در رفتار خودمان اگر دقت کنیم، بسیار می بینیم که به شکل های متنوع، از رفتار و حرفهایمان دفاع می کنیم. من وقتی به طور غیر مستقیم به تو حالی می کنم دیروز با فلان نویسنده همنشین بودهام، دارم از بزرگی خودم دفاع میکنم. چون از قبل می دانم تو برای آن نویسنده ارزش قائلی. لذا با چسباندن یا هم هویت کردن خودم با آن نویسنده، پیش تو دارم از بزرگی خودم دفاع میکنم.
اما چرا من لازم میدانم دائماً به شکلهای مختلف از بزرگی خودم دفاع کنم؟ زیرا از خودم تصویر کوچک بودن دارم. دفاع از خودم در حقیقت پوششی است که بر احساس و تصور کوچک بودن خودم دارم میکشم.
ما به شکلهای مختلف این احساس کوچکی را پوشش می دهیم. تعریف کردنم برای تو درباره مصاحبتم با فلان فرد مشهور و محبوب تنها یکی از شکل های پوشاندن حس کوچکی است. اینکه پُز ثروت یا دانشم را می دهم، پز اینکه فلان کس، فلان نوازنده، فلان خواننده، فلان کارخانه دار، فلان فرد مشهور و محبوب از آشنایان من است در حقیقت همه لفافه ای هستند که دارم روی احساس کوچکی یی که درونم دارم می پوشانم.
من چون باطناً و عمیقاً در درونم به هستی روانی ام آگاهم، که پوچ است که متزلزل است و به موجودیتش شک دارم، احساس میکنم برای اینکه به آن وجود خیالی یک هستی واقعی بدهم، باید دایماً یک حرفی بزنم، یک کاری بکنم!
دفاع نکردن، بی عملی، بی واکنشی و بی حرفی برایمان غیرقابل تحمل است.
تمام توجیه ها و دفاع هایی که ما از اعمال و رفتار و گفتارمان می کنیم، در راستای تداوم شخصیت خیالی یی است که برای خود متصوریم.
حالا یک تمرین خوب اینست که هر کجا دیدی داری از فلان رفتار و حرفت دفاع میکنی، سریعاً دست از دفاع و توجیه بکشی. سکوت کنی و فشار ذهن که می گوید " یالله از خودت دفاع کن" را تماشا کنی.
چه لزومی دارد از پدیده ای وهمی و نیز بیگانه دفاع کنیم!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر