گلگشت
دانشنجو
- با سلام دانشجوی دکتری فلسفه هستم می خواستم در گروه شما عضو شوم متشکر
- دکترای فلسفه داشتن یک disadvantage است برای عرفان
- هنوز ندارم! فعلا دانشجو هستم . دانشجویی شرط عرفان است
- دانشنجویی شرط عرفان است
آزادی
زن
در ایران اصلا زن انسان دست دوم محسوب میشه. طفیلیِ مرده کلا. فقط با مرد معنی پیدا میکنه.
اون حرف قدیمی که "زن از دنده مرد آفریده شده" دقیقا نشون دهنده نحوه تفکر و دیدگاه جامعه ایران به زنه.
ابزار
الحذر از ازدواج یا رابطه ای که حکم راه خلاص از وضعیتی بیرونی(زندگی و گرفتاریهای مادی) یا از وضعیتی درونی(خلاص از دوست نداشته شدن و ریجکت شدگی) داشته باشد.
در اینصورت، رابطه و ازدواج یک ابزار است.
پیچش
من ِ انسان ِ هویت ِ فکری اگر در جمعی یا کتابی یا سخنی ذره ای بو ببرم که برای ضربه خوردن به شخصیتم دچار خطر می شوم، به هر بهانه و حیله و ترفندی شده، می پیچونم.
کرباس
همانقدر که در یک سرزمین تبلیغ "مذهب" میشود، در سرزمینی دیگر(اعنی امریکا) تبلیغ ملیت میشود.
و این هر دو یک کارکرد را دارند.
باغ
یکی از دوستان(که دف می زند) مهمانی داشت که همراه با دوست هندی خود به منزل وی آمده بود. این دوست بنده برای دادن آشنایی و باز کردن سر صحبت با این دوست هندی از او پرسید که آیا کریشنامورتی را میشناسد یا نه.
آقای هندی کمی مکث کرد و گفت: ایشان(یعنی کریشنامورتی) دف می زند؟(!)
حالا این کسانیکه زنگ میزنند و ازشان چند تا سوال خودشناسی می پرسیم برای شرکت در گروه خودشناسی، بعضی هاشان انقدر از قضیه پرتند که دقیقاً مثل اینست که بپرسند: "کریشنامورتی دف میزنه؟"
از یکی از این دوستان پرسیدم که جنس هستی و هویتی که ما برای خود قائلیم چیست، و ایشان جواب داد: "دنیا"!
عزیز من، بیخود نه ایمیل بزن و نه تماس بگیر. هم وقت خودت را تلف میکنی و هم وقت ما را میگیری.
نامه
طلا
تو هم از من بياد دار اين پند
نيز بر نفس ديگری مپســـند
هندوانه
گروه خودشناسی چرا؟
باد
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی
درک
اگر من صرفاً بطور مقطعی و موقتی سخنان و دیدگاه تو را مورد تایید قرار دهم،
اگر من صرفاً تا وقتی بدانم تو با من هستی و خواهی بود، دیدگاه و علایق تو را محترم و مفید بشمارم،
اگر من وقتی تو از من جدا میشوی دیگر هیچ فایدهای در سخنان تو نبینم،
واقعاً شایسته است چه بمن بگویی؟!
دورهمی اصفهان
امروز(پنجشنبه) عصر ساعت دو، تخت پولاد اصفهان، و ساعت شش عصر محله خانه اصفهانِ اصفهان دور همیم.
هر کی آمدنی هست، خبر بده. ایمیلی یا با واتس اپی چیزی.
بازیگر
یکی از زیباترین و غنی ترین کارها نشستن پای صحبت افراد مسن است، و شنیدن از دیدگاهشان، دیدگاه کنونیشان، درباره زندگی.
داشتم گفتگویی را که فردی با ناصر ملک مطیعی هشتاد ساله کرده، میدیدم. روی یوتیوب هست.
میدانی؟ افراد سالخورده بعلت اینکه بروشنی میبینند که تقریباً به آخر خط رسیدهاند و کم کم باید پیاده شوند، زرق و برق زندگی و حقهها و کلک هایش از چشمشان افتاده. حنای دنیا دیگر برایشان رنگی ندارد.
همچنین، چون دیگر آرزویی ندارند، در بند نمایش و قمپز در کردن موقع صحبت نیستند. بهمین خاطر خیلی برایشان راحت است که ساده و صمیمی حرف دلشان و دیدگاهشان را بیان کنند. و براحتی و خیلی رُک به پوچ بودن شغلی که در تمام طول عمر مشغولش بودهاند، اعتراف کنند.
وفا
اگر دوست تو مسیر زندگیاش(بلحاظ معنوی و فرهنگی) از مسیری که تو میروی جدا شده و فازش تغییر کرده است، لزومی ندارد به هر قیمت که شده با او بمانی.
به حقیقت(ذاتت) وفادار باش، نه به افراد.
قطع رابطه
طلب و بده
اگر همسرت، همدمت را واقعاً دوست داری، طلب داشتن شخصیت از او نکن. هر نوع شخصیتی: موقر، شوخ، باشخصیت، بذله گو، امروزی، سنتی، دانشمند و فاضل، سنگین و باوقار، صمیمی و خودمانی، دست و دل باز، اقتصادی و آینده نگر، و هر نوع شخصیت دیگری را از او متوقع نباش.
و نمیتوانی! نمیتوانی طلبکار شخصیت از او نباشی!
تا زمانیکه من از خودم طلب شخصیت دارم، طلب اینگونه و آنگونه بودن دارم، طلب شدن دارم، محال است از همدمم هم طلب شخصیت نکنم. بطور ناخودآگاه این کار را میکنم.
پس، اگر واقعاً همدمت را دوست داری، از خودت طلب شخصیت، طلب اینطور و آنطور بودن، طلب هستی، نکن! خودت را بدهکار به خودت و دیگران نبین.
پتانسیل
فریب نخوردن کار مشکلی است. زیرا میل و استعداد فریب خوردن در خود من موجود است.
وقتی با یک تأیید و مورد توجه واقع شدن دلم میرود، وقتی با شنیدن یا مشاهدهٔ رفتاری حاوی مفهوم "دوستت دارم" دلم غنج میزند، وقتی از کودکی بمن آموختهاند و شرطی ام کردهاند به اینکه "تو باید دوست داشتنی باشی"، وقتی اصلاً باطناً ملتمس توجه، نگاه و لایک هستم، روشن است که بصورت بالقوه مستعد فریب خوردنم.
باد
ما همه شیران، ولی شیر عَلَم!
حملهمان از باد باشد دم بدم
عَلَم: پرچم، بیرق
شیر عَلَم: نقش شیر روی پرچم، که با باد و حرکت پرچم، آن هم حرکت و جنبش پیدا میکند.
شکار
آیا میتوانی درست همان لحظهای که ذهن از یکی از رفتارهایت تعبیری میکند، دقیقاً آن لحظهٔ تعبیر کردنش را متوجه شوی و شکار کنی؟
یعنی بطور واضح ببینی که ذهن، همین الآن فلان رفتارت را به داشتن فلان صفت تعبیر کرد.
سیر تأملاتی
--
بروزرسانی: (25 مارس 2017)
راه بهتر و بمراتب موثرتر شرکت در جلسات آنلاین خودشناسی است. در این دورهها تمام موارد فوق، به علاوهٔ تمرینات عملی کار میشود.
فضا
آیا ما همانطور که به اشیاء نگاه و توجه میکنیم، به فضای خالی بین آنها هم توجه داریم؟
بین اشیاء، فضایی خالی وجود دارد که در آن، هیچ شیء دیگری نیست. مثلاً بین میز و صندلی فضایی ست که چیز دیگری نیست در آن فضا.
یا مثال دیگر، فاصلهٔ خالی میان مکان ها. مثلاً بین پل و رودخانه فاصلهای خالی هست.
حالا: آیا تابحال به فضای خالی بین دو فکر دقت کرده ایم؟
بین یک فکر و فکر بعدی فضایی بدون فکر هست که همان سکوت ذهنی ست.
رصدشان کنیم.
تمرین عدم تعبیر
میدانیم که ذهن عادت به تعبیر کرده است. حالا اگر ما بتوانیم این عادت را ترک کنیم، ذهن از زنجیر "من" آزاد میشود.
خُب، برای ترک عادت باید از روش "خلاف آمد" استفاده کنیم. یعنی حالا که عادت ما تعبیر کردن است، از خلاف آن یعنی "واقعیات را دیدن" استفاده کنیم. دیدن، توجه کردن و اهمیت دادن به صرفِ واقعیتهای فیزیکی مثل شکل، اندازه، رنگ، بو، مزه. (بدون صفات و ارزشگذاری و خوب و بد کردن)
پس، به عنوان تمرین خیلی خوب است یک دفترچه برداریم و به پارک یا کوه و طبیعتی برویم و هر چه و هر کس را میبینیم، فقط و فقط صرف واقعیت آنچه میبینیم و میشنویم و حس میکنیم را بنویسیم. (یا بوسیله گوشی مبایل در فایلی صوتی بگوییم. هر چند نوشتن بهتر است.)
این تمرین بسیار مفید است. از آن غافل نشویم.
مشتریان پفک
و جالب اینکه این سیستم ها و مکاتب و افراد، هر قدر پفشان بیشتر باشد، مشتری های بیشتری هم دارند.
پفک
به نسبتی که یک فرد یا یک سیستم و مکتب حرف حساب و غنای سخنش کمتر باشد، دنگ و فنگ و آرایش و بزکش بیشتر است.
من هر چه حرفم بیمحتوی تر و بیمایه تر باشد، برای پوشاندن این بیمایه گی از جملات پیچیده، کلمات و اصطلاحات قلمبه سلمبه و ترجیحاً خارجی استفاده بیشتری میکنم.
بیرون
یکی از تصمیم های مفید در زندگی اینست که انسان گاه بگاه جمعی را که مدت زیادی در آن بوده ترک کند و تغییر دهد و با جمع و افراد جدیدی آشنا شود و ارتباط نو برقرار کند.
این کار اگر همراه با شیفت درونی خود فرد صورت پذیرد، بهترتر هم هست.
ذره بین ریل تایم
مطالب خودشناسی ذره بینی است که روی فعالیت آنلاین ذهن می اندازیم.
روی فعالیت فی الحال، فعالیت همین الآنی ذهن.
Real-time magnifier
شبکه اجتماعی
مادامیکه من گرفتار نمایشم، ابزارهایی که بوسيله آنها کار جلوه گری ام را انجام میدهم برایم حکم سم دارند.
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
زاویه دید
گفته ایم این را که محور اصلی تمام رفتار، گفتار، رابطه و کلاً زندگی انسان اسیر هستی خیالی(یعنی "من") اینست که به همه و خودش حالی کند که "من اینم". (و این جریان در راستای تثبیت تصوری هستی ست.)
تا اینجا روشن است؟ خُب، حالا: "عجب انسانیه!"، "چه شخصیتی داره!"، "چه آدم باهوشیه!"، "چه آدم زرنگیه!"، و... هم در حقیقت شکلهای دیگر "من اینم" هستند. ببین چطور:
هستی پنداری یا همان "خود"(که چیزی جز مُشتی فکر نیست)، در خیالات و فانتزی هایش گاهی زاویه دوربین را تغییر میدهد و از دید دیگران به خودش نگاه می کند تا(بمنظور تثبیت هست بودن) تحسین و تحیر دیگران را(خیالاً) دریافت کند.
مثلاً من دائماً خیال می کنم در جمعی، روی سن نمایش، در جلسه ای، در کنسرتی هنگام نواختن سازی، در حال سخنرانی ئی، در جمع دوست و آشنایانی و... خلاصه در چنین فضاهایی قرار دارم و در حال اظهار هنر یا فضل در کردن هستم و دیگران دارند مرا تماشا میکنند و تأیید و تحسینم می کنند و به زبان بی زبانی (یا بازبانی) میگویند: "آفرین!"، "بارک الله!"، "عجب آدمیه!"، "چه شخصیتی داره!" و از این دست کامنتهای تحسین و تایید و تثبیت کننده ی هستی.
این خیالات در حقیقت شکل دیگر همان "من اینم" هستند، فقط زاویه دوربین تغییر داده شده.
حاجت
هنگام نماز تقاضای حاجت کردن مثل این است که هنگام قدم زدن در باغی سبز و پر از گل و بوی خوش عطر گلها و شکوفهها، بیتوجه به این همه زیبایی و شکوه، دنبال سکههایی روی زمین باشم!
هشدار درباره بکارگیری لم ها
انجام تمرینها و لمهایی که گفته میشود، بدون آگاهی از چگونگی تشکیل(پنداری) هستی، چیزی جز هپروتی شدن در پی ندارد.
از چگونگی تشکیل و نیز ساختار هستی یا همان "خود"، در جلسات شرح مثنوی به تفصیل و تدقیق صحبت شده است.
مکرراً و مؤکداً توصیه میشود قبل از خواندن مطالب سایت و مجملیات و پیش از شنیدن پادکست ها، جلسات مذکور بدقت و با حوصله گوش داده شوند.
خبر
با سلام به خوانندگان بخش مینیمال ها.
سرویس اشتراک ایمیلی دریافت مینیمال ها راه اندازی شد.
در ستون سمت راست همین صفحه می توانید در قسمت مربوطه مشترک شوید و بمحض انتشار هر مینیمال، آن را در صندوق ایمیل شخصی خود دریافت کنید.
لطفاً توجه کنید که حتماً آدرس ایمیلتان را باید بطور کاملاً دقیق در جعبه مربوطه بنویسید. و بعد از آن، از طرف گوگل لینک تایید برایتان ایمیل میشود. لینک تایید در آن ایمیل است. باید آن را کلیک کنید تا اشتراکتان ثبت شود.
با سپاس،
مدیر موقت سایت
Masnawi@gmail.com
محیط
قعر چَه بگزید هر کاو عاقل است
زانکه در خلوت صفاهای دل است
ظلمت چَه به که ظلمتهای خلق
سر نبرد آنکس که گیرد پای خلق
دروغگو
وقتی منِ انسان تمام تلاشم در جهت واقعی نشان دادن "هستی"یی است که نیست، که دروغ، خیالی و توهم است، خودبخود فوق العاده زرنگ، زیرک، ناقلا و فریبکار بار می آیم!
سرزنش
می خواهیم در یک نگاه ساده و مینیمالیستیک ببینیم ملامت حاصل چه جریانی ست.
ذهن از خودش طلب هایی دارد، که "باید اینگونه و آنگونه باشی". مثلاً باید هم متواضع و آدم اخلاقی باشی و هم زرنگ باشی. این صفات را ذهن از خودش می طلبد بخاطر آنکه محیط اطراف به او از کودکی اینطور القاء کرده اند.
حالا ملامت چیزی نیست جز حاصل تضاد همین طلب هایی که ذهن از خودش دارد.
و آنجا که تضاد هست، ترس، اضطراب، غم، انقباض، سرگردانی و بلاتکلیفی قطعاً در تبع می آیند.
کیفیت گفتار، کیفیت شنیدار
چند تمرین:
۱. وقتی در حال مسواک زدن هستی، مسواک زننده را تماشا کن.
۲. وقتی در حال ظرف شستن هستی، فرد ظرف شوینده را تماشا کن.
۳. وقتی در حال قدم زدن هستی، فرد قدم زننده را تماشا کن.
۴. هنگام تماشای طبیعت، تماشاکننده را تماشا کن.
۵. هنگام حرف زدن، همزمان فرد حرف زننده را تماشا کن.
۶. وقتی در حال مراقبه یا نماز خواندن هستی، مراقبه کننده و نماز خواننده را تماشا کن.
۷. وقتی در حال فکر کردن هستی، فکر کننده را تماشا کن.
محور
تمام زندگی و ریز به ریز حرکات انسان اسیر هستی در راستای گفتن و بروز پنهانی این جمله است که: "من اینم".
خودشناسی علیه خودشناسی
آیا دقت کردهای هنگام تماشای طبیعت و مراقبه، همین حرفهای مربوط به خودشناسی، جملات مثلا کریشنامورتی و دیگران دائماً به ذهن هجوم می آورند و مانع و مخل سکوتند؟ بخصوص برای منی که شب و روز در حال مطالعه یا گوش دادن یا سرو کار داشتن با چنین محتواهایی هستم.
تلاش و تقلا برای بزور متحقق کردن سکوت و مراقبه خودش مانع و سد است.
ما فکر میکنیم مطالعه و بحث و حرف بسیار درباره مطالب خودشناسی خودش تلاشی ست برای تحقق سکوت. در حالیکه شرطی کردن ذهن به حتی این مطالب نیز ایجاد مانع است. ذهنی که یکریز در حال حرف زدن است، چه حرف از پز، مقایسه ، ملامت و اینجور چیزها بزند و چه حرف از مطالب خودشناسی، بهرحال سکون و قرار ندارد و در تقلا و تلاش است.
عین رفع سد او گشته سدش!
پرهیز عامدانه
ما از فکر کردن لذت میبریم. و دائماً دنبال موضوعیم برای اندیشیدن به آن و لذت بردن. سکوت برایمان تلخ است.
حالا، برای اینکه بتوانیم برای گذشتن از لذت فکر کردن آماده شویم، بعنوان تمرین، خوب و مفید است که از لذتهای کوچک کوچک هم بگذریم.
نگو این را قبلاً گفته ای. یادآوری مفید است.
از هر چه میبینیم که در آن حظی و لذتی هست، گاه و بیگاه (و نه همیشه) بگذریم. و برای این کار باید به درون ذهن توجه داشته باشیم. ببینیم از چه لذت میبرد و به آن ذوق دارد. و سر فرصت مناسب محرومش کنیم. این یک تمرین بسیار خوب است. و نوع اعلایش اینست که فرد دیگری(بیرونی) این محرومیت را برای ما اعمال کند. یعنی در فرصت مناسب که من میخواهم از چیزی لذت ببرم، آن را از من بگیرد.
این تمرین در مورد خیلی چیزها میتواند باشد: خوراکی ها، وسایل، لباس، حرف زدن، و خیلی امور دیگر.
و بهترین نوع این تمرین آنست که پنهان باشد و هیچکس مطلع نشود.
قضاوت و ارزشگذاری
نوشته است: "چرا من دائماً دیگران را قضاوت میکنم؟ آنها را ارزش گذاری میکنم؟"
ج: موضوع خیلی ساده است، ریشه اش از دیدی که خودم به خودم دارم شروع میشود. ببین، تو از خودت همین الآن (و هر لحظه) یک تصویر بخصوص داری. این تصویر (یعنی "خود") را هر لحظه مورد ارزشگذاری قرار می دهی، آنهم به وسیله معیارهایی که محیط اطراف به تو داده.
خُب، وقتی خودت را دائماً داری قضاوت و ارزش سنجی میکنی،ذهنت قطعاً به این روشِ ارتباط برقرار کردن عادت میکند و شرطی میشود. و لاجرم در ارتباط با دیگران نیز همین اسلوب ارزشگذاری را بکار می گیرد. ابتدا از دیگران یک تصویر ذهنی بر می دارد و سریعاً آن تصویر را مورد ارزش گذاری و قضاوت (با معیارهای مأخوذ از جامعه) قرار می دهد.
و فکرش را بکن! آیا اینچنین ارتباطی اصلاً ارتباطی سالم است؟! دو تصویر با هم روبرو می شوند! و بر اساس تصاویری دیگر که دیگران به آنها داده اند، همدیگر را می سنجند!!
تو جهانی بر خیالی بین روان!
ما در دنیای تصاویر غوطه وریم، نه دنیای ساده واقعیت.
شباهت
مدتی است شباهات جالبی بین دنیای مادی و معنی مشاهده می شود، بین رابطه ی جسم با دنیای بیرون و رابطه ی روان با معنی.
یکی را می گویم شما خودت مواردی دیگر را می توانید پیدا کنید:
به یکی از غارهایی که در اعماق زمین هستند و بلورهای سنگی استالاگمیت و استالاگتیت دارند رفته بودم. آنجا سکوت و تاریکی مطلق برقرار بود. راهنما می گفت تاریکی اینجا به حدی است که اگر انسان چند ساعت اینجا باشد و هیچ نوری نبیند، چشمهایش دیگر توانایی دیدن نخواهند داشت...
در دنیای معنی نیز چنین وضعیتی برقرار است. اگر انسان سالهای سال در جهل و ظلمت درونی باشد، برگشتنش به بینائی درونی در حد غیر ممکن میشود.
عمر من شد فدیه فردای من
وای از این فردای ناپیدای من
هین مگو فردا، که فرداها گذشت
تا به کلی نگذرد ایام کشت
قربان
"الله اکبر" یعنی اولویت زندگی ام بطور تمام و کمال، حق است.
یعنی دروناً در ذاتم بودن، اولین و آخرین، و مهمترین انتخابم در زندگیست.
اگر تمام وجوه زندگی ام، نیتم، اعمال و رفتارم، بر غیر چنین مداری می گردد، باید حتماً حتماً به فکر چاره و تغییر بنیانی سبک زندگی ام باشم.
معنی تکبیر اینست ای امیم
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
اپلیکیشنها
ادامه مطلب پیش:
خُب، پس مشخصاً الآن برایم روشن است که آن چند فکرِ بخصوص که دائماً صحنه ذهن را مورد تاخت و تاز قرار میدهند کدامها هستند.
حالا: اگر از این گوشی های جدید موبایل داشته باشید، یک دکمه ای دارد که به وسیله آن می توانید لیست برنامه هائی که اخیراً اجرا کرده اید و با آنها کار کرده اید را ببینید. و نیز میتوانید با کشیدن هر کدام از این برنامه ها به راست یا چپ، آن را از لیست حذف کنید. در حقیقت از حافظه اجرائی حذف میشوند، مگر اینکه خودتان دوباره آن را اجرا کنید.
خوب بگمانم متوجه شدی حالا باید در ذهن چه رویکردی نسبت به آن چند فکر بخصوص داشته باشی!
اهالی پاتوق
اگر کمی دقت کنیم به افکاری که در طول روز به ذهنمان می آیند و می روند، می بینیم یک تعداد مشخصی (مثلاً چهار پنج تا) فکر هستند که دائماً در ذهنمان تکرار میشوند و الباقیِ فکرها رهگذرند و موقتی. این چهار پنج فکرِ بخصوص، انگار ذهن ما شده پاتوقشان.
حالا کار مفید اینست که قلم کاغذ بردارم و این چند تا فکرِ اهل پاتوق را مشخصاً بنویسم. بعد، جلوی هر کدام یک توضیح مختصر اضافه کنم که ریشه هر کدام از کجا آب میخورد. خیلی کوتاه و موجز.
این کار را همین الآن انجام بده تا یک لم دیگرِ مرتبط بهت بگویم.
ابزارساز
پیرو مطلب قبلی (با عنوان "نمود"):
بسکه تمام وجوه زندگی من در نمایش و جلوه گری و نمود فرو رفته، حتی اگر سراغ محتواهایی که به درون می پردازند و نمود بیرونی ندارند بروم، باز طوری قضیه را بچشم تو و دیگران جلوه می دهم که از آن یک "من چنین آدمی هستم" درآید. یعنی از آنها هم وسیله ی نمایش می سازم!
مثلاً اگر بفرض کلاس "چگونه درست گوش کنیم"ی باشد، من به این کلاس میروم اما بطور ضمنی به تو می فهمانم که به چنین کلاسی میروم.
یا میروم تنهایی به طبیعت و قدم میزنم، اما به وسیله ای (که این روزها هم بلطف تکنولوژی خیلی دم دست است) به تو میفهمانم که "من رفته ام طبیعت تنها".
یا میروم مراقبه میکنم اما بهر وسیله شده به دیگران نشان میدهم، که بفهمند اهل مراقبه کردنم. یا میروم به چله نشینی و بطور غیر مستقیم یا حتی مستقیم به دیگران حالی میکنم که "من اینکاره ام".
ذهن اسیر نمایش و نمود، از هر چیزی ابزار جلوه گری می سازد.
نمود
به علت اینکه تمام هستی و بود و نبود "من" در گرو بروز دادن و نشان دادن است، هیچوقت تمایلی به کاری که نوعی تظاهر و نمود بیرونی در آن نباشد، نداریم.
مثلاً دقت کنیم چقدر محصولات باصطلاح فرهنگی با عناوینی مانند "موفقیت"، "هفت عادت مردان موفق" (موفقیت نمود بیرونی دارد)، "چگونگی تقویت اراده"، آموزش سخنوری و کلاسهای فن بیان و از این دست آموزشها که نتیجه شان همه در راستای نشان دادن به دیگران است، داریم. و چقدر هم خریدار و طرفدار دارند.
د ر عوض چقدر کم و حتی در حد صفر است محصولات فرهنگی یی که در آنها محتوایی باشد که نمود و جلوه کردن نتیجه آموزشش نباشد. مثلاً "چگونه درست گوش کنیم"، "چگونه درست بفهمیم"، "چگونه سلامت درونی داشته باشیم". اینها نمود بیرونی ندارند. درونی اند. به استعدادها و کیفیت های درونی می پردازند. لذا مشتری هم ندارند.
آنچه به کار "من" می آید، درونیات نیست. نمود و جلوه های بیرونی است.
طاقچه
آیا می توانی یک ماشین(یا هر چیز) گران قیمت بخری و از آن طوری استفاده کنی که هیچکس نداند تو آن ماشین را داری؟
قدر
شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آب خورد کند این طبع خوگرم؟
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم؟
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
محور تبلیغ
اگر بدقت به موضوعاتی که در انواع برنامههای تلوزیونی، ماهواره، اینترنت و روابط اجتماعی مطرح میشود نگاهی بیاندازیم، میبینیم همه در جهت گسترش و تبلیغ یک شخصیت مجلل داشتن دارند فعالیت میکنند.
به اصالت انسانی و به فردیت افراد بیتوجه اند.
تعیین تکلیف
تا آنجا که می توانی ذهن را سبک و کم بار نگه دار.
بمحض ایجاد سوال یا مسئله ای در ذهنت، تکلیفت را با آن روشن کن. نگذار ذهنت آرشیو انواع مسائل و تصمیمات و فکرهای معوق و معلق باشد.
لم عدم دفاع
لیبل
كل شيء هالك الا وجهه
صمیمیت و راستی، با "خود" قابل جمع نیست. زیرا "خود" یک دروغ است. دروغ کجا، صمیمی بودن کجا!
"خود" دروغ است زیرا پنداری است، واقعی نیست. این تصوری که من الان از خودم دارم(یعنی "خود") فقط یک تصور است، یک فکر است، نه واقعیت. چرا که لحظهیی دیگر نیست! لحظهیی دیگر تصور دیگری از خودم دارم.
چیزی که می اندیشم هستم، یعنی "خود"، فناپذیر است. یک اندیشه و فکر است. فکر هم یک لحظه هست و لحظه ی دیگر نیست. لحظه ی دیگر یک فکر دیگر می آید.
پس فکر و اندیشه پذیرای فنا است و آنچه در اندیشه و فکر نمی آید حقیقت ذات انسانی است.
جان کلام اینکه: من که تصوری از خودم دارم و خودم را چیزی، کسی می دانم، این چیز یا تصویر ذهنی فقط یک اندیشه است. حقیقت انسانی نیست.
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
دو سراب
هنگام انتخاب همدم و همسر، گرفتار سراب میشویم. آن فرد را آنطور که هست نمی بینیم.
گنگ
آستین بر روی و نقشی در میان افکندهیی
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهیی
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهند
پرده بردار ای که خلقی در گمان افکندهیی
هیچ نقاشت نمیبیند که نقشی بر کند
و آنکه دید از حیرتش کلک از بنان افکندهیی
این دریغم میکشد کافکندهیی اوصاف خویش
در زبان عام، و خاصان را زبان افکندهیی
صمیمیت
می دانیم که تمام زندگی ما شده نمایش، و نمایش یعنی عدم صمیمیت. راه درمان نمایش، صمیمیت است.
پس بعنوان یک لم، باید در ارتباط با چیز یا کسی قرار بدهیم خودمان را که در آن ارتباط، نمایش تعطیل باشد.
خب، نمایش کجا جایگاه دارد؟ در ارتباط با رقبا، یعنی انسانها. نمایش بازی کردن من برای توست که می فهمی ارزش و اعتبار یعنی چی. آن کوه و درخت و پرنده و حیوان که نمی فهمد مدرک و ثروت و شخصیت یعنی چه! لذا طلبکار شخصیت و هویت از من نیست. و تبعاً صمیمیت در ارتباط من با آن وجود دارد.
ایجاد رابطه با طبیعت، یعنی با کوه و درخت و حیوانات باعث میشود رفته رفته حس بدهکاری شخصیت شل شود، نمایش برچیده شود و خود بخود صمیمیت در من احیاء شود.
چرا به صبح، به آفتاب، به کوه و درخت، به آن گربه و پرنده سلام نکنم؟ چرا به آنها ارادت نداشته باشم؟ چرا با آنها حرف نزنم؟
تمرین خلاف عادت
یکی از خصوصیات ذهن آلوده شده به توهم ما این است که به جای سیر در دنیای واقعیت ها، در اوهام و تصاویر سیر می کند.
حالا باید، به عنوان تمرین، عکس این خصوصیت را به آن بدهیم. یعنی آن را در واقعیات به فعالیت واداریم.
توجه دقیق و موشکافانه به یک چیز فیزیکی (واقعی) مانند درخت و حیوان یک تمرین مفید است در این رابطه. تمام جزئیات آن درخت را به مدت ۵ یا ۱۰ دقیقه بررسی کنیم. طوری که هیچ چیز تا کوچکترین جزئیات آن را از قلم توجه و مشاهده نیاندازیم.
همچنین کارهای واقعی مانند ظرف شستن و آشپزی (مرد و زن ندارد)، همراه با حضور و توجه کامل به غذائی که می پزیم، بسیار مفید است.
حل مسئله ریاضی و هندسی نیز بسیار مفید است. ذهن را بجای مبهم اندیشی به واقعیت و دقیق اندیشی وا می دارد. حالا نیاز نیست مسائل سنگین و پیچیده ریاضی را حل کنیم، چند تا مسئله ساده و روان را. حتی می توانیم از دوستی که ریاضی می خواند بخواهیم مسائل هندسی و ریاضی را به ما آموزش دهد.
نیاز
تفکر به اینکه "می خواهم نفس را از بین ببرم" یا "می خواهم نفس(من) را بشناسم" اشتباهی اساسی است. شناخت یک شبح، یک خیال، معنی ندارد. شناخت یک چیز واقعی معنی دارد.
وقتی ذهن، خودش یک خیال(یعنی "من") را خلق میکند (خلق خیالی)، قطعاً نیازی پشت این خلق کردن وجود دارد. پس کار صحیح و بنیانی اینست که ببینیم چه نیاز یا نیازهایی برای ذهن مطرح است که دائماً در حال خلق "من" است.
روی تو و روی من
بسیار جالب است این قضیه که هر کس پیش پانویس می آید برای مشاوره برای انتخاب همسر، با اصرار می خواهد بداند همسر یا پارتنر خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشد! تقریباً ندیده ام کسی را که بیاید بپرسد "آیا بنظر تو، من شایستگی وارد شدن در یک رابطه و زندگی مشترک را دارم؟".
جالبتر اینکه طرف مقابل آن فرد هم می خواهد بداند آیا فرد مقابلش شایستگی و سلامت ارتباط را دارد یا نه!
اگر ده تا می خواهم طرف مقابلم را بشناسم، صد تا باید اول خودم را بشناسم و سلامت و شایستگی خودم را بررسی کنم.
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش؟
غافلاند این خلق از خود ای پدر
لاجرم جویند عیب همدگر
من نبینم روی خود را ای شمن
من ببینم روی تو، تو روی من!
وابستگی
وابستگی عاطفی محصول نیاز است. نیاز میتواند واقعی باشد یا هویتی(پنداری) باشد.
نیاز واقعی یعنی فرد نیاز دارد از نظر مادی و رفاهی یا بیرون آمدن از شرایطی خاص در زندگی کنونیاش، کمک شود. در این حالت من چون به تو چنین نیاز دارم تا تأمینم کنی یا از وضعیتی نجاتم دهی، بخودم میباورانم که دوستت دارم و عاشقت شده ام.
گاهی از نظر مادی و رفاهی نیاز وجود ندارد (یا آنچنان مطرح نیست) ولی از نظر شخصیتی و روانی من احساس میکنم به تو نیاز دارم، که دوستم داشته باشی و بلحاظ عاطفی حمایتم کنی. (که میدانیم هیچکس بلحاظ روانی و معنوی نمیتواند کسی را حمایت حقیقی کند. حمایت روانی حقیقی فقط از جانب وصل به عدم یا سکوت یعنی حق امکان دارد.)
خُب، من بلحاظ عاطفی نیاز دارم به کسی که دوستم داشته باشد(اظهار دوست داشتن کند)، لذا بطور اتوماتیک فکر میکنم عاشق او شدهام. در حالیکه این عاشقی و وابستگی عاطفی چیزی جز وسیلهای برای رفع ظاهری و موقت احساس نیازم نیست! (در این رابطه یادداشت "سودا" را در سایت نیز میتوانی بخوانی.)
وابستگی عاطفی و روحی به کسی، معلول فرار از بودن با واقعیت روانی خودم("آنچه هست") است. در رویا و فانتزی غرق شدن و از آن فرد، ایده آل ساختن و رویاپردازی کردن با خیال او، برای نماندن با درون خودم است. علت درد و رنج شدید ناشی از جداییهایی که در پایان روابطی که رنگ عشق و عاشقی دارند بوجود میآید، چیزی نیست جز روبرو شدن با خودم! این واقعیت که با جدا شدن از او(از معشوق) من باید از تمام آن خیالها و فانتزیها و فرارهایی که از خودم میکردم جدا شوم و با واقعیت درون خودم در تنهایی روبرو شوم.
من چون نمیخواهم با واقعیت درون خودم یعنی "آنچه هست" روبرو شوم، آویزان رویاپردازی با دیگری میشوم و در درونم وابستگی ایجاد میکنم.
وابسته شدن نقش تخدیر نیز دارد. همچنین چون وابستگی عاطفی(عاشقی) همراه با لذت و سنسیشن است، چسبیدن ذهن به آن و اصرار بر تداومش، درخواست تداوم لذت نیز هست.
یک رابطه ی سالم رابطه ای نیست که دو فرد (یا یکی از آن دو) گدای محبت و عاطفه و عشق و معنویت باشد. رابطه وقتی دارای سلامت است که دو فرد بطور مستقل از سلامت روان و استغناء و استقلال روحی، روانی و درونی و فردیت برخوردار باشند. هیچکدام بلحاظ روانی آویزان و وابسته به دیگری (و به هیچ چیز) نباشند. در این حالت، این دو فرد تشبیهاً مثل دو چشمه نور مستقل میتابند.
پاچه خواری؟!
اگر من (نوعی) حرف کسی را بخاطر محتوای خوب و مفیدی که داشته تصدیق و تایید می کنم، و سپس دیگری یا دیگران بمن می گویند: "تو داری آن فرد را اتوریته می کنی" یا "تو داری پاچه خواری او را می کنی"، و سپس من ناراحت می شوم، این ناراحتی برای چیست؟!
برای اینست که اولاً قضاوت دیگران برایم هنوز اهمیت دارد و از چشمم نیافتاده است. اگر من واقعاً فقط آن حرف را بخاطر محتوایش تایید و تصدیق کرده ام(و نه بخاطر اعتبار گوینده اش)، چه دلیلی دارد به حرف دیگران اهمیت دهم که راجع به این تصدیق و تاییدی که من می کنم چه فکر می کنند؟! چرا از اینکه مرا "پاچه خوار" بخوانند ناراحت و دلخور می شوم؟!
دوماً، ما چون تصاویری از ناتوان و ناقابل بودن خودمان داریم(و این هدیه ی شوم هویت خیالی ست!)، لذا این تصاویر ما را وامانده کرده. طوریکه بخودمان نمی بینیم که واقعاً یک رفتارمان از روی اصالت باشد. همیشه بخودمان و نیت رفتارمان مشکوکیم! زیرا سالهاست همه ی رفتارمان غیر اصیل و نمایشی بوده. بهمین خاطر، یعنی بخاطر عدم اطمینانمان از نیت رفتارمان(در این مثال، تصدیق حرف کسی)، قضاوت دیگران و آنچه دیگران بما نسبت می دهند را اهمیت می دهیم.
انفس
ملاک
یک ملاک بسیار عالی برای شناخت رفتار مرد نسبت به همسر آینده اش، نحوه ی رفتار مرد با مادر خودش است.
و نیز اینکه مرد در حضور مادرش، نسبت بخودش چگونه رفتاری دارد.
آینه
تصور کن دختری داری و خیلی زیاد هم دوستش داری.
آیا راضی هستی فردی که از نظر خلق و خو(اعتماد و صداقت) دقیقا کپی خودت باشد با دخترت ازدواج کند!؟
طرحی نو
آینهٔ رابطه
دو لپی
دلخوشی
سرقت کاسه
مضمون
شارلاتانیسم
مردشناسی
باید بداند که در ارتباط با یک مرد چگونه رفتار کند
باید چنته اش پر باشد از مردشناسی و شناخت جنسی متفاوت از خویش
باید وقتی مردی را می بیند ، تا حدود زیادی پی ببرد که این مرد چه شخصیتی دارد و در چه دسته ای از مردان قرار می گیرد
باید بلد باشد که چگونه جلسه ی اول قرار را منجر به جلسات بعدی کند
و در یک کلام، مهارت دل بردن از یک مرد را درونی کرده باشد
همه ی اینها آموختنی است