از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست
اگر خوب به درونمان دقت کنیم، ما آتش خشم را در دلمان زنده نگه میداریم! (چون خشم بهترین استمراردهندهٔ هویت است.)
Copyright 2019. Powered by Google's Blogger
هرگونه استفاده از محتوای این سایت منوط به کسب اجازه کتبی
از مدیر سایت است. در غیر اینصورت، پیگرد قانونی دارد.
۳ نظر:
غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
دیوان شمس
کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی
طمع دارند و نبودشان که شاه جان کند ردشان
ز آهن سازد او سدشان چو ذوالقرنین آسایی
دورویی با چنان رویی پلیدی در چنان جویی
چه گنجد پیش صدیقان نفاقی کارفرمایی
که بیخ بیشه جان را همه رگهای شیران را
بداند یک به یک آن را بدیده نورافزایی
بداند عاقبتها را فرستد راتبتها را
ببخشد عافیتها را به هر صدیق و یکتایی
براندازد نقابی را نماید آفتابی را
دهد نوری خدایی را کند او تازه انشایی
اگر این شه دورو باشد نه آتش خلق و خو باشد
برای جست و جو باشد ز فکر نفس کژپایی
دورویی او است بیکینه ازیرا او است آیینه
ز عکس تو در آن سینه نماید کین و بدرایی
مزن پهلو به آن نوری که مانی تا ابد کوری
تو با شیران مکن زوری که روباهی به سودایی
که با شیران مری کردن سگان را بشکند گردن
نه مکری ماند و نی فن و نه دورویی نه صدتایی
سلام
کامنتی که فرستادم برای پست"سکه" بود که سهواً در اینجا آمد؛ لطفاً در اینجا نشر نکنید
سلام پانویس عزیز
به نظر میرسد منظور حافظ آتش عشق است و مطلب شما از آن استنباط نمیشود؛ مگر اینکه خواسته باشید آتش عشق را با ضد آن مطرح کنید، که:
"تعرف الاشیاء بالاضدادها"
ارسال یک نظر