیعت و قدم می‌زنم، اما به وسیله ای (که این روزها هم بلطف تکنولوژی خیلی دم دست است) به تو می‌فهمانم که "من رفته ام طبیعت تنها".

یا می‌روم مراقبه می‌کنم اما بهر وسیله شده به دیگران نشان می‌دهم، که بفهمند اهل مراقبه کردنم. یا می‌روم به چله نشینی و بطور غیر مستقیم یا حتی مستقیم به دیگران حالی می‌کنم که "من اینکاره ام".

ذهن اسیر نمایش و نمود، از هر چیزی ابزار جلوه گری می سازد.

نمود

به علت اینکه تمام هستی و بود و نبود "من" در گرو بروز دادن و نشان دادن است، هیچوقت تمایلی به کاری که نوعی تظاهر و نمود بیرونی در آن نباشد، نداریم.

مثلاً دقت کنیم چقدر محصولات باصطلاح فرهنگی با عناوینی مانند "موفقیت"، "هفت عادت مردان موفق" (موفقیت نمود بیرونی دارد)، "چگونگی تقویت اراده"، آموزش سخنوری و کلاسهای فن بیان و از این دست آموزشها که نتیجه شان همه در راستای نشان دادن به دیگران است، داریم. و چقدر هم خریدار و طرفدار دارند.

د ر عوض چقدر کم و حتی در حد صفر است محصولات فرهنگی یی که در آنها محتوایی باشد که نمود و جلوه کردن نتیجه آموزشش نباشد. مثلاً "چگونه درست گوش کنیم"، "چگونه درست بفهمیم"، "چگونه سلامت درونی داشته باشیم". اینها نمود بیرونی ندارند. درونی اند. به استعدادها و کیفیت های درونی می پردازند. لذا مشتری هم ندارند.

آنچه به کار "من" می آید، درونیات نیست. نمود و جلوه های بیرونی است.

طاقچه

آیا می توانی یک ماشین(یا هر چیز) گران قیمت بخری و از آن طوری استفاده کنی که هیچکس نداند تو آن ماشین را داری؟

قدر

شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم

من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آب خورد کند این طبع خوگرم؟

گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم؟

نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم

دوستی!؟

ما حتی صمیمیت‌مان وانمودی است.

محور تبلیغ


اگر بدقت به موضوعاتی که در انواع برنامه‌های تلوزیونی، ماهواره، اینترنت و روابط اجتماعی مطرح می‌شود نگاهی بیاندازیم، می‌بینیم همه در جهت گسترش و تبلیغ یک شخصیت مجلل داشتن دارند فعالیت می‌کنند.

به اصالت انسانی و به فردیت افراد بی‌توجه اند.

تعیین تکلیف

تا آنجا که می توانی ذهن را سبک و کم بار نگه دار.

بمحض ایجاد سوال یا مسئله ای در ذهنت، تکلیفت را با آن روشن کن. نگذار ذهنت آرشیو انواع مسائل و تصمیمات و فکرهای معوق و معلق باشد.

شاه کلید


برای فعالسازی و احیاء زندگی تان از کد زیر استفاده نمایید:

#آگاهی*خودشناسی*



لم عدم دفاع

در رفتار خودمان اگر دقت کنیم، بسیار می بینیم که به شکل های متنوع، از رفتار و حرفهایمان دفاع می کنیم. من وقتی به طور غیر مستقیم به تو حالی می کنم دیروز با فلان نویسنده همنشین بوده‌ام، دارم از بزرگی خودم دفاع می‌کنم. چون از قبل می دانم تو برای آن نویسنده ارزش قائلی. لذا با چسباندن یا هم هویت کردن خودم با آن نویسنده، پیش تو دارم از بزرگی خودم دفاع می‌کنم.

اما چرا من لازم می‌دانم دائماً به شکلهای مختلف از بزرگی خودم دفاع کنم؟ زیرا از خودم تصویر کوچک بودن دارم. دفاع از خودم در حقیقت پوششی است که بر احساس و تصور کوچک بودن خودم دارم می‌کشم.

ما به شکلهای مختلف این احساس کوچکی را پوشش می دهیم. تعریف کردنم برای تو درباره مصاحبتم با فلان فرد مشهور و محبوب تنها یکی از شکل های پوشاندن حس کوچکی است. اینکه پُز ثروت یا دانشم را می دهم، پز اینکه فلان کس، فلان نوازنده، فلان خواننده، فلان کارخانه دار، فلان فرد مشهور و محبوب از آشنایان من است در حقیقت همه لفافه ای هستند که دارم روی احساس کوچکی یی که درونم دارم می پوشانم.

من چون باطناً و عمیقاً در درونم به هستی روانی ام آگاهم، که پوچ است که متزلزل است و به موجودیتش شک دارم، احساس می‌کنم برای اینکه به آن وجود خیالی یک هستی واقعی بدهم، باید دایماً یک حرفی بزنم، یک کاری بکنم!

دفاع نکردن، بی عملی، بی واکنشی و بی حرفی برایمان غیرقابل تحمل است.

تمام توجیه ها و دفاع هایی که ما از اعمال و رفتار و گفتارمان می کنیم، در راستای تداوم شخصیت خیالی یی است که برای خود متصوریم.

حالا یک تمرین خوب اینست که هر کجا دیدی داری از فلان رفتار و حرفت دفاع می‌کنی، سریعاً دست از دفاع و توجیه بکشی. سکوت کنی و فشار ذهن که می گوید " یالله از خودت دفاع کن" را تماشا کنی.

چه لزومی دارد از پدیده ای وهمی و نیز بیگانه دفاع کنیم!؟

لیبل


وقتی من بخودم می گویم من چنینم یا چنان هستم، دارم روی وجود روانی ام برچسب می زنم. بر اساس عمل یا رفتار یا هر کاری که کرده ام، تعبیر و برچسبی به خودم نسبت می دهم که من اینم یا آنم. مثلا من آدم خوبی ام یا آدم بدی ام.


در حالیکه روان انسان یک وجود لحظه به لحظه نو شونده است، من بوسیله برچسب زدن، یک تصویر را تثبیت می کنم.

آیا این جریان را در درونت می بینی؟ متوجه هستی قضیه چیست؟ خیلی ساده: روان و حالات فطری منِ انسان یک حالت مستمر و نوشونده و سیلانی دارد. نمی توان با نسبت دادن اینکه من چنین یا چنان هستم بخودم، آن را در ذهن تثبیت کنم. حقیقت من نمی تواند یک تصویر ذهنی باشد که دارم بخودم می چسبانم.

حالات فطری و ذاتی هر لحظه در حال تازه شدنند. آیا این نو شدن را همین الآن درونت می بینی؟ حسش می کنی؟